میدونید ویژگی رفیقهای خیلی قدیمی اینه که شما رو از خیلی قدیم میشناسند :-) (چشم بسته غیب گفتم :دی) یعنی گاهی یه چیزهایی رو یادشونه و یادتون میاندازند که خودتون هم یادتون نیست :-)
مثلاْ یه روز نهار برای خداحافظی یا بهناز رویایی قرار گذاشته بودیم و گفت: یادت هست وقتی دانشجو بودی چقدر دلت میخواست بروی خارج؟ چقدر تلاش کردی؟ چقدر آرزویت بود؟ حالا ممکنه شرایط فرق کرده باشه ولی اگه حس اون روزها رو یادت بیاد میبینی این شبیه آرزوی برآورده شدهات هست، با شرایط خیلی بهتر :)
حالا من با خودکاویهای بسیار به این نتیجه رسیدم که اگه از تاثیر منفی اصل "همون همیشگی" بودن من بگذریم و با آغوش باز تجربههای جدید رو پذیرا باشم، یادم هست که همیشه این جمله رو به ملت میگفتم* که آدم اگه ایران ازدواج کرد باید همینجا زندگی کنه، اگه رفت اون ور آب ازدواج کرد باید همون جا زندگی کنه :دی و حالا شبیه همه تابوهایی که داشتم و برای مردم میرفتم بالای منبر باید همونی رو زندگی کنم که میگفتم نکنید (مثلا یکی از معروف ترین تابوهایی که برایش بالای منبر میرفتم بیشتر بودن سن مرد از زن برای ازدواج بود :-|) :)))))))
* اصلاْ حتی نمیدونم که این رو از کجا در آوردم :-| از یه فیلم؟ کتاب؟ نقل قول؟ نصیحت؟ تجربه یه آدمی؟