مهلا سوار گهواره لیلی شده و تاب می خوره :)
بعد میاد دستش را میذاره روی دل من و "نی نی عمه" را می بوسه :)
بعدتر میره دستکش های نوزادی لیلی را از روی ساک بیمارستان من برمیداره که دستش کنه.
توی دستش نمیره :)
بهش میگم: عمه این ها الان اندازه شما نیست دیگه، کوچیکه برایت :)
میگه: خب من هم کوچولوئم :)
دلم ضعف میره براش، میگم: آره عزیز دلم، تو هم کوچولویی، فقط اینا یک کمی کوچولوترن :-)
* هلیلگ یعنی گهواره، گهواره صابر را آوردیم برای لیلی، رنگش کردیم، برایش پارچه خریدیم و تور زدیم (کارهای دوخت و دوزش را خاله سمانه اش انجام داد)
پ.ن. چند لباس لیلی برای نارخاتون و واران :)