خسته نباشید...

چقدر برای خودمان حق خسته شدن قائل هستیم؟

من... تقریباْ هیچی :دی و به این نتیجه رسیدم که بیشتر اوقات در اوج خستگی احساس درماندگی می‌کنم که چرا بیشتر نمی‌توانم؟ 

درماندگی می‌شود خشم، خشم می‌شود غصه :) غصه تلنبار می‌شود، حوصله ندارم، پاداش سریع می‌خواهم، در زمان خاکستری غوطه‌ور می‌شوم.


رویکرد بهتر این است: پریسا جانم من درک می‌کنم خسته هستی،‌ کمی بیشتر استراحت کنی تا بهتر شوی :*

۲۲
خیلی شیطون بودم !

شیطنت از چشم سیاهت می ریزه :))))

متاسفانه یا خوشبختانه خیلی وقتا یا کارها خروجی نداره، یا کارمون خیلی دیر به نتیجه می رسه.
از 6 ماه پیش یه پروژه برنامه نویسی رو شروع کردم. دیگه حتی حس اینکه یک خط کد اضافه کنم ندارم. فقط دوست دارم تموم بشه. خستم کرده. :D

باید ببینید چرا حستون از دست رفته؟ انگیزه تون چی شده؟ این مهمه

۲۳ ارديبهشت ۱۹:۳۴ علیرضا قاسمی نژاد
خسته نباشی استراحت کن پس

ممنونم

منم همینجورم 
چقدددددر هم بده لعنتی 

چه کنیم پری جان؟ با خودمون مهربان باشیم یه کمی 

۲۲ ارديبهشت ۱۶:۴۸ مهدی صالح پور
بنده هم جمله آخر رو بهتون پیشنهاد میکنم. :) واقعا استراحت توی حالِ آدم موثره. خیلی... فراتر از حد تصور.

موافقم صد در صد :)

من تازگی کلیییییییی برای خودم حق خسته شدن قائلم تا جایی که دیگه به نظرم دارم میرم سمت تنبلی!!!

مرزش معلومه به نظرم، تا وقتی با خودمون مهربونیم به سمت تنبلی نمیره، چون انگیزه پیدا می کنیم برای ادامه راه :)

۲۲ ارديبهشت ۱۵:۴۷ قاسم صفایی نژاد
به قولی: 
کی خسته است؟ دشمن!

تکبیر :)

۲۱ ارديبهشت ۲۰:۳۴ جولیک ‌‌‌‌‌
خیلی. اصن من همه ش تو استراحتم، هیچ غلطی نمی کنم با زندگیم:))

نه نه نه :) اصلا همین که میگی هیچ غلطی نمی کنم خودش نامهربونی با خودت هست و خوب نیست :) باید با خودت همدردی کنی یه کمی :*

۲۱ ارديبهشت ۱۷:۱۵ ابوالفضل ...
نمی دونم. ولی خب این چند وقته به صورت غیرارادی خیلی به خودم استراحت می دم مثل امروز. کلی کار داشتم ولی بی خیال همشون شدم...
اما این استراحتی که از روی اختیار نباشه رو دوست ندارم.

آدم وقتی اختیاری استراحت می کنه حالش خوب میشه، به نظرم چون با خودش مهربونی می کنه :)

۲۱ ارديبهشت ۱۷:۱۰ ام اسی خوشبخت
گاهی باید یک خداقوت جانانه به خودمان بگویم و استراحت کنیم, به همین سادگی :)

با خودمان مهربان باشیم :)

۲۱ ارديبهشت ۱۳:۴۱ :: فروردین ::
منم بعضی وقتا خیلی خسته میشم...ولی  حتی تو اون تایم استراحت هم عذاب وجدان کارای باقی موندم خفه ام می کنن :(

معضلی به اسم زمان های خاکستری :(

قطعا هیچی ! یک آشنا غلط بکنه خسته بشه ! 
همین احساسی رو که میگی پیدا میکنم ، ولی بهش دقت نکرده بودم اینطور که شما توضیح دادی ، درسته 
اما ای کاش خستگی ها مون جسمی باشه ، نه روحی 
ای کاش ...

خستگی روحی هست که داره همه مون پیر می کنه :(

بعد آدم می‌افته توی این ورطه‌ی من که هیچ کاری نمی‌کنم پس چرا برای هیچ کاری وقت ندارم :|

کامنت آقاگل :)

۲۱ ارديبهشت ۰۷:۱۲ محمود بنائی
واقعا آدم باید گاهی به خودش استراحت بده، تهش که چی؟ 

دقیقا

همین پست رو بذاریم کنار پست زمان خاکستری. درمورد خودم دارم میگم. ظاهراً فکر می‌کنم سرم شلوغه. مثل چی کار می‌کنم. به خودم هیچ استراحتی نمی‌دم. ولی وقتی میام اون زمانای سیاه سفید رو نگاه می‌کنم می‌بینم نه. زیادم این شکلی نیست. فقط چون زمانای استراحتمون قابل تفکیک نیست متوجهش نیستیم. و تازه هیچ کمکی هم به دراومدن خسته‌گیمون نمی‌کنه. :|

تحلیل بی نظیری بود :)

خسته نباشید :)

مرسی :)

۲۰ ارديبهشت ۲۲:۴۲ خانم کوچیک
جدا اگه مبتلا به مرضِ سریع خواستن و میل به دیدن فوری نتیجه باشیم اونم از نوع حادش،چیکار می‌تونیم بکنیم که کم‌کم خوب و نرمال بشیم؟
این‌که مثلا من شروع به مطاله‌ی فلان کتابی می‌کنم،در طول مطالعه مدام به لیست کتاب‌های نخوانده‌ام فکر می‌کنم و مدام تو دلم سر خودم جیغ می‌زنم که زود باش بدووو باید اینو بخونی و تیکش بزنی و بری سراغ بعدی و دیر شد و دیگه چقتی نمونده و این صحبت‌ها.بعد کم کمک ناامیدی میاد سروقتم و کار و نصف‌کاره رها می‌کنم.
خلاصه که اصلا یه وضعی-__-

باید از کمال گرایی دست برداریم و با خودمون مهربون باشیم خانم کوچیک :) خیلی سخته ولی تنها راهش همینه،‌ نه باید توی سر خودمون جیغ بزنیم، بلکه باید به خودمون دلداری بدهیم که خیلی هم خوبیم :)

اره =))
ولی من فکر کنم بیش فعالی چیزی باشم ، یه ذره آروم و قرار ندارم ! مثلا الان داشتم پارچه برش میزدم :/

بچه شیطونی بودی ها :* هنوز هم شیطونی معلومه

۲۰ ارديبهشت ۲۱:۵۵ آشنای غریب
نمیدونم 
ولی شاید الان تنبلم ولی بچه که بودم اون قدر بازی میکردم که دیگه کلا  وا میرفتم

توخونه خیلی خیلی بزرگ مادر بزرگ
یادش بخیر:(

یادش بخیر واقعا...

۲۰ ارديبهشت ۲۱:۰۸ بهارنارنج :)
وای منم هیچ جوره از خودم راضی نمیشم:(بدتر اینکه عصبی که میشم دیگه واقعا حوصله هیچی ندارن و هیچ کاری هم نمیتونم بکنم.این عصبی ترم میکنه

باید با خودمون مهربان تر باشیم سمیرا :( هیچ راه دیگری نمونده

۲۰ ارديبهشت ۲۰:۴۴ پشمآلِ پشمآلو
من خیلی برا خودم این حقو قائلم و تا جان در بدن دارم استراحت میکنم:/:دی

من باید همه اش با شما معاشرت کنم :)))

۲۰ ارديبهشت ۲۰:۴۳ آسـوکـآ آآ
خسته نباشی جانم، کمی استراحت کن و این صُبتا :)

ممنونم عزیزم :*‌ عادت نکردیم به استراحت :)

منم هیچی ، بعد خسته که میشم به زمان و زمین گیر میدم ، بیشتر به آقای همسر گیر میدم که چرا نشستی ؟ چرا داری استراحت میکنی ؟ اصلا تو چرا غذا میخوری ؟؟
طفلک آقای همسر :(

:) بیا با هم بیشتر استراحت کنیم خانومی جانم :)‌ یه مورد مشترک خفن با هم پیدا کردیم در خودشناسی :))))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان