هر چه بیشتر، بهتر :-|

اولین بار که با مفهوم زمان خاکستری در متمم آشنا شدم، شبیه این آدم هایی بودم که یک لبخند کمرنگی رو لبانشان نقش می‌بندد و می‌گویند: ااااا من رو میگه ها!

مفهوم زمان خاکستری با تعریف زمان سفید و سیاه روشن می شود. اگر زمان هایی که مطلق روی فعالیتی که به هر حال باید انجام شود و انجام آن آجتناب ناپذیر است (مثل درس خواندن برای کنکور یا کار روی پروژه ای که دوست نداریم یا ...) را به عنوان زمان سیاه و زمان‌هایی که با لذت و بدون فکر کردن به هدف برنامه ها و کارهای انجام داده نشده و عقب افتاده طی می کنیم را زمان های سفید در نظر بگیریم. 

می توان این طور بیان کرد که: "زندگی در زمانهای سفید برای کسی که کارهای مهم یا فعالیت‌های عقب افتاده دارد،‌ معمولاً با احساس خوب همراه نیست و تحمل زمان‌های سیاه برای مدت طولانی امکان پذیر نیست!"

پس زمان خاکستری روی خود را به ما نشان می دهد! یعنی جایی در میانه... وقتی داریم کار می کنیم، مدام در میانه کار صفحه تلگرام و اینستاگرام را چک می کنیم، هم زمان با صفحه پاسخ به یک ایمیل کاری مهم، صفحه وبلاگ را باز می کنیم تا چک کنیم آیا کامنت جدید داریم یا نه :-|


مشکل اینجا شکل می گیرد که: "زمان‌های خاکستری دو فرصت بزرگ را از ما می‌گیرند. فرصت لذت بردن از اوقات فراغت در زمان‌های سفید و لذت تمرکز کامل و پیشبرد کار و فعالیت در لحظات سیاه."


راه حل چیست؟ ایجاد زمان های سیاه (به کمک استفاده از پومودورو، متعهد بودن به فعالیت تعریف شده در آن بازه، تعیین پایان فعالیت--از نظر زمانی و کمیت) و به رسمیت شناختن زمان‌های سفید (از تعطیلات لذت ببرید، از ساعت های پایان روز، از همه breakها)


در واقع عبارت "هر چه بیشتر،‌ بهتر" توهم ذهن کمال گرای ماست* تا لذت اوقات فراغت را از ما بگیرد :)


* مثلاْ هر چی بیشتر کتاب خوندم بهتر، هر چی بیشتر خانه مرتب بود،‌ بهتر... باید هدف تعیین کرده و به آن وفادار بمانید :)


پ. ن. نمایشگاه کتاب امسال مصلی است؟ :-| بعد از شنیدن خبر جابجایی مکان شرکت از دو ایستگاه اتوبوس آن طرف تر از خونه به جاده بومهن، این دومین خبری بود که باعث شد در دو روز گذشته شوکه بشوم، انگار من یه جا زندگی می کنم، بقیه همه یه جای دیگه :-/


۱۳
۱۵ ارديبهشت ۱۳:۵۹ ابوالفضل ...
آخ از دست این زمان های خاکستری. اینجوری نبودم قبلا جبر وادارم کرد وارد این بازی دو سر باخت زمان های خاکستری بشم.

خیلی ناراحت کننده است سر خوردن در زمان های خاکستری :(

۱۰ ارديبهشت ۱۹:۰۸ دامن گلدار
مشکل اینه که قبل از اینکه زمان خاکستری بشه من اولویت و جایگاه کار اصلی و اوقات فراغت رو تشخیص نمی‌دهم. به نظرم ساز زدن برایم همونقدر مهمه که موفقیت در شغل و حرفه. از اون طرف هم دچار بحران حرفه‌ هستم، یعنی هنوز قبول نکردم که چه کاره‌ هستم...ولی باز هم حق با تو هست، چون حتی مقطعی هم بخواهی درنظر بگیری، سیاست لذت بردن و تمرکز روی فقط یک فعالیت در یک بازه معین بهتر از سرزدنهای بیهوده است :)

به به به به مونا جونم خوش اومدی به بیان :) حالت چطوره؟

به نظرم اگه اولویت کار اصلی و فراغت رو تشخیص نمیدی، شاید دوتایی اش رو می تونی بذاری تو لیست کار اصلی با یک اولویت :) 

سلام
خاموش بودم لیکن روشن شدم.
شما واقعا یه مهندس هستین.

اینایی که فرمودین اصلا یعنی خود زندگی و موفقیت هم یعنی توازن بین اینها.
قسمت اعظم زندگی من هم شامل این خاکستری ها میشه.

راستی گوگل داره ظاهرا اندروید رو بازنشست میکنه و یه سیستم عامل دیگه می خواد رو کنه.

سلام خوش آمدید به جمع روشن ها :)


ممنونم، هر چی کنتراست سیاه و سفیدش بیشتر باشه انگار بیشتر می چسبه زندگی :)

چی می خواد جایش بیاره؟ OMG

دچار زمان خاکستری شده بودم فقط نمی دونستم چی صداش می کنن D:

همه مون همین طوری هستیم :)

۰۸ ارديبهشت ۱۲:۰۸ مهدی صالح پور
از این نوشته نفهمیدم زمان خاکستری چیه، امیدوارم از خودِ مقاله متمم بخونم.
+ مصلی که راهش خیلی منطقی تر از شهر آفتاب‌ه. چرا شوکه شدی؟!

فکر کنم چون درگیر زمان خاکستری نیستید :)‌ اینجا همه مبتلایان مطلب رو گرفتند رو هوا :)


چون فکر می کردم شهر آفتاب است و چون امکان رفتن نداشتم بی خیالش بودم، حالا فهمیدم مصلی است و وسوسه شدم که بروم ولی شیت زمانی ام پر است و جا نداره، شوکه شدم که چرا زودتر نفهمیدم :(

۰۸ ارديبهشت ۰۹:۳۸ ام شهرآشوب
در حال حاضر که پر از زمانهای سیاه پرکلاغی هستم :| 

خوبی مامان خانم؟ :)

زمان هایتان پر از سیاه پر کلاغی باد :) ممنونم مامان جونی، تو چطوری؟ شاه پسر چطوره؟

۰۷ ارديبهشت ۱۶:۵۹ نیوشا یعقوبی
رئیس تون به روح اعتقادی نداره نه؟ 

کلا به هیچی اعتقاد نداره فکر کنم :)

واااااای پریساااااا چقدددددددر این متن خوب بود. چقددددددر داشتم زور می زدم یه راهی پیدا کنم  که بتونم این وضعیتم رو شرح بدم. کلمه واسش پیدا نمی کردم لعنتی رو. دقیقا من همین مشکل رو مدتهاست که دارم. 
همین لذت نبردنه و همین پایبند نبودنه. همشون رو. چقددددر این پست بهم چسبید.
کاش می شد در مورد راه حل هاش بیشتر توضیح بدی. 

عزیزمی پری جونم، سعی کردم در پست بعدی توضیح بدهم بیشتر :)

۰۶ ارديبهشت ۱۸:۲۶ جولیک ‌‌‌‌‌
واهات؟! رفتین جاده بومهن؟ :|
رییستون ریجنتریت کرده آیا؟!

اونا رفتن :-| من هم که اینجا بوق هیچ کس به من خبر نداده :-| از من و اینها هیچی در نمیاد در نهایت :-(

در واقع می شه گفت، کار رو سر وقت تمام کنیم (برای خودمان قانون در نظر بگیریم) و اون رو به خونه نبریم، هم لیست سیاه رو انجام دادیم هم به لیست سفید رسیدگی می کنیم و زمان خاکستری وجود ندارد. درسته؟
من این مدت کلا نه لذت بردم نه کار کردم
ممنونم

خیلی خوب توضیح دادی نکته رو،‌ ولی زمان های سیاه هم باید بازه های کوتاه باشد مثلا هر ۲۵ دقیقه سیاه، ۵ دقیقه سفید،‌ در مورد پومودورو بخون :)

دقیقاً داشتم می‌گفتم اِاِاِاِ منو میگه :|
اینقدر که وسط هرکاری گریزی به بقیه کارها می‌زنم. یعنی دیوونه میشم یه وقتایی. یه مدت یک لیست اکسل درست کرده بودم. برای هرکاری هرووقتی که می‌ذاشتم علامت میزدم. ولی یادم نیست که چرا ادامه‌ش ندادم. :/
طرح مشکل می‌کنین راهکار نداره؟

یه پست دیگه نوشتم برای تکمیل مطلب :)

ادامه دارد نداشت؟ :)

ادامه نوشتم برایش :)

هر چی بیشتر خانه مرتب بود،‌ بهتر..

برگرفته شده از habbeangur.blog.ir
این دقیقا منم !! تا کارها رو نکنم از اوقات فراغت خبری نیست ! متاسفانه یا خوشبختانه ؟ کارهای اجباری رو هم با لذت انجام میدم ^_^

تو عشق منی خانومی :*

من کلا فک کنم تو زمان خاکستری دارم زندگی میکنم :/ :دی 

من هم :-|

۰۶ ارديبهشت ۱۴:۲۴ ام اسی خوشبخت
چقدر از این زمان ها تو زندگیمون داریم. 
تفاوت آدم های موفق و نیمه موفق, تو همین زمان های خاکستری و سیاه و سفیده.

دقیقا دقیقا نکته مهم همین بود که اشاره کردی

۰۶ ارديبهشت ۱۴:۱۲ مهدیه عباسیان
چقدر مفید بود برام . ممنون

قابلی نداشت :)

چقدر جالب بود منم گاهی دچار همین زمان های خاکستری میشم و استرس میگیرم :/

من که غرق در زمان های خاکستری ام :) در حال کنترل هستم ولی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان