حال و روزم رو به راه نیست...
بغض سنگینی دارم که دارد خفهام میکند، برای من نگرانی نیست که گاه به گاه تماس کوتاهی هست برای "نگران نباش، نگران نباش عزیزم، قطع کنیم پول تلفنت زیاد نشه"...
برای من قطع ارتباط است، رنج تنها بودن، که رنج تنهایی فیزیکی را کشیده بودم و غرق در بهشت ارتباطات راه دور نمیدانستم که کویر وحشت تنهایی اصیل چطور است... برای من اعتیاد نبود، نیاز بود، به ارتباط، به عشق، به اثرگذاری، مثل آب، مثل هوا، نیاز به سلام کردن، به دوست داشتن، دوست داشته شدن، به حالت چطوره، به دلم برات خیلی تنگ شده، به خیلی دوستت دارم، به من همینجا منتظرت میمونم...
به "نگران نباش" نیاز ندارم :( سیمهای رابطه قطع شدهاند. ظرف هیجانی من از تنهایی لبریز شده و دوباره و دوباره سرریز میکند...
چگونه این چاه عمیق هیچکس را خالی کنم؟