رو به بالا...


برای همه ما روزهایی پیش می آید که سرحال نیستیم، روزهایی که انگار غم و غصه همه عالم تلنبار شده روی دلمان، بی حوصله، کلافه و خسته ایم :(
شاید بدانیم دلیلش چیست، اگر کمی خوش شانس باشیم...
وگرنه اکثراً دلیل مشخصی وجود ندارد، جز یک غم قدیمی، دلتنگی برای یک خاطره دور یا عوارض کمال گرایی به خاطر درست انجام نشدن کاری که مطابق انتظار ما باید درست می شد...

از آن روزهایی که حس می کنیم، هیچ کاری حال آدم را خوب نمی کند...

برای من پیش آمده که در چنین روزهایی بیشتر از ۱۵ ساعت در خواب به سر برده ام، یعنی اول صبح بیدار شده ام با این حس که خوب نیستم، دوباره خوابیده ام به امید بهتر شدن، نزدیک ظهر بیدار شدم و خب... دوباره خوب نیستم :-| پس ساعت ۳ خوابیدم تا ۷ شب و ساعت ۱۰ شب دوباره می خواهم بخوابم :-|||||||||

اگر سئوالتان این هست که چطور می شود این همه مدت خوابید، تا حالا دچار فازهایی از افسردگی نشده اید، چون وقتی آن قدر بی حوصله اید که مرگ و زندگی برایتان فرق نکند، دیگر بیداری چه سود؟ :-/

حالا نگران نشوید، این فقط یک مثال کوچک هست از روزهایی که خوب نیستم (شاید اگر کمی توپولو باشید، روزهای بد برای شما به خوردن افراطی هله هوله منجر شود یا اگر جوش جوشی هستید، در یک حمله انتحاری همه جوش هایتان را بکنید، مثلاً :-|)

هدف از این نوشته پیشنهاد یک راهکار است :)

لئو بابوتا در آخرین نوشته وبلاگش، راهکار بی نظیری پیشنهاد می کند، او می گوید که برای همه ما این لحظات کلافگی یا بی حوصلگی به وجود می آید، مخصوصاً اگر در حال پیاده سازی یک روند مثبت برای زندگیتان هستید (مثلاً عادت هر روز ورزش کردن) و شاید این که بدانیم مشکل همگانی است به ما کمک کند حالمان کمی بهتر شود :)

و اما راهکار...

خوب است بدانیم که وقتی در یک حلقه بی پایان بیهودگی-کلافگی گیر افتاده ایم، برای رهایی باید خود را ملزم کنیم که کار کوچکی از حلقه "دل خوش کُنَک"‌هایمان انجام دهیم، مثلاً یک پیاده روی کوچولو، یک دوش آب سرد، تمیز کردن خانه، گوش دادن به موسیقی، ...

یا هر کاری که در حلقه خوبی های شماست :)
این گونه از loop بی پایان کلافگی نجات پیدا کرده و یک گام در جهت بهبود حالمان بر می داریم، خبر خوش این که همان طور که حال بد رزونانس می کند، حال خوب هم پله پله، گام به گام به سوی خوب تر شدن پیش می رود :)

و یک لحظه نگاه می کنید و می بینید که انگیزه ها برگشته :)
فقط یادتان باشد، لیست خوب‌ها، آن هایی هستند که بعد از انجام حالتان خوب می شود، مثلاً "خواب" برای من جزو خوب‌ها نیست، پس اگر کلافه هستم، خواب بی خواب :)))))))))

برای شما شاید این باشد که در کلافگی محض دارید یک ظرف پر از هله هوله را نوش جان می کنید (بی خیال رژیم و سلامتی و این حرف‌ها)، چه باید کرد؟ وسط کار به خودتون بیایید، یک لحظه مکث، یک نفس عمیق، داری چه می کنی؟

بله، یادتان بیاید که این شروع سقوط به دره کلافگی های بی انتهاست، پس قبل از آن که حالتان بیشتر از اینی که هست از خودتان بد شود، فرآیند را متوقف کرده و یک گام به سوی صعود بردارید (مثلاً یک لیوان آب چطوره؟ یا باز کردن پنجره اتاق، یا شستن صورت...)، ناامید نشوید، قله در همین نزدیکی است :)


-حلقه دل خوش کنک های شما شامل چه کارهایی است؟
۵
دنبال شدید:-)

:) خیلی هم دنبال کردنی نیستم :-|

خیلی خوب بود....
منم هر وقت اینجوری میشم میرم سراغ کارهایی که چند وقته انجامشون ندادم و انگیزه دارم براشون. حتی بعضی وقتا ی کارای معمولی(مثل مرتب کردن قفسه کتاب و کمد, تمیز کردن یخچال,...) که برای ی مدت نذاره به اون حالت افسردگی برگردم کمک کننده بوده.

خوب و خوش باشی همیشه پریسا جونم:*****

تصمیمش خیلی مهمه، یعنی اون لحظه ای که آدم مچ خودش رو می گیره که هی چی کار داری می کنی؟ داری سقوط می کنی دوباره ها... اون لحظه هه خیلی مهمه، اون وقت میشه سوییچ کرد :)

۱۴ ارديبهشت ۱۳:۰۵ ❤❤ پسر خوب ❤❤
عالی بود ولی واقعاً انجامش میدادم هر وقت حالم بد بوده، یعنی خودآگاه و از سر تجربه انجام میدادم، فکر کنم تو وبلاگم نوشتم که باید به خوبیا فکر کرد، خودمم به خوبیای گذشته و اهداف آینده فکر میکنم، مرسی از پست معرکتون
عالی بود

:) خواهش می کنم، چه خوبه که می تونید افسردگی رو مهار کنید، مهارت بزرگیه :)

۱۳ ارديبهشت ۰۸:۰۸ •_• مهیار
کندن جوش :/

؛)

خداروشکر من اعمال واکنشی ندارم:)

:)))))))) خدا رو شکر

هر چی بیشتر بخوابی بیشتر کلافه میشی عزیز دل
از قدیم گفتن سحر خیز باش تا کامورا شوی
اگر بیدار شدی و حالت خوب نبود یکم برو بیرون و از هوای آزاد استشمام کن
یکم برو و به گل و بلبل و آسمان و مردم نگاه کن، به وضوح می بینی چقدر حالت بهتر شده
اصولا آدما هر چی منزوی تر بشن کلافگی و بی حوصلگی توشون بیشتر میشه
انسان است دیگر! :)

ممنونم، چقدر خوب توضیح دادی، به دلم نشست :)

حلقه دل‌خوش‌کنک من، یادآوری تجربیات گذشته و عموماً سخت‌ترمه؛ به این فکر می‌کنم که من قبلاً توی شرایطی به مراتب سخت‌تر و پیچیده‌تر از این هم بودم و «این» پیش اونا هیچه یا حداقل لِوِل پایین‌تری داره و خود به خود انگیزه پیدا می‌کنم...

راه خوبیه، موافقم :) امتحان می کنم :)

۱۳ ارديبهشت ۰۵:۴۰ دچــ ــــار
متن طولانی بود برام مرورش کردم فقط :)

خیلی از موقع ها وقتی به یه راهکاری می رسم که برایم مفیده تبدیل میشه به یک پست وبلاگ، می نویسم اینجا که برایم بمونه، خیلی از وقتها خودم میام و می خونمش که یادم نره :-| دیگه شرمنده که طولانی بود، اگه از این پست های راهکاری نباشه، من معمولاً خیلی خیلی کوتاه می نویسم :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان