داریم جمع و جور میکنیم که بریم "آن سوی آبها" (میخواستم بنویسم بلاد کفر، ولی دفعه قبل یک آدم روشنفکری برایم کامنت گذاشته بود که در واقع دارید از بلاد کفر میرین و چون عمیقاْ حق با اون بود، دیگه به بلاد کفر سابق میگیم آن سوی آبها).
یک بخشی از جمع و جور کردن تحویل کار است، میتونستم کار فعلی را با کمی تغییر حفظ کنم (چون remote هست و وابستگی مکانی نداره) ولی چون ریال به شدت بی ارزش شده و اونجا work permit دارم، نخواستم تعهدی بدهم اینجا که بعداْ تویش بمانم، بلکه هم یک سال آینده را فقط با لیلی اروپاگردی کردیم و هیچ پولی در نیاوردیم و خوش گذرونی و صفا (چقدر هم که به من میاد و با روحیاتم سازگاره :-|) :دی
من تا حالا دوبار کار تحویل دادم در زندگی شغلیام و همیشه یکی از سختترین مراحل است، نه به خاطر این که خوب مستند نمیکنم (که الههی مستندسازیام) بیشتر به خاطر این که با کارم رابطه عاطفی دارم همیشه و الان فکر میکنم نفر بعدی میخواد بیاد همه تلاش و دسترنج من را نابود کنه (به کلام خودمونی گند بزنه تو کدهای من:-|)
خلاصه که انگار دارم بچهام رو میفرستم یه جای نامعلوم که میدونم قراره اتفاق بدی برایش بیفته، یه همچین حسی دارم بابت تحویل کار...