چندان داغ به نظر نمی‌رسد :)

صندلی داغ


اگر پیگیر وبلاگ حریر بانو جانم هستید، در جریان صندلی داغ قرار دارید. از آنجایی که در این بحران زمانی که هر بار که قصد می‌کنم جواب کامنت‌های مهربان شما را بدهم، پنج صفحه کامنت پاسخ داده نشده بر دوش دارم، دست دعا بر می‌دارم که هر نفر بیشتر از ۵ سوال نپرسد (هیچ به نظر نمی‌رسد که کسی حتی یک سوال هم از من داشته باشد‌:دی با این حال اگر رگباری از سوالات دارید، کمی تمرکز کنید تا از خیل سوالاتتان ۵ تا را گلچین کنید :دی ممنون محبتتون) که تا ۹ صبح فردا بتوانم به روال صندلی داغ احترام گذاشته و جواب کامنت‌های شما را بدهم :)

خب این شما و این هم صندلی داغ وبلاگ حبه انگور :)


پ.ن. لیست نفرات شرکت کننده قبلی :)

۶
۲۳ فروردين ۲۲:۱۴ مونا نِوِشته
یک لیوان آب با دمای معتدل برای حبه‌ی دقیق و با صداقت خودم :** سوال دیگه ندارم عزیز، فقط الان این دو تا اومد تو ذهنم: 

ساز زدی تازگیها؟
وقتی میگن لیلی رو از طرف من ببوس میری واقعا میبوسی؟ =))

:) عزیز جانمی مونا گل گلی :*


یک سالی هست در سنتور خان را باز نکرده ام :( هشتگ یک پریسای شرمنده که برنامه ریزی هایش جواب نمی دهد

گاهی بله،‌ گاهی نه، مثلا گاهی مامان خیلی تاکید می کنه و میگه حتما برو حتما برو، همین الان، و من یادم می مونه، گاهی به عنوان تعارف برداشت می کنم و نمیرم. ولی در کل خیلی زیاد می بوسمش (خیلی خوشمزه است آخه) و از این به بعد که گفتی یادم می ماند که تعارف برداشت نکنم :):*

چرا بچه اول ها انقدر ما دوم به بعد ها رو اذیت می کنن؟ چه تمهیدی می اندیشی که لیلی اگه خواهر برادر دار شد اذیتشون نکنه؟
هشتگ، یک بچه وسطی زخم خورده!

خب من بچه دوم بودم ولی بچه اول من را اذیت نمی کرد :))))‌ شاید چون دیگه بعد از من بچه ای نبود و هم دوم بودم و هم آخر یا شاید چون بچه اول پسر بود و چتر حمایتی نسبت به من داشت و بخش زیادی از نوجوانی و جوانی من تا قبل از ازدواج لبریز از خاطرات خوب با برادرم هست. ولی فکر کنم یه اختلاف مختصری بین دو خواهر پیش میاد و خواهر اول فکر می کنه عزیز دردونه است چون معمولا بچه اول اونی هست که مادر اولین تجربه مادرانگی را باهاش داره و خیلی عزیز کرده است و همیشه حسش برای مادر فرق می کنه (حالا انگار خودم ده تا بچه دارم :دی) شاید برای همین بچه های اول به خودشون اجازه میدن یه کمی قلدر بازی دربیارن یا از جایگاهشون سو استفاده بکنند یا ادای مادری در بیاورند.


خب سعی می کنم لیلی جان رو که این قدر هم عزیز کرده و نازدار هست از حالت لوس کردگی در بیاورم،‌ یا اون دومی طفلکی هم همین قدر عزیز کرده و نازدار بار بیاورم یا از همه بهتر به لیلی یاد بدهم که چتر حمایتی خواهرانه برای دومی داشته باشد، نه این که ادای مادری در بیاره، شاید دومی کمتر اذیت بشه، نمی دونم

هشتگ یک عدد مادر بی تجربه که دختری عزیز کرده به اسم لیلی دارد :)

نظر هارو نخوندم
پس می پرسم :)
سر لیلی داد زدید؟
رنگ مورد علاقه، کتاب، موسیقی، فیلم؟
بهترین دیالوگ؟
بهترین جمله؟
رانندگی بلدید؟ خوب یا بد؟
همین 😁

۱. واقعا تلاش کردم که داد نزنم (یه تکنیک کنترل خشم هست به اسم دستشویی :دی این که هر وقت تشخیص دادی داری عصبانی میشی، اجازه بگیری و بروی دستشویی و بعدش فکر کنی هنوز هم می خواهی به عصبانیت ادامه بدهی یا نه) ولی یه بار همین دو هفته پیش، کل روز بی قرار بود، من خودم گلو درد داشتم و به شدت خوابم می آمد و ذهنم درگیر کار بود و دلم نمی خواست روی اون قسمت پروژه کار کنم و خیلی اذیت بودم. رفتم توی اتاق خواب و لیلی هی می خواست عینک من را بگیره، برای این که آروم بشه،‌ عینک را دادم بهش و خودم داشتم فکر می کردم که چه گلی به سر بگیرم که یک هو نگاه کردم دیدم دسته عینکم کاملا کج شده :-| خب باید اعتراف کنم که خیلی خیلی عصبانی شدم و تکنیک دستشویی هم اجرا نکردم :دی عینک را گرفتم و در این مرحله گفتم ای وای چی کار کردی مامان؟ و او هم به من نگاه کرد و خندید :-| بعد رفتم دنبال عینک قبلی ام گشتم و نبود و یه عینک زاپاس داشتم که دیدم خیلی سنگینه و این وسط خیلی مستاصل شده بودم و نمی دونم چی کار کرد که یه هو برگشتم داد زدم گفتم: اهههههههههههه و اون همون طور نگاهم کرد و باز فکر کرد بازیه و خندید :-| خلاصه که خجالت کشیدم و رفتم بغلش کردم و بعد با دسته عینک ور رفتم و تقریبا صاف شد و تمام :))))


۲. آبی :) سمفونی مردگان عباس معروفی و همه کتاب هایی که در سبک جریان سیال ذهن نوشته شده اند (خیلی زیادند ولی شازده احتجاب هم مثال خوبیه)، من آدم موسیقی بازی نیستم ولی سنتور نوازی استاد کیانی رو دوست دارم،‌ هفت دستگاه ردیف ایرانی و بیشتر تمایلم به موسیقی سنتی هست، فیلم های اصغر فرهادی (مثلا فروشنده یا جدایی) و کریستوفر نولان (مثلا inception یا هر کدوم دیگرش) :)

۳. قلی خان، خان نبود،‌ دزد بود--- مادر مرد،‌ از بس که جان نداشت :)
۴. دوستت دارم :)
۵. بله، از اول با دنده اتوماتیک نشستم، اگه قبوله، خوب :)

سلامت باشی :)

پس شمام آره؟! یعنی ممکنه منم نظرم عوض بشه؟! نکات خیلی خوبی بودن ممنون. راجع به تخمک هم تا جایی که میدونم توی ایران هم بانک ذخیره تخمک داریم پس انگار از این بابت هم خیلی مشکل پیش نخواهد اومد. (البته نمیدونم این بانک همون مدلی هست که توی کشورهای خارجی هم هست یا نه ولی به هر حال خوبه!) 
البته اینو هم بگم که من نمیگم مثلا سن شما زیاد بود یا هر چیزی ولی خب با توجه به این تفکر غالب که باید زودتر بچه دار شد به این خاطر پرسیدم. چون همه میگن باید زود ازدواج کنی و زود بچه دار شی وگرنه ال میشه و بل میشه! یعنی میخام بگم خلاصه یه وقت توهینی چیزی محسوب نشه!
   
عاشق واکنش آقا صابر هنگام یک سال تحقیق شما شدم! مرسی. خیلی رزومه ی خوبی بود. نمیدونم چرا ولی احساس میکنم خوب میشد اگر میرفتین عمان! اصلا نمیدونم شرایط زندگی توش چطوره همیطوری میگم! 
  
ما ارادت داریم. از دور اینطوری به نظر میام!!! الان من مشکلم اینه که رشتم خوبه ولی باز اینقدر شاخه داره که نمیدونم کدوم رو باید ادامه بدم. هنوز نمیدونم چی میخوام. فک میکنم داره دیر میشه!
منم دوست دارم ببینمتون. شما و لیلی! برای شما هم همینطور. خیییلی موفق و خوشحال و خوشبخت و سالم باشین خانوادگی!
    
   
سوال چهارم: به عنوان خانمی که شاغل بودین، الان با وجود لیلی چطور میخواین شغلتون رو ادامه بدین؟ (فرض کنیم کارتون به صورت دورکاری نباشه). فک میکنین یه مادر میتونه شاغل باشه یا نه؟ چون من خودم به شخصه فکر میکنم وقتی که خانمی بچه دار میشه باید پیش بچه اش باشه. اما از یه طرف هم به نظرم خیلی حیفه که کسی با این سابقه، آینده ی شغلیش به همین راحتی نابود بشه. به نظرتون این مرز بین مادر بودن و شاغل بودن کجاست؟ میشه یه مادر کارمند باشه؟ اون مثلا 8 ساعتی که پیش بچه اش نیست اون بچه گناه نداره؟ (چون معلوم نیست که چه اتفاقایی ممکنه براش بیفته. چه توی مهدکودک باشه که دیگه بدتره چه با خانواده. مثلا شاید تحت تاثیر دو نوع تربیت قرار بگیره و ...)
من سوالام یکی یکی یادم میاد! حالا مونده پنجمی!

بله خب به نظرم امکانش هست نظرت عوض بشه، چون از خودم گنددماغ تر نسبت به ازدواج کردن و بعد بچه دار شدن سراغ ندارم، آن قدر که من گارد منفی داشتم باید از رویم داستان بنویسند :)))))


خواهش می کنم :) الان ها که هیچی بعد اگه به این مرحله رسیدی هم، همیشه من هستم هر سوالی داشتی بپرسی :) بانک ذخیره تخمک هم هست خب ولی باعث میشه فرآیند یه کمی با روند مصنوعی شروع بشه، اگه شبیه شلدون باشی خوبه :)))))))‌ ولی خب این طور نیست که فکر کنی همیشه روند مصنوعی خوب جواب میده، خیلی از موقع ها جواب نمیده (مثل روش طبیعی) و بدتر از اون خیلی از موقع ها یکی از زوجین اصلا تمایلی به روش مصنوعی نداره و به نظرش همه چی باید طبیعی باشه، این هم از چالش های مسیر که امیدوارم باهاشون درگیر نشی :)))))

می دونم می دونم یلدا جانم، دقیقا برای همین که دقیق توضیح داده باشم که در چه سنی بودم و از کی خودم panic زدم که ممکنه دیر بشه و برسم به ۳۵، برایت دقیق سن رو توضیح دادم که مثلا ۲۸ سالگی بود یا ۳۳ سالگی و اینا و اون قدر سرچ کردم و مطلب خوندم شدم دایره المعارف :) همه هم به من می گفتن که داری دیر ازدواج می کنی و دیر شد و بچه دار شو و چرا بچه دار نمیشی :-|

آره اون عمان خیلی موضوع خاصی بود، به نظرم تجربه زندگی در یه کشور دیگه خوب است، حتی در جواب به یگانه گفتم که الان هم به نظرم پیر شدم که این قدر تمایل به حفظ وضع موجود دارم و اون جسارت و کله شقی ۲۳-۲۴ سالگی رو ندارم که ول کنم بروم پنسیلوانیا.

:) عزیزمی :)

۴. خب این خیلی سوال سختیه، من کارهای مهندسی کامیپوتر رو به خاطر remote بودنش دوست دارم، این که انعطاف پذیر است و درگیر سخت افزار نیستی و بالتبع آن درگیر تحریم و ورود قطعات و می توانی با خودت ببری هر جا که بودی. مثلا همین جایی که هستم (موبیکار) چند بار مفصل بحث این شد که بیایی همین جا کار کنی (که نمی دانم اصلا باهاشون ادامه میدم یا نه)، جدای لیلی، واقعا تمایل نداشتم که بروم :) یعنی نمی دونم به خاطر درون گرا بودنم هست یا این قدر این دو سه سال تنها بودم که منزوی شدم شاید :-| ولی می دونی چیه، من وقتی تو فیلد سخت افزار بودم واقعا کارم رو دوست داشتم، نمی تونم بگم که چقدر زیاد برنامه نویسی firmware رو دوست داشتم (با این که C خالی بود و هیچ شی گرایی هم نداشت) و همه این دو سه سال فقط برای این فیلد رو تغییر دادم که وابسته به مکان نباشم، یعنی اون موقع فکر می کردم حالا که قراره بروم عمان، کارم رو با خودم می برم که افسرده نشم (در عمان به خانم های مهاجر تا یه تایمی اجازه کار کردن نمی دادند) یا اگه بچه دار شدم، کارم با خودم تو خونه باشه که احساس پوچی و بیهودگی و خانه داری نکنم (از خانه داری منظورم چیز بدی نیست،‌ جزو تابوهای من بوده که خانه دار نباشم :-|)

ولی اگه واقعا سوالت به شخص من بر نمی گرده، باید بهت بگم که خیلی سخته که یه مادر زیر سه سالگی بچه شاغل باشه (حتی همین remote). چون بچه به یه نوع مراقبت و توجه خاص نیاز داره. الان من هر بار که میرم سر لپ تاپ،‌ لیلی هر جای خونه باشه خودش را با چهار دست و پا می رسونه به من و میشینه زیر میز کامپیوتر و صندلی من و همون زیر بازی می کنه و بعد از یه مدت هی من رو نگاه می کنه و غر می زنه که بیا با من بازی کن :) بعد ببین برای توجه کردن بهش، غذایی که بهش میدم، رفتار باهاش، حتی پوشک عوض کردن یا حمام کردن من چقدر وسواس دارم و روتین رعایت می کنم که همه چی به بهترین نحو باشه، اون وقت چطور می تونم اطمینان کنم به کس دیگه؟ حالت خیلی بدش این که در این سه سال یه اتفاق جبران ناپذیری برای بچه می افته و بعد آدم همه عمرش درگیر درست کردنش میشه... 

و مهدکودک، پرستار یا خانواده (مادریزرگ، خاله، ...) یا حتی همسایه نمی تونند سهم پررنگ مادر را ایفا کنند. یه بار با یه مشاوری صحبت می کردم، می گفت بعد از مرخصی زایمان مرسوم (که البته من چنین چیزی نداشتم و فقط یک ماه و نیم قبل زایمان و یک ماه و نیم بعد زایمان کار نکردم، در کل سه ماه) می تونی روزی یکی دو ساعت از بچه دور باشی ( سال اول) و در سال دوم می تونی حتی یک روز دور باشی و سال سوم بیشتر از یک روز و سه سالگی هم باید بره مهدکودک (چه کار کنی چه خانه دار باشی) چون بچه هر چیزی که قراره از مادرش یاد بگیره در سه سال اول یاد می گیره، بزرگترین مهارت های همه زندگی اش، مثل حرف زدن،‌اعتماد کردن، احساس امنیت، شادی، دستشویی کردن، غذا خوردن،‌ نشستن، ایستادن، راه رفتن... که در هر کدوم مشکلی باشه یک عمر درگیره.

سوال پنجمی هم بپرس و هر چی بیشتر که می خواهی :)

چون زمان صندلی داغ تمام شد من کامنت ها رو بستم (گرچه معمولا در وبلاگم کامنت ها بسته نیست، ولی بعد از دوشنبه دوباره باز می کنم و اگه سوالی داشتی بذار)

۲۳ فروردين ۱۶:۰۸ خورشید ‌‌‌
خوبی پریسا؟ :) 

به به چه سوال دلچسبی، ممنونم خورشید نازنینم 😘

۲۳ فروردين ۱۵:۰۹ ابوالفضل ...
ولی من دیگه سختمه ارتباط برقرار کردن با بچه هایی که خیلی اختلاف سن دارن باهام... شاید چون مثل شما شخصیت و احترام مطابق با سنم رو حفظ نکردم و خواستم مثل خودشون باشم و هم سن و سالاشون...
راستی منم مثل شما اول با بی اعتنایی رد کردم جواب دادن به سوالای این هاتف رو ولی خب چون دیروز وقتم رو برای صندلی داغ خالی کرده بودم و کسی کامنتی نمی فرستاد نشستم به جواب دادن تمام سوالاش!

خب من اگه وقت داشتم شاید مفصل وقت میذاشتم برای سوالاتی که مربوط باشه، ولی خدایی من به حربر اون موقع گفتم که وحشتناکه یه نفر میاد صد تا سوال می پرسه (مال دکتر میم رو دیده بودم) گفت اون خیلی استثنا بوده، وگرنه قصد شرکت نداشتم، می دونی شما من واقعا چقدر وقتم داغونه


ولی الان راضی ام یه سری از دوستای خوبم یه سری سوالای قشنگ پرسیدن که دوست داشتم و جواب دادم، دیگه حالا یه نفر هم به خواهش من احترام نذاشته بود و صد سوال کپی پیست کرد، چه میشود کرد؟ 

سلام
بعضی وبلاگ‌نویسا هستن، که به نظر بعضیا مهربونن، ولی به نظر من لوسن. ولی نیوشا راست میگه واقعا؛ چرا انقد مهربونی شما؟(:
-ذاتی بوده یا یادگرفتید؟ [خیلی وقتا برخوردها یا حرفای شما رو‌که میخونم ته ابروهام میان پایین، تاجشون میره بالا، چشمام مثل انیمه‌ها پر برق‌برقی و اینا میشه]
- بین خاطرات بچگیاتون چیزی هست که الان که بهش فکر می‌کنید عجیب‌تر از واقعیت به‌نظر برسه؟
- اگه مثلا برگردید به هرجای گذشتتون و بتونید از اونجا یه چیزایی با خودتون بیارید، اونا چین؟

ممنون(:

۱. خب به نظر خودم لوسم :)))))

۲. نمی دونم فکر کنم تمرین کردم که آزاردهنده نباشم :) ولی به نظر خودم اصلا مهربون نیستم، خیلی خشنم :)
۳. آره همه بارهایی که آسیب دیدم، مثلا یه بار از پله ها پرت شدم، فکر می کنم خیلی معجزه بود که زنده موندم :)
۴. خب خیلی سوال سختیه، یه سری از دوستام رو توی همون سنی که بودن با خودم می آوردم :)‌ 

سلامت باشی :)

@
جناب هاتف 
من عادت ندارم سوال زیاد بپرسم ولی معتقدم سوال زیاد پرسیدن شیرینی و جذابیت  این داستان رو خیلی خیلی کم میکنه.
ولی امیدوارم دوستانی که با سوالاتتون احیانا خسته کردین از خجالتتون دربیان :))

@
پریسا جان 
یه سوال دیگه 
۲ اینکه باران در یک خط ؟
۳پریسا در یک خط ؟
۴ لیلی در یک خط ؟
۵ بچه های بیان در یک خط ؟


ممنونم از پاسخگویی :)


۲. مهربان،‌ سرزنده، کودک درون شاد و دوست داشتنی :)

۳. سخت گیر
۴. عشق
۵. دوست داشتنی :)

@باران
فردا صندلی داغ منه!
با کمال میل تشریف بیارید بترکونید! :))))
صندلی داغ یعنی همین دیگه٬
با کمال میل پاسخگوام

من گفته بودم که ۵ تا سوال بپرسین :‌) الان هم پنج تا سوال گلچین کنید براتون جواب بدهم :)

من شرکت نکردم در صندلی داغ، بلاگر درخواستی بودم، مگه نه؟

اونایی هم که جواب دادم رو پاک نمی کنم، شاید یه نفر دیگه برایش سوال بود.

@
جناب هاتف 
یادم باشه به برگزار کننده این صندلی حتما ذکر کنم شما رو هم برای صندلی داغ دعوت کنه !

@
حریر جان 
لطفا جناب هاتف رو هم دعوت کنید رو صندلی داغ بشینه !
با تشکر.


@
پریسا جان 
سلام 
تنها سوالم اینکه در حال حاضر دندون دردتون خوب شد ؟:)
درد ندارین که ایشالا ؟



خیلی خیلی بهترم واران گیان، میخواهم بروم یه ویزیت ولی وقت نمیشه :(

۱۰۰. در مورد اینا یا جواب یک کلمه ای بده یا جمله بگو
مادر . فرزند . دختر. زندگی . هندونه . تابستون . خنده . موسیقی . غذا . کشتی . کاراته . جنگل . بوی مستراح . کتاب . خودکار . عارفه . موبایل . نامه . گریه . دستمال . بارون . هاتف . دروغ. ریا . دین . تتلو . عطر . کوچه . آسمون . احسان خواجه امیری . همایون شجریان . مهران مدیری . علی دایی . محسن طنابنده . سیروس مقدم . علیرضا طلیسچی . مایکل جکسون . مدونا . پازل بند . تابلو . دوستی. تلاش . خودباور . دماوند . مشهد . تهران . سایت . رمضان . دفتر . بوی نم . کاغذ . آب . آتش . قهوه . خیار . روانشناسی . وبلاگ . حریر .مونا . بهارنارنج . نیوشا. شباهنگ . آقاگل . دمبل . حباب . دندون . ریشه . پریسا . عشق
۱۰۱ . دوست داشتی اگر اسمت پریسا نبود چی بود؟

۱۰۰. -
۱۰۱. اسمم رو دوست دارم :)

۹۹. توی پرانتزها یک اسم رو انتخاب کن خودت و بنویس .
(آب٬آب پرتغال)(قهوه٬چایی) (پفک و چیپس) (هندونه و گلابی) (خربزه و طالبی) ( خدا و شیطان) (مرگ بر اثر سقوط هواپیما و مرگ در بستر) (آبی و قرمز)‌ (اپل و گوگل) (بیان و بلاگفا ) (ماکارونی و قورمه سبزی) (نون پنیر و املت) ( آواز یا تلاوت ) ( خودکار یا مداد) (نامه یا ایمیل) (چپ یا راست) (سس قرمز یا سفید) (نوشابه زرد یا مشکی) (فوتبال یا والیبال) ( پینگ پنگ یا شطرنج) (پولداری یا سلامتی) (توییتر یا فیس بوک) (فوتوشاپ و کرل) (ویندوز و لینوکس) (اصفهان و شیراز) ( عطر و اسپری) (چادر و مانتو) (فایرفاکس و کروم) (کوبیده و جوجه) ( ترشی یا سالاد‌) (گیتار و تار) ( موبایل یا تبلت) (رابطه و تنهایی) (کتاب و مانتو) (علم و ثروت)(شیرینی و ترشی)(پیاز و سیر) (موس یا تاچ پد) (دکمه ای یا لمسی)‌(یوتیوب یا آپارات)(نوشتن یا خوندن)(سیاه یا سفید) ( مانتو بلند یا مانتو کوتاه) ( دوست یا خواهر) (حموم آب داغ یا حموم آب خنک)

۹۹. -

۸۶.هنرمندی رو ببینی ازش آویزون میشی که بهت عکس و امضا بده یا نه از کنارش رد میشی؟
۸۷. خیلی سوال پرسیدم؟
۸۸. نظرت در مورد زندگی چیه؟
۸۹. اگر خدا بهت ۱۵ سال عمر بده و بگه اینو می تونی تقسیم کنی بین آدم ها و حتی خودت هم برداری. چطوری تقسیم میکردی و به کیا میدادی؟
۹۰. اگر بهت بگن ۲۰ سال از عمرت کم می کنیم ولی صد درصد بهت قول میدیم که هیچ مریضی و دردی نمی گیری و در موقعش توی بستر می خوابی و می میری(خدایی ناکرده) آیا قبول می کنی؟
۹۱. قیمتت چه قدره؟ مثلا چه قدر بهت پیشنهاد بدن کاری رو که دوست نداری انجام بدی. مثل بمب ریختن رو سر ۲۰ تا بچه
۹۲. نظرت در مورد انسان چیه؟
۹۳. دوست پسر داشتی؟
۹۴. دلت برای کسی لرزیده و بهش نگفتی ؟ یعنی تا ابد حتی نتونی بگی؟
۹۵.عطر و اسپری مورد علاقه ات چیه؟
۹۶. به نظرت فیلتر کردن خوبه یا بد؟
۹۷. اگر قرار بود بهت کادویی بدم دوست داشتی بهت چی بدم؟
۹۸. نظرت در مورد صندلی داغ؟

۸۶. رد میشم

۸۷. بله
۸۸. خوبه
۸۹. -
۹۰. -
۹۱. -
۹۲. -
۹۳. خیر
۹۴. خیر
۹۵. -
۹۶. -
۹۷. کتاب
۹۸. -


۷۰.دوست داری تا چند سالگی عمر کنی؟
۷۱. دوست داری ده سال به عقب برگردی یا ده سال به عمرت اضافه شه( یعنی مثلا خدایی نکرده یه اتفاق برات بیفته یا تو بستر خوابی یکی میاد میگه الان قرار بود بمیری ولی ده سال دیگه بهت میدیم! )
۷۲. بین این قرص ها یکی رو انتخاب کن : سلامتی نامحدود٬ پول نامحدود٬ توانایی نگه داشتن زمان٬ هوش بسیار بالا
۷۳.چه کتابی گریه ات رو در آورده؟
۷۴. مخاطبانت رو یک کتاب مهمون کن (معرفی کن)
۷۵ . سه تا از غذاهای مورد علاقه ات رو بنویس . سه تا از غذاهایی که متنفری هم بنویس
۷۶. دستخطت چطوره؟
۷۷. دروغ نگو ولی تاحالا نمره زیر ۱۰ داشتی؟
۷۸. کدوم درست ضعیف بود؟
۷۹. کمترین نمره زندگیت چند بود؟
۸۰. چه قدر توی جواب دادن به این سوالا صادق بودی؟ درصد بده
۸۱. دوست داشتی چه شغلی داشتی؟
۸۲. چه ورزش هایی رو دوست داری؟
۸۳. اگر دوست داشتی سه تا قانون رو عوض کنی کدوم قانون ها رو عوض می کردی؟
۸۴. دوست داشتی در سال ۱۶۸۰ متولد میشدی یا سال ۲۰۶۰؟
۸۵. اگر دوست داشتی ۵ تا عکس یادگاری از ۵ انسان بزرگ دنیا چه حال حاضر چه در تاریخ داشته باشی اون ۵ نفر کیا بودن؟

۷۰. -

۷۱. هیچ کدوم
۷۲. سلامتی
۷۳. بادبادک باز
۷۴. سمفونی مردگان، عباس معروفی
۷۵. -
۷۶. خوبه
۷۷. خیر
۷۸. هیچ کدوم
۷۹. ۱۷
۸۰. ۱۰۰
۸۱. همینی که هست
۸۲. بدنسازی،‌ یوگا، شنا، کوهنوردی
۸۳. -
۸۴. -
۸۵. -

۶۱. تاحالا خبری بهت رسیده که پات شل شه بیفتی زمین؟ خبر چی بوده؟
۶۲. تاحالا تو استخر دستشویی خیس کردی؟
۶۳. نظرت در مورد من و وبلاگم چیه؟
۶۴. اگر ازت بخوام من و خوانندگانت رو خوشحال کنی چه کاری برامون انجام میدی؟
۶۵. اسم نبر ولی وبلاگی هست که به ترتیب : اعصابت رو خورد کنه٬ آشغال بنویسه٬ توهین بهت کرده باشه٬ توهین بهش کرده باشی٬ اذیتت کرده باشه٬ اذیتش کرده باشی٬ ازش خوشت نیاد٬ ازت خوشش نیاد٬وبلاگ عالی ای باشه؟ به ترتیب بله و خیر بنویس با ویرگول ها
۶۶. چند تا دوست داری؟
۶۷. صمیمی ترین دوستانت رو بنویس تا سه نفر
۶۸. اگر قرار بود به مریخ سفر کنی و فقط مجاز بودی ۵ تا چیز یا کس رو با خودت ببری چیا رو می بردی؟
۶۹. فکر کن خدا نظر سنجی گذاشته بین این دو قراره انحام بده . ۱. آدمها فیکس بین ۸۰ تا نهایت ۱۰۰ سال عمر کنن ولی طول روزشون از ۲۴ ساعت بشه ۵۶ ساعت. ۲. طول روز همون ۲۴ ساعت بمونه و به جاش آدم ها ۳۰۰ سال عمر کنن. تو دوست داری کدومش باشه؟

۶۱. تصادف برادر صابر

۶۲. خیر
۶۳. نمی شناسم اصلا
۶۴. -
۶۵. -
۶۶. زیادن خیلی، صمیمی ها ده تایی میشن
۶۷. -
۶۸. لیلی و صابر
۶۹. -

۵۱. سه تا آرزوی شخصی کن
۵۲. اگر بهت چهارصد و هشتاد و دو میلیون و دویست و پنجاه و هفت هزار و نهصد و پنجاه و دو تومن بدن یعنی واریز کنن به حسابت چه کارش می کنی؟
۵۳. دوست داری لحظه ای که (خدایی ناکرده) داری فوت می کنی و لحظه های آخر زندگیته صورت کی جلوی چشمت باشه و چه موسیقی پخش بشه اون لحظه و بعد چشمات رو ببندی و سفر آخرت رو شروع کنی؟
۵۴. سه تا از بزرگترین ترس های زندگی ات رو بگو
۵۵. سه تا از چیز هایی که باعث میشه حس قدرت و شادی کنی و بگو
۵۶. تاخالا پست وبلاگی رو خوندی و تو دلت فحش خیلی رکیک بدی؟
۵۷. تا حالا شب خوابیدی و صبح بلند شدی ببینی جات رو خیس کردی؟ حتی توی کودکی اگر بوده بگو!
۵۸. سه تا از بزرگترین خراب کاری هات رو بگو تو کل عمرت
۵۹. سه تا از بزرگترین اتفاقاتی که آبروت در حد فاجعه ای رفت بگو
۶۰. سه موردی که گریه ات رو از خوشحالی یا ناراحتی درمیارن بگو

۵۱. -

۵۲. هیچی
۵۳. لیلی و صابر، هفت دستگاه سنتور
۵۴. -
۵۵. لیلی و صابر
۵۶. خیر
۵۷. خیر
۵۸. -
۵۹. -
۶۰. -

۴۲. لواشک و ترشی جات دوست داری؟
۴۳. شیرینی جات چطور؟
۴۴. دوست داری سوالام داغ تر از این شن؟
۴۵. اگر قرار بود از دنیای مردگان کسی رو زنده کنی اون یک نفر کی بود؟
۴۶. اگر خدا بودی چه کار می کردی؟
۴۷. مزخرف ترین کتابی که خوندی٬ مزخرف ترین فیلمی که دیدی٬ مزخرف ترین آهنگی که گوش دادی رو بنویس
۴۸. ضایع ترین اسمی که توی ذهنته چیه؟
۴۹. اگر قرار بود یک وسیله باشی دوست داشتی چی میشدی؟
۵۰. سه تا آرزوی بزرگ کن

۴۲. بله

۴۳. خیر
۴۴. فرقی نداره
۴۵. مامان بزرگم
۴۶. -
۴۷. فیلم های ده نمکی،‌ آهنگ های تتلو،‌ کتاب مزخرف نخوندم
۴۸. سند
۴۹. -
۵۰. -

۳۱. صمیمی ترین دوستانت رو توی وبلاگستان بنویس (چهار اسم)
۳۲. چه قدر اهل موسیقی هستی؟ چه قدر اهل کتاب هستی؟
۳۳. بازیگر مورد علاقه ات خانم و آقا رو بگو
۳۴. اگر بگن که باید یک کشور رو برای زندگی انتخاب کنی و بعد انتخابت دیگه حق مهاجرت و مسافرت به کشور های دیگه رو نداری کدوم کشور رو انتخاب می کنی(لطفا تقلب نکن و فقط و فقط اسم یک کشور رو بنویس)
۳۵. نظرت در مورد وجودت و فلسفه وجودت چیه؟
۳۶. به معاد اعتقاد داری؟ اگر داری بهشت میری یا جهنم؟
۳۷. اگر قرار بود فیلم زندگی ات ساخته شه دوست داشتی کدوم فیلمنامه نویس بنویسه کدوم کارگردان بسازه و کدوم بازیگر نقش تورو بازی کنه و  سه بازیگر دیگر فیلم رو هم بگو
۳۸. اگر کل زندگیت یک کتاب بود اسم کتاب رو چی میذاشتی؟
۳۹. این دهه از زندگیت چطور میگذره؟
۴۰. اگر یک روز برات نظر بیاد که آدم مزخرف٬ بی ادب٬ مغرور و احمق هستی واکنشت چیه؟ (صادقانه جواب بده)
۴۱. اگر یک روز برات نظر بیاد که انسان مهربون و باشعور و فوق العاده هستی واکنشت چیه؟ (صادقانه جواب بده)

۳۱. -

۳۲. زیاد
۳۳. لیلا حاتمی، شهاب حسینی
۳۴. همین خراب شده ای که تویش هستم
۳۵. :-|
۳۶. بله، خدایی کنم یعنی؟ :-|
۳۷. اصغر فرهادی، لیلا حاتمی، شهاب حسینی
۳۸. -
۳۹. عالی
۴۰. هیچی
۴۱. هیچی

۲۶. جذابیت وبلاگ به نسبت بقیه جاها چیه؟
۲۷. آرزوت برای وبلاگ نویسی و کلا محیط وبلاگستان چیه؟
۲۸ . بدون ترتیب ۲۵ تا از وبلاگ های توپر ذهنت رو بگو! چه بد چه خوب؟
۲۹. وبلاگ نویس بیشخصیت و بیشعور توی وبلاگستان وجود داره؟
۳۰. وبلاگ نویس خیلی خوب و عالی و باشخصیت توی وبلاگستان وحود داره؟
(مورد ۲۹ و ۳۰ رو اسم نبر و فقط با بلی و خیر پاسخ بده)

۲۶. -

۲۷. -
۲۸. -
۲۹. بله
۳۰. بله

۱۱. خودت عموما بلند نویس هستی یا کوتاه نویس
۱۲. چه قدر وبلاگ می خونی خودت؟ چقدر از وقتت؟
۱۳. اهل ارتباطات وبلاگی و تبادلات وبلاگی هستی یا نه؟
۱۴. به نظرت کپی کردن از جاهای دیگه خوبه؟ چطوری میشه جلوش رو گرفت
۱۵. به نظرت نقل قول کردن پست یه وبلاگ دیگه توی وبلاگ کار خوبیه یا نه؟
۱۶. اصلا معرفی وبلاگ دیگه خوبه یا نه؟
۱۷. شبکه های اجتماعی به وبلاگ ضربه زدن یا باعث رشدنش شدن؟
۱۸. وبلاگ نویسی چه تاثیری روی زندگی شخصی ات گذاشته
۱۹. چه قدر توی وبلاگت خودتی؟
۲۰ . چقدر آمارت و بازدید هات برات مهمه؟
۲۱. نظر کاربران تاثیری روی رویه نوشتن ات داره؟
۲۲. نقاط قوت و ضعف و مشکلات وبلاگ نویسی چی هست؟
۲۳. کوتاه نویسی به ضرر وبلاگه یا به نفعش؟
۲۴. از قضاوت ها چقدر ناراحت میشی؟
۲۵. وبلاگ نویسی ترسناکه؟

۱۱. کوتاه

۱۲- کمابیش
۱۳. نه
۱۴. نه
۱۵. اجازه میخواد
۱۶. -
۱۷. -
۱۸. هیچی
۱۹. صد در صد
۲۰. کم
۲۱. بله
۲۲. -
۲۳. -
۲۴. -
۲۵. :-|

اسمش صندلی داغه پس باید منتظر همه چیز باشی
سلام
سوالام رو تکه تکه میذارم
۱. چه کسی تورو با دنیای وبلاگ آشنا کرد
۲. چند ساله می نویسی؟
۳.هدفت از نوشتن وبلاگ چیه؟
۴. فکر می کنی تا کجا بتونی ادامه اش بدی؟
۵. به نظرت وبلاگ نویسی قانون و قاعده و چهارچوب داره؟
۶. شروعت چگونه بود؟ یعنی چطور شروع کردی به وبلاگ نویسی؟
۷. از کجا وبلاگ نوشتن رو یاد گرفتی . از آدما پرسیدی یا رفتی آموزش دیدی
۸. مخاطب هدفت کیه؟ یعنی برای کی می نویسی؟
۹.وضعیت وبلاگنویسی رو چطور می بینی؟
۱۰. به کم نویسی اعتقاد داری یا به نظرت باید بلند نوشت؟ یعنی وبلاگ باید نوشته هاش کوتاه باشه یا نه باید بلند نوشت تا مخاطب عادت کنه؟

خب با توجه به این که در کمتر از ۱۰ دقیقه ۱۰۰ تا سوال نوشتی، یعنی همه را یه جایی نوشتی هی کپی پیست می کن :-) واقعا جواب هاش هم برایت همین قدر مهمه؟ من شما را ندیدم تا حالا تو این وبلاگ،‌ اگر اولین باره که میایید یه آشنایی مختصر هم کافیه :) حقیقت این که من وقت ندارم و تا جایی که وقت بشه به صورت یک کلمه ای به سوالاتت جواب میدم، چون به نظرم وقتی کسی رو نمی شناسی مهم نیست برایت که چایی دوست داره یا آب :)


۱. همشهری جوان
۲. از ۸۵
۳. علاقه شخصی
۴-۶ :-|
۷. یاد گرفتن نمیخواد
۸. خودم
۹. -
۱۰. کوتاه

چه جالب:)  
 اگه موقعیتش پیش بیاد از ایران میری؟
همین. 

یه موقعی خیلی خیلی دوست داشتم بروم یگانه :) و دوست داشتم بروم آمریکا، نشد و دلایلش رو در پستی به اسم مادرانگی نوشتم


بعد که ازدواج کردم قرار شد برویم عمان-مسقط که اون موقع خیلی واکنش داشتم، پیر شدم به نظرم :) حتی چند وقت پیش که صابر گفت برویم امارات یا قطر یا آلمان، باز هم واکنش داشتم

میگن به گفته فروید یه چیزی هست به اسم عقده مادر که در برابر تغییرات مقاومت می کنی، به نظرم دچار اون شدم الان، همه اش فکر می کنم چقدر باید هماهنگ کنم،‌مامانم رو چی کار کنم، لیلی چی میشه و ... و این قدر فکر می کنم که منصرف میشم

حتی چند تا پیشنهاد عالی داشت صابر که به خاطر همین اخلاق گند من رد کردیم :-|

من یه سری سوال میخام بپرسم که شاید کمی خصوصی باشه. اگر خودتون لازم دیدین کامنت رو منتشر نکنین ولی جواب مبخام!!!!
فان فکت: من اولین باره که دارم از کسی تو صندلی داغ سوال میپرسم. کلا از این برنامه ها خوشم نمیاد. ولی حالا دیدم که میتونم از شبیه ترین بلاگر به خودم سوال بپرسم و خب چرا که نه!!! البته میدونم اینا رو اگر هر موقعی بپرسم جواب میگیرم ولی الان سو استفاده میکنم!
اولین سوال: آیا حاملگی توی سن شما سخت بود؟ چه برای خودتون و چه برای لیلی. چون من اصلا دوست ندارم بچه دار شم و میگم حالا شاید نظرم عوض شد و اینا! گفتم بپرسم ببینم قضیه چطوره! چقدر وقت دارم! البته میدونم که خب مراقبت میخواد و ... . ولی از نظر شخصی شما خواستم استفاده کنم.
دومین سوال: یه کمی از گذشته تون (من بیشتر منظورم تحصیلی و شغلی هست) میگین؟ اولین کارتون کی بود؟ اولین حقوق؟ باهاش چیکار کردین؟ کلا از این دست تجربیات!
سومین سوال:نظر صریح، شفاف و صادقانه تون راجع به من!
دو تا سوال دیگه جا دارم. یادم بیاد میام میپرسم.
 (مدیونه هر کی بگه هر سوالت خودش 5  6 تا سوال بود!)

نه عمومی میگم خیلی هم خصوصی نیست :))))

۱. نه از نظر سن بالا خیلی سخت نبود، من ۲۸ سالگی ازدواج کردم و ۳۳ سالگی باردار شدم، سه سال اول ازدواج هر کی میگفت بچه کهیر می زدم :-| و واقعا سه سال طول کشید تا شرایط را طوری عوض کنم که بتوانم قبول کنم که بچه خوبه :))))))) ( خدایا توبه :دی) 
ولی در باره سوالت،‌در واقع حاملگی راحت یا سخت به عوامل زیادی بستگی داره (سلامت جسمانی و روانی مادر،‌ ژنتیک، تغذیه، سن، ...)، من همه نکات ایمنی سلامتی را با وسواس زیادی پیاده کردم. مثلا پیاده روی،‌ یوگای بارداری، روزهای که هوا آلوده بود بیرون نرفتم، اصلا شکر نخوردم و همین طور نمک و چیزهای هله هوله ای مثل پفک و سوسیس کالباس و ... در نتیجه دچار دیابت بارداری یا فشار بارداری و ... اینهایی که ریسکش به خاطر سن بالا بیشتر میشه، نشدم. ولی فقط این نیست. شما وقتی میخواهی اقدام به بارداری کنی دو نکته مهم وجود داره که سن خیلی خیلی تاثیر گذاره: 
یک: ذخیره تخمک (که هر دختری با یک ذخیره معلوم و محدود از تخمک به دنیا میاد و اضافه که نمیشه هیچی، با هر دوره ماهانه یک دانه ازش کم میشه،‌ برای همین میگن که هر چی سنت بالاتر بره شانس بارداری کاهش می یابد)
دو: کیفیت تخمک (این واقعا نکته مهمیه،‌ شما ممکنه در چهل سالگی اقدام کنی و همه چی خوب و خوش و سلامت باشه،‌ ولی کیفیت تخمک های باقیمانده اون قدر خوب نباشه که به بچه برسه)
جدای همه اینها ولی مثلا اگه اضافه وزن نداشته باشی و یک خانم باردار سی و پنج ساله باشی (دقت کن که دارم بعد از حامله شدن حرف می زنم) خیلی بهتر از یک خانم باردار بیست و پنج ساله با چهل کیلو اضافه وزن است :) و خب عوامل ژنتیکی هم هست، مثلا معمولا کوتاهی سرویکس (که من در هفته های آخر درگیرش بودم) که گاها به زایمان زودرس منتهی میشه ربطی به مراقبت مریض نداره و در نهایت به ژنتیک برمیگشته
برای لیلی هم فکر کنم بعد از سی و پنج سالگی به شدت نرخ ابتلا به سندروم داون بالا میره، ولی الان یه آزمایش خون هست به اسم NIPTY که همه چی (انواع و اقسام نقص های ژنتیکی در کروموزم های جنین) را حتی جنسیت جنین رو از هفته ۹-۱۰ معلوم میکنه و اجازه سقط میدن قانونی، یعنی می خواهم بگم اگه احتمال چنین چیزی هم باشه دیگه میشه جلوی بروزش را گرفت.

۲. خب من سال ۸۰ وارد دانشگاه شدم،‌ رتبه ام بود ۷۵۰،‌ برق دانشگاه خواجه نصیر انتخاب سوم بود :-| (فکر می کردم رشته برق خیلی خاصه و دانشگاه برایم مهم نبود) گرایشم مخابرات بود، سال ۸۴ (دی ماه) فارغ التحصیل شدم (می تونستم با شرط معدل در همان خواجه نصیر ادامه بدهم ارشد رو البته که داستانش مفصله که چرا نرفتم و نشد)، تو جشن فارغ التحصیلی یکی از دوستانم (در وبلاگ بلاگفا خیلی بهش اشاره می کردم به اسم بهار جان) پیشنهاد داد که برای مصاحبه بروم شرکت دایی اش (یه شرکت بود در زمینه مخابرات امن). تیر ۸۵ مشغول کار شدم، کار برنامه نویسی میکروکنترلر و AVR میکردیم با C. بعد جواب های ارشد اومد،‌ مخابرات میدان قبول شده بودم دانشگاه تهران. حقوقم فکر کنم ۲۳۶ هزار تومن بود (که اون موقع می شد ۲۵۰ دلار :دی) همزمان با درس کار کردم در ارشد و زودتر از همه هم دوره ای هایم دفاع کردم سال ۸۷ (آذر). به تدریج در شرکتی که بودم کارهای مختلفی کردم از طراحی بورد PCB تا FPGA و سال های آخر برنامه نویسی DSP و ماژول GSM که در کل با عنوان firmware developer معرفی می کردم خودم را (به غیر از یک سالی که کار RF کردم). بعد اوضاع شرکت به تناسب دوران درخشان احمدی نژآد و تحریم های هسته ای خراب و خراب تر شد، یعنی شده بود که ۹ ماه حقوق عقب افتاده داشتیم. بعد که سال ۹۰ ازدواج کردم، صابر شروع کرد به جسارت بخشیدن بهم که بیا بیرون :دی و چون دیگه نمی خواستم کار مخابراتی بکنم (در ایران کار مخابراتی تحقیقاتی یعنی کار نظامی) رفتم یه شرکت کنترلی (در جریانی که برق چهار تا گرایش داره، الکترونیک، مخابرات، قدرت و کنترل) و در آن شرکت همان firmware developer بودم در حوزه DCS (می تونی اسم شرکت رو سرچ کنی اسمش هست فرینه فناور) و با توجه به این که شرکت خیلی اسم و رسم داری بود گول خوردم و بعد معلوم شد اونجا هم ۹ ماه یک بار حقوق نمیدن :-| (در این مرحله بعد از ۹ سال کاری آزگار حقوقم رسیده بود به ۲۲۰۰ که می شد ۶۶۶ دلار یعنی بعد از ۹ سال هنوز به ۷۰۰ دلار نرسیده بود:-| ) و یه موقعیت استثنایی پیش اومد که با صابر برویم عمان برای زندگی و کار در واحد عمان شرکت صابر.

در این مرحله من استعفا دادم و شرکت هم از خداخواسته قبل از این که به خاطر واحد سخت افزاری که قطعاتش در دوران تحریم تامین نمی شد برشکسته شود، بخش سخت افزار را کلا بست و زد تو کار نرم افزار. بعد نشد که برویم عمان :)))))) ولی من و صابر هر دو تاییمان از محل کارمون استعفا داده بودیم :-| من نزدیک به یک سال تحقیق کرده بودم که چطور بروم سر کار اندروید و او هم هیچ تحقیقی نکرد و اومد چسبید به من :-|

خلاصه یه پنج ماهی فریلنسری ادامه دادیم و او خسته شد و دوباره دنبال کار گشت و رفت و من یک سال دیگر ادامه دادم (یعنی یک سال و پنج ماه فریلنسری) تا من هم رفتم دنبال کار،‌ ولی این بار در حوزه برنامه نویسی موبایل اندروید، و با شرایط خیلی بهتر، مثلا remote و با حقوق خیلی بالاتر (به نسبت یه مهندس برق با همون سابقه کار) در کل به نظرم حقوق رشته کامپیوتر لااقل در ایران به نسبت برق به طرز قابل توجهی بالاتر است :) و فکر کنم از بعدش وبلاگم رو دنبال می کردی، ولی اگه سوالی داری،‌خارج صندلی داغ هم بپرسی، جواب میدم :) این خلاصه رزومه من بود :)

۳. نظرم این هست که خیلی دختر باهوش،‌ توانمند و منظمی هستی، به نظرم در خیلی از حوزه ها شبیه من هستی ولی رشته بهتری رو دنبال می کنی و به جای این که مثل من همه شاخه های مهندسی برق را شخم بزنی یک راست و خیلی هوشمندانه رفتی سر اصل مطلب، خیلی دوست دارم ببینمت و برایت آرزوی موفقیت روزافزون می کنم :*


منتظرم، سوالاتت رو دوست داشتم :*

۲۳ فروردين ۱۱:۲۸ ابوالفضل ...
بهترین کاری که می تونید بکنید اینه که کاربری به نام هاتف رو پیداکرده  و بلاکش کنید. دیگه جواب دادن وقت نخواهد گرفت!
و تک سوال من: اختلاف سنیتون با اکثر بچه های اینجا تا حالا باعث اذیت شدن و ناراحتیتون نشده به خاطر یک سری رفتارها و ...
چطوری با این قضیه برخورد می کنید؟

امیدوارم اگه هم اومد همون ۵ تا سوال گلچین بپرسه :))))


می دونی فکر نکنم به خاطر اختلاف سنی باشه ولی شده از دست کسی دلخور بشم و معمولا یه مدت مشخصی فالو نمی کنم وبلاگش رو و نه کامنت میذارم برایش و نه اگه کامنت بذاره جواب میدم :)))))) تا آتش خشمم فروکش کنه :)

چون اینجا اکثرا که از من کوچیکتر هستند خیلی خیلی خیلی احترام میذارن، همه تون خیلی بچه های گلی هستید، دوستتون دارم واقعا،‌ مثل خواهر و برادرهای کوچیکم که ندارم :)

۲۳ فروردين ۱۰:۵۶ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
سلام:-)
همگی خوبین؟
دوست دارین لیلی دنبال چه حرفه و کارهایی بره؟
لیلی آبجی داشته باشه خوبه؟ یا داداش؟
موقع عصبانبت چیکار می کنین معمولا؟
به مادر بودن خودتون از ۱ تا ۱۰ چند میدین؟

سلام عزیزم :)

بله بله ممنونم :)
واقعیت نظر خاصی ندارم،‌ ببینیم خودش چی می خواد ولی به نظرم رشته های مهندسی (طیف وسیعی شان) در ایران یعنی کارمندی (هنر و تجربی این طور نیست)،‌ درباره این باهاش صحبت می کنم حتما :)
لیلی همین یه دونه است دیگه :) جدای شوخی فرقی نداره برام، ولی من کلا دختر دوست دارم :)
موقع عصبانیت لال میشم و اصلا به طرف مقابل نگاه نمی کنم
فکر کنم ۸ یا ۹ :)

یک. لیلی خوبه؟
دو. خودت خوبی؟
سه. بابای لیلی خوبه؟
چهار. سوال از این آسون‌تر دیده بودی؟
پنج. چی شد و از کی بلاگر شدی؟

یک و دو و سه :)‌ زنگ مدرسه :) جیبام پر از بادوم و پسته :) بله بله بله خیلی خوبیم ممنونم عزیز دلم، شما چطوری ؟


چهار. نه :)‌ مدال طلای سوالات آسون رو تقدیم می کنم به تو :)
پنج. راستش من به خاطر مجله همشهری جوان وبلاگ نویس شدم. در اصل خاطره روزانه نویس بودم من،‌ برای خودم، همه دفاترش موجوده از دوم راهنمایی به این طرف، از سال ۹۰ تو فایل doc هست و از 96 تو google doc. یه چند باری دفتر خاطراتم را یکی از دوستانم که در وبلاگ با نام بهناز رویایی بهش اشاره می کنم خونده بود، خیلی اصرار می کرد که خوبه و اینا. بعد فکر کنم توی یک شبکه اجتماعی داخلی روزانه می نوشتم به اسم cloob اگه اشتباه نکنم

بعد خیلی همشهری جوان را دوست داشتم حوالی سال ۸۵ (که هنوز به قهقرا نرفته بود و طه رسولی و جواد رسولی دوستای برادرم حامد بودن) اون موقع هوادارن مجله همشهری جوان تو بلاگفا وبلاگ داشتن، من دوست داشتم باهاشون در ارتباط باشم و فعالیت کنم و اینا، برای همین رفتم یه وبلاگ زدم که بتونم کامنت که میذارم مثلا اون ها هم بیان برایم کامنت بذارن :دی به همین سادگی :) 

۲۳ فروردين ۰۹:۴۴ آقاگل ‌‌
سلام. :)
سوال پرسیدن از کسی که از خودت بزرگتر باشه سخته. ولی خب دوست داریم که سوال بپرسیم.
1- آخرین شعر، آخرین کتاب، آخرین آخرین فیلم و آخرین آهنگی که خوندین و دیدین و شنیدین. 
2- شده از کتابخونه کتاب بگیرین پس ندین؟:d 
3- فضولیه. ولی اینکه چطور با صابر آشنا شدینم می‌تونه جذاب باشه.
4- فکر می‌کنین از دوران بلاگفا تا اینجا و امسال چقدر دچار تغییر شدین؟
5- چرا وبلاگ‌نویس شدین و وبلاگ‌نویس موندین؟ :)
خیلی خب. شارژ کارت اعتباری سوالات من تموم شد.

سلام سلام :)

۱. آخرین شعر این بود: "بهترین برده 

نیازی نیست کتک زده شود

او خودش خود را می زند


نه با شلاق چرمی،

و نه با چوب و ترکه

بلکه با شلاق ظریف زبان علیه خودش

و ضربه ی آرام ذهن خود، علیه خود


به راستی کیست که در نفرت از خود

با او برابری کند


کیست که بتواند در ظرافت خودآزاری

به پای او برسد؟


برای این کار

به سال‌ها تعلیم نیاز است!"


اریکا یانگ (Erica Jong)

الکستیس در مدار شعر


آخرین کتاب که دارم می خونمش مارگریتا دولچه ویتا است که در دورهمی جولیک بهم کادو داد و بعد یه خلاصه ای ازش رو پست میذارم، آخرین فیلم سه بیلبورد بیرون از ابینگز،‌میزوری بود که خیلی خیلی خوب بود، آخرین کارتون کوکو بود که اون هم دوست داشتم، آخرین سریال سیزن ۳ فارگو بود که عالی بود و آخرین آهنگ هم چنان ردیف سنتور استاد کیانی بود که در ماشین گوش می کردیم با لیلی،‌ همین یک ساعت پیش (دیگه اختصاصی جواب دادم ها آقاگل کارتون و سریال هم اضافی جواب دادم :دی)

۲. نه :) 
۳. همکلاس بودیم دانشگاه خواجه نصیر،‌ دوره لیسانس، من گرایشم مخابرات بود،‌اون قدرت، ورودی ۸۰ بودیم :) بعد هیچی من رفتم پی زندگی خودم اون هم رفت پی زندگی خودش، سال ۹۰ همین روزها بود که دوباره تصادفی هم رو دیدیم و قرار گذاشتیم با هم آشنا بشیم و دیگه بعد ۷ ماه رسید به ازدواج :)
۴. خیلی تغییر کردم خب، من یه دوران طلایی در بلاگفا داشتم (همون موقع که تصمیم گرفتم حداقل هفته ای دوبار وبلاگ بنویسم) که هر ماه را باید بدون یه صفت بد می گذروندم، اسمش بود رهایی از ... یا یک سال بدون... مثلا یه ماه بدون خشم، یه ماه بدون غم،‌ ... تکنیک هایی که اون موقع تمرین می کردم خیلی هدفمند بود.
۵- راستش من به خاطر مجله همشهری جوان وبلاگ نویس شدم. در اصل خاطره روزانه نویس بودم من،‌ برای خودم، همه دفاترش موجوده از دوم راهنمایی به این طرف، از سال ۹۰ تو فایل doc هست و از 96 تو google doc. یه چند باری دفتر خاطراتم را یکی از دوستانم که در وبلاگ با نام بهناز رویایی بهش اشاره می کنم خونده بود، خیلی اصرار می کرد که خوبه و اینا. بعد فکر کنم توی یک شبکه مجازی داخلی روزانه می نوشتم به اسم cloob اگه اشتباه نکنم

بعد خیلی همشهری جوان را دوست داشتم حوالی سال ۸۵ (که هنوز به قهقرا نرفته بود و طه رسولی و جواد رسولی دوستای برادرم حامد بودن) اون موقع هوادارن مجله همشهری جوان تو بلاگفا وبلاگ داشتن، من دوست داشتم باهاشون در ارتباط باشم و فعالیت کنم و اینا، برای همین رفتم یه وبلاگ زدم که بتونم کامنت که میذارم مثلا اون ها هم بیان برایم کامنت بذارن :دی به همین سادگی :) چرا موندم؟ نمی دونم از فضایش خوشم اومد، از دوستایی که پیدا کردم و از فیدبک هاشون. راستی یه بار باهام مصاحبه هم کردن که خیلی چسبید و مجله اش رو نگه داشتم :)‌از اون روزها هم خیلی دوستای خوبی دارم

:) مرسی

۲۳ فروردين ۰۸:۵۶ علی ابن الرضا
سلام
۱.اگه قرار باشه فقط یه روز دیگه زندگی کنی چه کارایی انجام میدی تو اونروز؟
۲.بزرگترین آرزو،بزرگترین حسرت؟
۳.کسی هست باهاش قهر باشی دوست داشته باشی آشتی کنی؟کی چرا قهر کردین؟
۴.سختترین سوالی که ازت تابحال پرسیدن و دوس نداشتی جواب بدی چی بوده؟کلا تو زندگی...جوابشو نمیگم سوال چی بوده؟
موفق و پیروز باشید.ممنون

۱. یه دورهمی بزرگ می گیرم و به همه کسایی که خیلی دوستشون دارم میگم که بیایند که ببینمشون :) بعد یه دل سیر می شینم و نگاهشون می کنم :)

۲. دلم می خواست یه شرکت کوچیک داشتم با سه چهار تا همکار و روی موضوعاتی کار می کردیم که دوست داشتم. حسرت ندارم :)
۳. نه خاطرم نمیاد، من معمولا دوستانم رو نگه می دارم، حتی اونایی که خیلی قدیمی هستن و از دایره دوست به آشنا تبدیل شدن، ممکنه یه کمی کمرنگ بشم با اون آدم خاص تا احساسم نسبت بهش بهتر بشه. آدم با اطرافیانش بحث چالشی راه نیاندازه دلخوری پیش نمیاد، کما این که قهر راه حل نیست، خودش یه مشکل جدیده :)
۴. چرا بچه دار نمیشین؟! (جوابشون رو میدادم البته، ولی خیلی بدم می اومد از این سوال)

:) شما هم همین طور

۲۳ فروردين ۰۷:۵۵ مستر صفری
کوچولوتن چند سالشه(؟) و اسمش چیه(؟)و چندمین بچتونه؟
شغل خودتون و شوهر تون چیه؟
چندساله وبلاگ دارید؟

لیلی جان الان نه ماه و بیست و چهار روزش هست :) همین یه دونه است :)

من کارشناس ارشد مهندسی برق-مخابرات میدان هستم و در حال حاضر برنامه نویسی موبایل می کنم،‌ بیشتر اندروید (با استارتاپ موبیکار همکاری می کنم ولی خودم هم یه گروه نرم افزاری پرکا دارم برای خودم :)) صابر، دکترای مهندسی برق-قدرت هست و الان مدیر استراتژی یه شرکت آلمانیه :)
از سال ۸۵، وقتی ارشد قبول شدم

۲۳ فروردين ۰۷:۱۸ بهارنارنج :)
سلام پریسا جان:دی
اخی چقدر مظلومانه..
میریم سوال اخر
احساس خوشبختی میکنی؟:دی

خب شما چهار سوال رزرو داری :))))))


بله بله،‌ خیلی :*

۲۳ فروردين ۰۶:۵۹ نیوشا یعقوبی
سلام عزیزمممم
من تو صندلی داغ هیچ کس شرکت نکردم :))
تو هم گناه داری وقتت رو بگیرم :*
فقط یه سوال میپرسم
تو چرا انقدر دوست داشتنی ای؟ 

سلام نیوشا جانم :*

عزیز دلمی، این طورها هم نیست،‌ به خاطر مهربونی و دل بزرگ و مهربونت هست :*‌:*

۲۳ فروردين ۰۶:۴۵ مونا نِوِشته
من از تو پریسا جانم چه سوالی بپرسم؟ :)) 
1. بزرگ شدن رو بطور کلی دوست داری؟ با همه چیزش، خستگی، کم آوردن جسمانی، تغییر چهره.
2. فکر میکنی پدر و مادر مدرن میتونن حساب کار خوشبختی فردی/مشترکشون رو از خوشبختی بچه‌هاشون جدا کنن؟ مرز فداکاری تا کجاست؟ :)

 با تشکر از وبلاگ خوب شما و پوزش از سوالات نه چندان داغ ولی حالگیرم! برای جواب عجله نکن ما نسیه هم میدهیم :*

خب مونا جان جان :* موفق شدم سوالات پست های قبلی را جواب بدهم و برسم به صندلی داغ :)

 
هر سوالی دوست داشتی گل گلی :* فقط بیا ایران سر بزن و بعد هر سوالی دوست داشتی بپرس :)

۱- بله بله بله :) خیلی دوست دارم، در حالت کلی روز تولد برای من بهترین روز سال هست و همیشه سنم رو اعلام می کنم و فکر می کنم این سال که بزرگ شدم چه کارهای هیجان انگیزی انجام دادم که قبلش نمی تونستم یا شرایطش نبوده که انجام بدهم :) خستگی در من خیلی به سن و سالم ربط نداره (مادر جان ببین چه پیر شدیم :دی) بیشتر به عدم تحرک و ورزش نکردن بعد از زایمان ربط داره که برای اصلاحش برنامه ریختم، تغییر چهره رو خب دیدی که کار خاصی برایش نمی کنم :دی مثلا یه کرم ضد چروکی بخرم یا رنگ مو :) ولی موقع ۲۸ سالگی که اولین موی سفید رو دیدم یادم هست که خیلی غصه خوردم و بعد رفتم با قیچی زدمش :دی الان ها اولویت رسیدگی بهشون اومده پایین، هفت هشت تایی هستن، کنار بقیه سیاه ها زندگی می کنند.

۲- نه نمی تونن :) به نظرم اصلا نمیشه، زندگی آدم با بچه ها تا یه سنی گره کوری خورده :))) ولی بعدش باید بذاری بچه راه خودش رو بره و سد خوشبختی نشی (این خودش مهارت بزرگیه). خب من آدم فداکاری نیستم، صابر در آرزوهایش این بود که با یه دختر فداکار ازدواج کنه و هی هم اشاره کرد، ولی در نهایت دید از توی من در نمیاد و بی خیال شد :) به نظرم اگه آدم فداکاری می کنه دیگه نباید ته دلش بمونه یا منت اش رو بذاره، وگرنه بهتره فداکاری نکنه (آرکیتایپ غیر فداکار :دی)

شما هر چند تای دیگه هم خواستی سوال بپرس، از سوالاتت خوشم اومد :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان