آدم قدر خیلی از چیزها را تا وقتی که دارد نمی داند، مثل سلامتی، مثل دوست، مثل پدر مادر، خانواده، عشق، ثروت...
بعد یک روزی می آید که می بینی که اون چیزی/کسی که هی غر می زدی که فلان و بهمان، الان دیگه نیست، نداری، رفت، تمام شد، خدانگهدار...
بعد مثل این درماندهها، ناچار می شوی قدر همان چیزی که مانده را بدانی، باهاش کنار بیایی...
انگار زندگی، مثل یک آموزگار سختگیر، مدام میخواهد بهت درس بدهد که قدر چیزهایی که داری را بدان...
آن قدر سخت گیر که تا مطمئن نشود یاد گرفتی، ول نمی کند :-|
فقط آن قدر آزمون سختی است و آن قدر جوابش عمیق یاد آدم می ماند که گاهی دانشی که به دست می آوری، ارزشش بیشتر از روزگاری است که دارا بودی...
اسمش رو گذاشتم: "آزمون قدردانی داشتهها"
که دقیقاً وقتی که برگزار شد و کارنامه ها رو دادند دست چپت و احساس می کنی که الان در قهقرا فرو رفتی و به پوچی مطلق رسیدی، وقتش است که بلند شوی و ادامه بدهی، این بار با درسی که گرفتی :-)
* شعر گذشت زمان، علی شهودی
پ.ن. دنبال یک شعر می گشتم درباره این که "قدر زمان را بدانیم" و ... هر چی گشتم با کلمه های کلیدی قدر، زمان و ... برایم شعر می آورد درباره شب قدر و امام زمان :-)))))))