داستان های زیادی درباره من و زبان کردی وجود دارد :)
از صابر که می گوید با من که کرد نیستم، نمی تواند کردی حرف بزند (به قول معروف، کردی اش نمی آید) تا من که تنها عروس فارس کل خاندان هستم و باید مثل بلبل کردی بلد باشم ولی کردی نمی دانم (نکته مهم این که همه فکر می کنند قاعدتاً صابر در همه این سال ها با من یه عالمه کردی حرف زده و برای هیچ کس قابل درک نیست که چرا یاد نگرفته ام :-|)
امسال در این چند روز اما کشف بزرگی کرده ام:
1) فامیل معمولاً از حرف زدن مستقیم با من طفره می روند، شاید چون شبیه آن است که بروی پیش یک معلم فارسی و هی مراقب باشی اشتباه نکنی! (فکر کنم در برخورد با من یاد زمانی می افتند که رفته اند مدرسه، چون قدیم ترها در بیشتر خانواده ها تا قبل از مدرسه فقط با جوجه هایشان کردی حرف می زدند که زبان زنده بماند)
2) بچه های فامیل معمولاً عاشق حرف زدن با من هستند، چون داستان پدر مادرهایشان درباره آن ها صدق نمی کند و برایشان جالب است، دو چیز: من و لهجه لوس تهرانی ام :-| (دیروز یکی شان می گفت: تهرانی ها همه شان بچه ننه هستند، گفتم: همه شان یا بعضی هایشان؟ گفت: همه شان :)))))))
3) همه فکر می کنند بخش از زبان که من متوجه نمی شوم، اصطلاحات است، مثل "شِل پِگیا" یا "خر خپ" یا ... در حالی که این روزها با تشخیص سه فعل اصلی رفتن، آمدن، گفتن و چند کلمه پر کاربرد، فهم زبان کردی ام را از 30 درصد به 60 درصد بهبود داده ام، حتی اگه اصلا هم نفهمیده باشم "مال خالو آش کردگه" یعنی چه :)
* همان "کفش دوزک"، که به قول صابر مثل اسم های سرخ پوستی یه جمله است، به معنای "خونه دائی، آش درست کردن" :) [لطفاً با تلفظ ل کردی خوانده شود]