وسط همه حرف هایی که زدیم آن شب، وسط همه خستگیها، گفتم: راستی من امروز گوشه ساقی نامه را تمرین می کردم، این هفته ماهور تمام می شود، آخرین گوشه در آخرین هفته سال...
گفت: چه خوب :) بیا برایم بزن :)
از آنجا که هیچ وقت به صدای ساز من علاقه نشان نداده، گفتم: الان؟ (ساعت 11 شب بود)
گفت: آره، در اتاق را می بندیم که صدا بیرون نرود...
یک جورهای ملسی دلم غنج رفت :) گفتم باشد، رفتم سر سنتور خان و شروع کردم به ساقی نامه زدن (با گیر و گرفت فراوان --چون استاد هنوز تایید نکرده و بیشتر چیزی را می زدم که در آورده بودم تا این که نهایی باشد...)
تمام که شد، گفت: ساز زدن تو و آواز خواندن من مثل همند، هر دو perfect نیستند، ولی دل نشینند :)
و گفت: من ساقی نامه را خیلی دوست دارم، هر شب برایم می زنی از این به بعد؟
و من هر شب برایش ساقی نامه می زنم از آن به بعد :)
پ.ن. ساقی نامه حافظ را که حتماً خوانده اید، می توانید ساقی نامه رضی الدین آرتیمانی را با صدای شهرام ناظری برای بار هزارم گوش کنید و یک کمی بروید در فضای خانقاه و مقام و ساقی و جانان...