یکی از فانتزی های دوران راهنمایی-دبیرستان من این بود که هر درسی که در کتاب ادبیات داشتیم و من خوشم میآمد، میرفتم و کتابش را می خریدم، مثل تذکره الاولیا، ایل من-بخارای من، سووشون، ...
حتی کتاب هایی که درسشان مستقیم در کتاب نبود، ولی در یک ستونی آخر یکی از فصلها به عنوان شاهکارهای ادبیات ایران و جهان، بهشان اشاره شده بود، مثل جنگ و صلح، کلبه عمو تُم، همسایهها، کلیدر، ...
گذشت تا یکی از تابستانهای دوره کارشناسی، شروع کردم به خواندن کلیدر، و یادم نمیآید متنش برایم روان نبود، وقت نداشتم، داستان جذابیت نداشت یا چه شد که وقتی سال تحصیلی بعدش شروع شد، کلیدر در اواسط جلد پنجم نیمه تمام ماند :-|
و نیمه تمام ماند که ماند... همه این سالها حتی دلم نیامد نشان لای کتاب را بردارم، می گفتم بر میگردم و میخوانمش، بر میگردم و حالا سال بعد، سال بعدتر یا یک روزی :)
و این روزها، برگشته ام، بعد از سیزده سال :) برگشته ام از جلد اول و غبار روبی می کنم خاطره گنگی که از داستان برایم مانده، از گل محمد، مارال، بلقیس و ...
و بارها به این فکر کرده ام که چطور کتاب به این جذابیت را نیمه تمام گذاشتم؟ چطور دلم آمد؟ :)
پ.ن. برگشته ام به دوران اوج، شب ها کلیدر میخوانم و به چشم بر هم زدنی خواب از سرم می پرد :-| جوان شده ام :)