و اینگونه ما به مراسم عقد مرضی گلی رفتیم...
در حالی که چاره ای نبود جز تست زنده لنز تاریخ گذشته (خیلی نگران کننده نبود، فکر کنم هنوز می بینم :-|)، سپردن تاج ابرو به آرایشگرِ جانِ جانان و تمرین رقص کوردی در شبهای منتهی به مراسم (مراسم سه نفره ی من، مرضی و سهیلا جون) به همراه کمی رقص فارسی که فرصت ارائه در مراسم پیش نیامد :-/
و دیدن رقص کوردی کجا و رقصیدنش کجا :) وقتی که همه دستها در هم زنجیر می شوند، همه در کنار هم، حرکت مرتب پاها، سرشانه ها، سرها رو به آسمان با غرور و رقص دستمال های رنگی در هوا در ابتدای هر زنجیره...
به نظرم دوست داشتنی ترین بخش رقص، هنگامی است که زنجیره بلندتر و بلندتر می شود، آن هم نه لزوما از انتها، بلکه از میان، انگار زنجیره انسانی در لحظه ای باز می شوند تا نفر جدید را در خود جای دهند، اتحاد، هماهنگی، افتخار :)
و آن موقع تو دیگر یک نفر نیستی، شما با هم یک زنجیره اید، یک زنجیره ی رقصان...
پ.ن. معنای بیت شعر نوشته قبلی:
سنگ گفت "آرام" فهمت رَم بکند
گوش بده تا داستان خوبی برات بگم