آدمی گاهی تصمیم های سختی در زندگی می گیرد، مثلاً تصمیم می گیرد به توانایی بالقوه جگرگوشه برای خواباندن خودش در فاصله شش تا هفت ماهگی احترام گذاشته و آن را بالفعل کند.
بعد در حالی که جوجه آموخته که خودش بخوابد (در حالی که در شرایط امن تخت خودش یا مشابه آن قرار بگیرد) با جوجه می رود سفر و در مقابل چشمان گرد شده فامیل وقتی می گویند: یعنی چی که خودش می خوابد؟ برو بخوابونش دیگه...
باید شعبده بازی کند و نشان دهد که جوجه می تواند خودش بخوابد و اگر زیاد در بغل بگیری و راه بروی که بخوابد، بی تابی می کند و هی خودش را تاب می دهد که لطفاً مرا نخوابان و بگذار توی جایم که بخوابم :دی
و گاه که اجی مجی لاترجی هایش جواب نمی دهد، کم می آورد و توی دلش آرزو می کند کاش راهی بلد بود برای خواباندن جوجه...