صابر در حال کوتاه کردن ریش...
میگویم: "دیشب خواب دیدم امتحان ادبیات* داشتم، هر چی تلاش کردم نرسیدم به جلسه :-("
صابر: "تعبیر مدل فرویدش رو که بلدی؟" (اشاره به اینجا)
من در حال سر تکان دادن...
صابر با لحن شاکی ادامه میدهد: "مدل یونگ هم بلدی؟ همه مدل ها را بلدی؟"
من هم چنان در حال سر تکان دادن...
صابر: "الان که خدا را شکر مدل گرگی اش هم بلدی! [اشاره به کتاب "زنانی که با گرگها میدوند" که اخیراً میخوانم] پس این قدر به خودت استرس وارد نکن، نگرانی مثل سم میمونه!"
من: :-(
یونگ، فروید و کلاریسا پینکولا استس: :-|
ضمیر ناخود آگاه من: :-)))))
* نمره ادبیاتم همیشه عالی بود، در حدی که در کنکور 100 زدم :-| آن قدر که عاشق ادبیات بودم/هستم :)