اندر حکایت انگور زیر مبل :)


الهام* و همسرش به همراه کوچولوی شیطونک‌شان رادین بعد از سال‌ها آمده بودند خانه ما عید دیدنی :)

رادین پسر کوچولوی شیرین زبانی بود، از همان اول سلام و احوالپرسی و عید شما مبارک و ... خلاصه خیلی خوردنی بود :)


نی نی ندارین؟ 

من و الهام با هم مشغول مرور خاطرات بودیم و صابر و مهدی (همسر الهام) کمی آن سوتر سرگرم گپ و گفت درباره روزمرگی‌ها، رادین هی می آمد آرام می زد روی پایم و می گفت: "شما نی نی ندارید؟"

- نه خاله، نداریم :)

- چرا ندارین؟ 

- خب نداریم خاله :)

- باشه، دفعه بعد یکی بیارین که من باهاش بازی کنم :)))

- باشه خاله :)))))))))) (چی بگم به یه بچه سه ساله:)))))


نه اون که دستات خاکی شده بود رو بگو!

اخیراً بچه ی یکی از همسایه های الهام دچار سوختگی شده (افتاده و خورده به بخاری)، طفلک کوچولو هی گریه می کرده و انگار رادین خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود، هی می آمد پیش من می گفت: "اگه بخوری زمین چی میشه؟"

- دستم زخمی میشه خاله...

- من بخورم زمین چی میشه؟

- تو هم زخمی میشی خاله...

- بعد چی میشه؟

- بعد باید بری دکتر...

- تو افتادی زمین؟

- بله خاله، من کوچیک که بودم زیاد می افتادم زمین...

-خب، بگو، بگو، همین رو بگو :)


و من دقایق زیادی برایش تعریف می کردم از دوچرخه سواری ها با حامد تا از روی پله قل قل خوردن های من...

بسیار با دقت گوش می کرد و هی وسطش دوباره می گفت:

-نه این یکی نه، اون که افتادی، دستت خاکی شده بود را دوباره بگو... :)))))))))))


الو الو، در را باز کنید :)

موقع خداحافظی مهدی از الهام پرسید: سوییچ ماشین دست شماست؟

الهام: نه، دست شما بود که :-|


کاشف به عمل آمد که از زمانی که دست رادین بوده دیگر هیچ کس سوییچ ماشین را ندیده، در نتیجه ما یک بسیج چهارنفری شکل دادیم دنبال سوییچ ماشین در جاهایی که عقل جن هم نمی رسید و در همه این لحظه ها رادین رفته بود آیفون را برداشته بود و هی می گفت: الو الو، در رو باز کنین :))))))


وسط گشت و گذارهایمان به این فکر می کردم که چقدر خوب که خانه تکانی کردم :)))))) چقدر خوب که قبل آمدنشان خانه را جارو زدم و این که پس چرا فکر کردم لازم نیست زیر مبل را جارو بزنم؟


یک دانه انگور و یک مشت مو آمد توی دست صابر وقتی دنبال سوییچ ماشین می گشت :-|



* الهام همکلاس دوران کارشناسی من و صابر، و رفیق فابریک من در آن روزها :)

۱۰
۰۹ ارديبهشت ۱۷:۲۹ پروانه شیخ
ماجرای جالبی بود از خواندن آن لذت بردم
ممنون از شما

نظر لطف شما بوده بدون شک :)

خخخ ، بچه ها همیشه شیرین هستن 
حالا کلید رو کجا پنهان کرده بود ؟!

ما یک میزی وسط هال داریم که شیشه ی روی میز از چوبش فاصله قابل توجهی داره، روی میز را من حسابی چیده بودم (میوه و شیرینی و ...) رادین سوییچ رو با اون دست کوچولوش هل داده بود در فاصله ی بین چوب و شیشه و چون روی میز پر بود، نمی دیدیمش :))))))))

پریسا!!! بچه سه ساله چه استدلالی داره :)) من عاشق همین رو بگو شدم :دی
چه عید دیدنی نوستالژیکی، پریسا و الهام 15 سال بعد :)))) کیف داشته مگه نه؟ مامان منم با یک دوست دانشگاهش هنوز ارتباط دارن، منم خیلی دوستش دارم دوست مامان رو اینقدر که صمیمیه از فامیل حتی نزدیکتره :*

خیلی کیف داشت، خیلی :) چقدر دلم برای الهام تنگ شده بود، چقدر رادین خوردنی بود :) خیلی خوب بود :):*

وای پریسا خیلی خوب بود...کلی خندیدم:))))))

:)))))))))))) قربون شما

وای حالا خوب بوده خود صابر اون اقلام رو پیدا کرده بوده :))) 
وگرنه دیگه باید شطرنجی میشدی :))))

شطرنجی که شدم :))))))))))) ولی یه کم آبرومندانه شطرنجی شدم :)

یه کوچولوی بامزه ای :)))
حالا سوییچ کجا بود؟!‌:دی

+یه مشت مو! :دییی

:))))))

ما یک میزی وسط هال داریم که شیشه ی روی میز از چوبش فاصله قابل توجهی داره، روی میز را من حسابی چیده بودم (میوه و شیرینی و ...) رادین سوییچ رو با اون دست کوچولوش هل داده بود در فاصله ی بین چوب و شیشه و چون روی میز پر بود، نمی دیدیمش :))))))))

۲۶ فروردين ۰۸:۳۵ آقاگل ‌‌‌‌
این بچه ها عجیب استعداد در گم کردن وسایل دارن :)
پسرخاله ما (امیرحسینمون که ازش نوشتم چندبار) رفته بود کلی از وسایل خونه رو ریخته بود داخل کیس کامپیوتر :/ قسمتی که سی دی رام میخوره ظاهرا باز بوده.
بعد مدت ها بود این بندگان خدا دنبال اتود و کارت بانک و اینا میگشتن و پیدا نمیکردن! تا یکبار مامانش میبینه که این یک مداد رو میندازه داخل کیس! و نتیجتا بیش از نیمی از وسایل خونه رو داخل کیس پیدا می کنند :)))
.
رادین اسم قشنگیه. معنیش چی میشه؟

ای دل غافل عجب جای خفنی می ریخته، به عقل جن هم نمی رسیده :-|

میشه "جوان مرد" همان "راد" است با پسوند نسبت مثل زرین، دُرین...

۲۶ فروردين ۰۸:۱۴ ..😐.. مـ ـهـ ـیـ ـار
خاله چرا شما نی نی ندارید؟! 

+ جدی حالا؟ 
:))

جور نشده تا حالا، خاله جون :)))))))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان