مثلاً over-commitment !


احساس می کنم یک بار بزرگی از دوشم برداشته شده، دقایقی پیش کار را تحویل دادم و سبک شدم...

همیشه همین طوری ام، این طوری بودم، حتی وقتی که خیلی کوچیک بودم، موقع تصمیم گیری برای انجام یک کاری، خوب اندازه سبد را نگاه نمی کنم، و هی پر می کنم، هی پر می کنم، آن قدر پر که از کناره هایش همین طوری کار لبریز میشه رو زمین...


بدبختی بزرگ این که باید حتماً لبریز باشه تا حالم خوب باشه :-| کمتر از لبریز بودن احساس پوچی بهم دست میده و فکر می کنم از همه توانایی هایم استفاده نشده :-| در طی سه سال اخیر (یعنی از وقتی که دینگ سال سی ام به صدا در اومد)، احساس کردم یک چیزی جور نیست، حالم خوب نیست، احساس خوشبختی ندارم، چه کنم؟ بعد هی گشتم و گشتم و گشتم...


اول اسمش بود کمال گرایی منفی که نتیجه اش می شد اهمال کاری، بعد معلوم شد علاوه بر همه این ها over-commitment هم هست که در همه کمال گراها نیست، ولی در من هست، چون هیچ به ماتریس آیزنهاور    محل نمیذارم :-)))))))))))))


حالا شما این پازل را بچین کنار هم، خیلی ساده است: اول سبد کاری رو پر می کنی تا سرریز بشه، بعد نه تنها همه کارها را باید به حد اعلاء انجام بدهی، بلکه بیشتر از اون چیزی که تعهد کردی هم انجام می دهی که حست خوب بشه :-|


نتیجه چی میشه؟ استرس، استرس، استرس، بدو بدو بدو! صبح شد، شب شد، بدو بدو بدو بدو...


الهام چند روز پیش می گفت: کی گفته باید روزی 9 ساعت کار کنی؟ کی گفته همه کارها را باید قبول کنی و تنهایی انجام بدهی؟ یادت هست چرا تصمیم گرفتی دیگه فول تایم کار نکنی؟ چرا تصمیم گرفتی بیایی کلاس خط؟ چرا تصمیم گرفتی تذهیب یاد بگیری؟ یادت هست چرا فکر کردی ساز حالت رو خوب می کنه؟ 


حالا از خودم می پرسم: "هی پری جان! یادت هست؟" 


یادم نیست :-(


پ.ن. می شود بیایید کارهایی که برای خوب شدن حالتان می کنید را برایم بگویید، شاید یکی شان روی من جواب داد :( 

۸
سلام.
گه خواستین اینجا رو بخونین :)
http://aboat1.blog.ir/1395/06/21/%D9%BE%DB%8C%D8%B4-%D8%AF%D9%BE-%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C

ممنونم مرضیه جون، دیدم اونجا هم نوشته های حبه انگور رو پیشنهاد داده بودی، خیلی خوبه که به هم کمک کنیم :)

۲۴ تیر ۱۶:۲۵ نگار :)
شخصا هرچی میکشم از کمال گرا بودنم میکشم :|

هروقت حالم بده اولین چیزی که آرومم میکنه موسیقی هست..مخصوصا یه آواز شجریان. .

موسیقی خیلی خوبه، ممنونم نگار جانم برای پشنهادت :)

۲۳ تیر ۰۵:۱۷ یک آشنا
خوب خوشحالم که کارت تمام شده ، درک میکنم آدم احساس پرواز داره حتی، منم تو پروژ ها مثل تو بودم ، حتما باید در کمال باشه ، نمیشه که آدم چیزی بسازه که فلان جاش فلان طور باشه :/ ، خیلی به آدم فشار میآد ، دو ار کردم ، اول این که سعی کردم به زمان پایبند نباشم ، به کارفرما توضیح میدم مثلا به فلان دلایل معقول ، پروژه اینقدر روز دیرتر تمام میشه الانم دارم سعی میکنم به خودم بفهمونم که هر چیزی ارزش در کمال بودن رو نداره :/ ف گاهی موفق هستم گاهی هم نیستم ، وقتایی که دلم شسته ، گرفته ، سوراخ شده ، و.... 
کتاب خوندن ، فیلم دیدن ، R&D ، خیلی حالمو خوب میکنه !

وایییییییی آشنا ممنونم :) خیلی خوب بودن توصیه هایت، مخصوصاً اونی که گفتی برای کارفرما توضیح میدم :)

۲۱ تیر ۲۳:۲۱ جولـ ـیک
ظرف شستن
نقاشی کردن
حرف زدن به مدت زیاد:|
امتحان کردن مدل های بافت مو
خود بافتنی اصن!
کاردستی درست کردن
ویندوشاپینگ:|
خوندن مجله های دانستنی ها
قصه گفتن واسه بچه مچه
اسموتی اختراع کردن

:دی

چه پیشنهادهایت خوب بودن جولیک، چه دوستشون داشتم :) مخصوصاً قصه گفتن برای بچه مچه :)

۲۱ تیر ۱۷:۰۳ هولدن کالفیلد
واقعیتش من ترجیح میدم حال خوب کن هام رو توی دام کمال گرایی شما نندازم، حیفن خدایی :))

ولی من خیلی دوست داشتم حال خوب کن هایت رو می دونستم، چون برند داشت، برند هولدن :)

من برای خودم مینویسم پریسا جانم، تصنیف و آوارهای مغزدار و خوش لحن زمزمه میکنم، پیاده روی میکنم، میروم توی آشپزخانه کنار مامان می ایستم، یا زنگ میزنم به بابا ببینم کجاست و کی می آید، یا به گلها آب میدهم، یا از گل فروشهای بغل خیابان گل میخرم، یا آشپزی میکنم، یا خیلی کارهای دیگر که خودت استاد هستی و نیاز به گفتن من نیست :) خودم را میسپارم به سوژه های تصادفی روز، بازی بچه ها، دستفروش های مترو، و از این دست. اولش هم کلا نباید زیر بار بروی که حالت به این زودی خوب نمیشود :)) :**

من امروز همین طور که در خام گیاهخواری به سر می بردم و تریپ امروز سالاد می خورم و شب میوه می خورم و اینا و حالم بد بود و هی قلبم فشرده می شد و گریه می کردم و داغون و اینها، یک هو احساس کردم که چقدر دلم املت میخواد :-| 


هی دیدم وسوسه اش داره اون ته دلم رو غلغلک میده، بعد یاد آشپزی افتادم، این که آشپزی هم خوب بود، خلاقیتش رو دوست داشتم، اینه که تا آخرش میشه همه چی رو درست کرد رو دوست داشتم، بعد ول کردم رفتم املت درست کردم :)))) به نظرم آشپزی خوبه، گل، بچه، پیاده روی، موسیقی و همه و همه اینهایی که پیشنهاد دادی خوبن، دوست داشتم پیشنهاداتت رو، ممنونم :*

۲۱ تیر ۱۶:۳۴ بهارجان
Try this course on coursera ;)
https://www.coursera.org/learn/happiness

بهار جان گذروندم این دوره رو :( یک باری امینه پیشنهادش کرد، فکر کنم پارسال اینا بود، ولی الان که گفتی فکر کنم هی یادم رفته اون ALOHAF را، پروفسور راج رو که هی بالا و پایین می پرید و می گفت من Professor Happy Smart م :-) برم ببینمش دوباره، مرسی که یادم انداختی :*

نخسته (:

مرسی عزیز دلم :):*

۲۱ تیر ۱۵:۳۲ مترسک ‌‌
من آخرین باری که مرتکب همچین گناه بزرگی شدم، با خودم عهد کردم که یا در حد توانم کار قبول کنم یا این‌که کلاً کاری قبول نکنم :|

به تعهدت وفادار ماندی؟ 


من داغونم وقتی کلاً قبول نمی کنم، خوب نیستم، وقتی زیاد کار قبول می کنم، خوب نیستم، کلاً نرمال نیستم :-| باید همه چی در بهترین حالت باشه و من بهترین بهترین بهترین ها باشم تا خوب بشم (از درددل های یک کمال گرای افراطی که تمرین می کند خوب شود)

۲۱ تیر ۱۳:۰۵ گربه بنفش
من هرموقع احساس پوچی بهم دست میده میرم برعکس تو میرم یه کاری رو یاد بگیرم،نه اینکه کار کنم؛این یکم راحت تره:))

پیشنهاد خوبی بود، امتحان می کنم، ممنونم :)

۲۱ تیر ۱۲:۰۱ رهگذر ...
خب خوشحالم که کارت تموم شده.موفق باشی

منم وقتی از خودم ناراضی ام این مدلی میشم،و باید بگم که من اکثرا از خودم ناراضی ام و مدام دچار حالات افسردگی و ناراحتی و پوچی!

:/

یک روزهایی پیش میاد، یک روزهایی که بلند است، تمام نمیشه، حالت بده و داغون و له له و افسرده و کلافه و ... :-(

۲۱ تیر ۱۱:۵۲ آقاگل ‌‌‌‌
چرا زندگیمون شده بودو بودو و شب شد روز شد واقعا؟
جالبه که این نقطه اشتراک خیلی از ماها شده.

باید یک بازنگری اساسی بکنیم :(

۲۱ تیر ۱۱:۳۷ 💕 پسر خوب 💕
الهی شکر

:) ممنون

سبک شدنت مبارک :دی

این هم تعبیر خوبی بود :)

برای این دنیا خودت رو آزار نده!
متعهد باش اما خوشحالی هات رو از خودت نگیر
تو فقط یک بار زندگی میکنی

عزیز دلمی بانو جونم، واقعاً سعی می کنم، تمرین می کنم، ولی یک روزهایی عجب می افتم ته دره های عمیق سرد تنهای ...

۲۱ تیر ۱۱:۲۷ بیست و دو
حالا من برعکسم دقیقا خودمو قبل از شروع هرکاری دست کم میگیرم بعد که میرم تووش میبینم برام آب خوردن بوده و من دقیقا قبل انجام یه کار سختی استرس دارم نه در حین کار.

اوهوم، می فهمم چی میگی، حجم کار خیلی استرس زاست، یعنی اگر به جای این که دو تا کار را بذاری، مثلاً بکنی اش ده تا، هر چقدر هم آسون باشه، باز هم استرس زیاد میشه، من همیشه تا حد مرگ می چپونم توی سبد :-|

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان