در انتظار رفتن...

جلسه آخر مدرسه طبیعت لیلی خیلی سخت نگذشت، حتی موقع خداحافظی از تسهیلگرها و عکس یادگاری انداختن.
چرا میگم سخت نگذشت؟ چون فکر می‌کردم خیلی بغض کنم و گریه کنم و اینا :-(
ولی اینطور نشد، اتفاقاً با لبخند مقادیر زیادی همدیگر رو بغل کردیم، با لیلی عکس تکی انداختند، درباره رفتن و مهاجرت و اوضاع مملکت گپ زدیم، چند نفر گفتن که در کشور مقصد دوستانی دارند که می‌تونند شماره‌شون رو بدهند و ...
و همین :-)
منتظرم ویزای من و لیلی بیاد، صابر خانه را نهایی کند و بیاید دنبالمان برای رفتن...
آدمی به مرور شرایط جدید را می‌پذیرد، حتی وقتی غمگین و دلتنگ است و عمیقاً احساس تنهایی می‌کند.
۱۵
دارم فک میکنم اولین سفر تنهاییم رو بیام هلند یا نه. هلند بودین دیگه درسته؟
برنامه ام این بود اول از کشورای همسایه شروع کنم و خیلی از دیدنیای هلند خبر ندارم. اما اگر منتظرین اولین سفر میام!
خدا میدونه کی بشه ولی!!
+یه کم خوندم راجع به دیدنیاش. شاید برای سفر اول خیلی مناسب نباشه!!!
حالا ببینیم قسمت چی میشه!

بله بله بیا :) هلند هستیم پشت ساختمان های دیوان عالی لاهه :)

خودم زیاد اینجا هنوز آشنا نیستم که بگم دیدنی هایش چطوره ولی در کل میگن بهارش زیباست :)

براتون بهترین آرزو ها رو دارم !
نوشتن رو ترک نکن ؛ یه کاری نکن ما دق کنیم 
چشم به راهیم :)

عزیز دلم :(

۳۰ بهمن ۲۱:۴۷ جناب منزوی
ان شاءالله که موفق باشید و زندگی خوبی داشته باشید.
حتماً بیان بیاید :)

انگار یه اصل نانوشته دارم با وبلاگ دوشنبه ها و پنجشنبه ها

۳۰ بهمن ۱۱:۳۲ פـریـر بانو
چقدر واسه ما که اینجاییم و یکی یکی آدم‌های عزیزمون می‌رن سخته... 
امیدوارم اتفاقات خوبی واستون بیفته پریساجانم...

ممنونم حریر بانو :*

۳۰ بهمن ۰۶:۴۹ دامنِ گلدار
ما در این زمینه تفاوت داریم پریسا :* اما قول میدهم که درست میشه. خیلی خوب یادمه سال اول که میومدم‌ به من می‌گفتند چه آرومی و انگار نه انگار هفته دبگه‌مسافری و اینها. میگفتم من برای پروژه‌م دارم میرم و مهم نیست کانادا یا استرالیا یا آفریقا یا هرجا. اماده بودم خلاص شم از درجا زدنم. رفتم و همون چند روز اول متوجه شدم چیزی که به نظرم نشدنی بود امکانپذیره، با همین من بیسواد و بی‌تجربه‌. این‌نه اینکه خبری بود اونجا ولی مجموعه شرایط روحی روانی و دغدغه مستقل شدن و خیلی چیزها به آرامش من اضافه کرد. من اونجا هم حالم کاملا خوب نبود ولی می‌دونی چیه وقتی برگشتم هم می‌پرسیدند نمی‌خوای بری میگفتم دلیلی ندارم اینجا هم دارم کارم رو میکنم. من اصلا تغییر محیط رو حس نکردم چون به یک چیز فقط فکر میکردم، کار و پروژه‌ای که داشتم و بارش داشت له میکردم. بعد دیدی که به خاطر خود مهرداد رفتم، چه بسا اگر مهرداد ایران بود، ایران میموندم در اون مقطع هم. اینها رو میگم خودم هم نمی‌دونم چه نتیجه‌ای میشه ازش گرفت، شاید واقعا رویکردمون متفاوته اما فکر کنم می‌خوام بگم هدفت رو ببین و بیخیال محیط بشو. اینکه اینجا باشی یا اونجا مدل رسیدگی به یک چیزهایی رو عوض میکنه، خبر از خانواده کمتر داری ولی در مقابلش بیشتر فکر میکنی، شاید شرایط مادی و کاری فراهم‌تر باشه، راحت‌تر باشی، به خودت شفاف تر نگاه کنی، ترسهایت بریزه، آدمهای متفاوت رو ببینی، پخته تر بشی، نمیدونم، قدر چیزهایی که ایران هست و الان زیر سابه‌ی منفی‌ها گم شده رو بیشتر بدونی.. به نظر من حتی تحمل دلتنگی یک تجربه مفیده و باور کن وقتی واردش بشی همه فکرها خواب و خیال و دود میشه می‌ره هوا :) پس بیخودی انتظار رو کشنده نکن برای خودت و منطقی فکر کن و تجربه رو در آغوش بگیر دختر خوب :** قربونت برای من هم دعا کن. 

این حرف هایت اون روزها بهم خیلی کمک کرد مونا،‌ گرچه رویکردمون متفاوته واقعا ولی انتظار کشنده آدم رو نابود می کنه :*

اروپا خوبه پریسا جان. راحت رفت و امد میکنی و در سال چند بار میای و سر میزنی. ولی میخوام بگم درک میکنمت. میدونم روزای خداحافظی چه حزن عجیبی دارن. 

خیلی روزهای غمگینی بود یگانه :( الان کمی بهترم میشه گفت کمی تا قسمتی جا افتادم :)

۲۹ بهمن ۲۳:۱۵ آشنای غریب
جمله آخرتون عالی بود و هست.. و همچنین جمله آخر یلدا شیرازی که دیگه نگو

:)

وقتی میگیم غربت شاید کلمه قشنگی بنظر نیاد ولی همین که اونجا آزادی دارین وقرار نیست کله هزاران نفر تو زندگیتون باشه خوبه تازه اونجا خیلی دوست پیدا میکنین .مام هستیما هروقت دلت گرفت ما اینجاییم یعنی

من منتظرم که بیایید سر بزنید اینجا :* 


ممنونم از همدلی ات تمنا جون

۲۹ بهمن ۲۱:۵۰ ام اسی خوشبخت
ان شالله کارهاتون زود درست بشه و برید, انتظار سخته.
به نظرم فکر کردن به خداحافظی از خداحافظی سخت تره. 

درست میگی فکر کردن بهش خیلی سخت تر بود :*

۲۹ بهمن ۲۱:۴۵ yalda shirazi
میرین اونجا یه کم سخته اولش ولی زود زود همه چی خوب میشه.
شما همو دارین، یه خونواده این و خودش کلی از تنهایی رو کم میکنه.
مام میایم سر میزنیم ایشالا!

من منتظرم همچنان که بیایید سر بزنید ها :*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان