رفته بودیم فریم عینک بخریم، از یک پاساژ بزرگی واقع در قُطر پاساژ علاءالدین :) که به نوعی بازار عینک محسوب می شود :-|
خلاصه ما یک دختر عموی جان جانانی داریم که نمایندگی یک مارک عدسی عینک است در همدان و رشت و یک مغازه ای معرفی کرده بود به ما و کلی هم سفارش ما را کرده بود به فروشنده...
شایان ذکر است مغازه مذکور کلاً عمده فروشی بود، ما وارد مغازه شدیم و آشنایی دادیم و آقای فروشنده 5 نمونه از به روز ترین مدل های عینک کائوچویی اش را آورد.
من: :-| نه آقا... از این کائوچویی ها نه، قاب فلزی ندارید؟
فروشنده: فلزی مد نیست ها :-| این ها آخرین مد بازار است...
من: اشکال نداره، من خیلی رو مُد نیستم، فلزی لطفاً :)
حالا آقاهه هی این ور را بگرد، هی اون ور را بگرد، دو مدل فلزی پیدا کرد، که قاب زیر عدسی نداشتند.
من: :-| نه آقا... از این نصفه ها نه، تمام قاب ندارید؟
فروشنده: صبر کن بگردم...
بعد از 5 دقیقه فروشنده یک دانه فریم تمام قاب فلزی پیدا کرد، که نقره ای بود :-|
من: :-| نه آقا... قهوه ای باشه لطفاً، قهوه ای ندارید؟
فروشنده: :-| این فقط طلایی و نقره ای داره، بیایید برویم آن یکی مغازه رو به رو :)
در نهایت، ما چند مغازه را گشتیم تا یک عینک تمام قاب فلزی قهوه ای گیر آوردیم، شبیه همینی که الان دارم و داغون شده :))))))))))))))
البته بعد که برگشتیم مغازه آقا، من یک بار دیگر یکی از آن کائوچویی ظریف ها را تست کردم و دیدم شبیه این خانوم معلم ها شدم (البته اگر شما ببینید، می گویید شبیه این بچه هنری ها شدی)*، در نتیجه قیمت پرسیدیم و ... و هر دو قاب را برداشتیم :)
خلاصه که صابر عمیقاً معتقد است من آدم کلاسیکی هستم :-|
سبک سازی که می زنم که شیوه قدما است، سبک تذهیبی که کار می کنم که شیوه قدما است، سبک خوشنویسی هم که قدما...
کلاً تنها نکته غیر قدمایی این که یک عینک فریم کائوچویی خریده ام که الان مد است، ولی در اصل سبک قدما است :)))))))))
* چون زمان بچگی های من معلم ها از این عینک کائوچویی ها می زدند، الان تریپ هنری است :)
پ.ن.1 بعد از رد و بدل شدن ایمیل های فراوان، فردا قرار است بروم همان شرکتی که ذکر خیرش بود... بعد از یک سال و پنج ماه free-lancerی محض، داریم وارد فاز نصف پاره وقت- نصف free lancerی می شویم، باشد که starving artist نباشیم :)
پ.ن.2 خدا عاقبت ما را با طرف فرانسوی ماجرا به خیر کند :)