مگه میشه خونه تکونی کنی و آلبوم عکس ها رو ورق نزنی؟
مگه میشه به عکس رفتگان که می رسی، گریه نکنی؟
مگه میشه جعبه کادوهای عروسی/کارت تبریک تولدها رو که گردگیری می کنی، دونه دونه نوشته های روی پاکت ها رو نخونی، شاید برای هزارمین بار؟
مگه میشه جلد کتابها رو پاک کنی و صفحات نشون گذاشته ات را نگاه نکنی؟
مگه میشه سر هر تکه گم شده ای که یواشکی پیداش میشه، همه خاطراتش رو مرور نکنی؟
نمیشه...
اگه هم بشه، من نمی تونم :( حتی اگه خونه تکونی در روز پنجمش هم تموم نشه و کارها بمونه برای فردا...
هیچ مهم نیست، مگه زندگی غیر از همین دلخوشی های کوچولو است :)
پنجشنبه ۲۷ اسفند ۹۴