یعنی یادم نمیاد تو کل دوران مدرسه یا دانشگاه به خاطر بیماری نرفته باشم سر کلاس، اصلاً تا قبل از این که بروم سر کار و اختیارم از دست مادرم به دست خودم منتقل بشه، نمی دونستم که امکان استفاده از استعلاجی هم وجود داره و به این درد می خورد که آدم استراحت کند و بهتر بشه :-|
در نتیجه از بچگی تو تنم نرفته، یک موجود بی استراحتی هستم من، که از هر نوع در رختخواب ماندن و ناتوانی از انجام فعالیت های روتین زندگی (کار، تذهیب، خوشنویسی، ساز، ...) به حد مرگ کلافه میشم :-(
می توانید من را تصور کنید که چقدر مقاومت می کنم در برابر استراحت و چقدر احساس پوچی و بطالت دارم وقتی قلم گیری یک واگیره از آخرین شمسه ی زیردستم نزدیک به ده روز زمان برده :-(