اولین بار ایده بهناز بود، آمده بودند مهمانی خانه ما، با امیر و الهام و نسترن، مثلا برای تولد غافلگیری الهام که از برق نگاهش معلوم بود خوب می دانست مهمانی تولد اوست :)
قرار بود لازانیای معروفم را درست کنم که نمی دانم چرا تصمیم گرفتم به سلامتی پایبند باشم :-| یکبار برای مریم و محمد صادق (خواهر بزرگ صابر و متعلقات:دی) استامبولی مجلسی پخته بودم و با ته دیگ تعریفی وسط فرودگاه امام خورده بودیم در راه بدرقه آنها به کانادا...
این بار تا گفتم استامبولی باشد به جای لازانیا با آن همه سس سفید و سه نوع پنیر پیتزا و... دخترها همه کلی ذوق که به به استامبولی نخورده ایم خیلی وقت و دست پریسا درد نکند...
شب همین طور که بین مهمانی و آشپزخانه سُر می خوردم، از یک جایی معلومم شد که برنج استامبولی از فرط حساسیت من برای مجلسی در آمدن کلاً خام مانده و بر همگان واضح و مبرهن است که استامبولی وارفته هر چه قیافه نداشته باشد مزه اش خوب است، ولی استانبولی خام فقط قیافه استو به کار نیاید :-|
خلاصه در همین احوالات بودم که بهناز آمد آشپزخانه که پری گلی چه شده؟ همه چی خوب است؟ نگران به نظر می رسی...
گفتم برایش، که در آشپزخانه اپن، شما عملاً چیزی برای پنهان کردن نداری:-|
گفت یک ترفندی از مادر امیر یاد گرفته به این ترتیب که کمی آب بریزی دوباره در قابلمه و مثل اولین مراحل دم کشیدن، شعله گاز را تا آخر باز کنی و مثلا پنج دقیقه منتظر بمانی... قول داد که این یک فوت کوزه گری است و برنج را نجات می دهد :)))
گرچه من مثل همیشه زیادی محتاط بودم و آب زیاد ریختم و هی در قابلمه را باز کردم که ببینم از خامی در آمد یا نه و کمی وا رفت، ولی راه نجات بخشی بود...
حالا هر بار که پیش می آید، راهش حسابی چاره ساز است :)