آنقدر درگیر حواشی بودم که یادم رفت بگویم کریستین کمی مانده به سال نو میلادی یک مهمانی گرفت و همه همسایهها را دعوت کرد، حتی ما که فقط یکبار به هوای پروانه همدیگر را دیده بودیم. بعدتر یکبار زنگ زد و گپ زدیم درباره هواپیمای اوکراینی و playgroup لیلی و بعدتر دعوتش کردم یک روز عصرانه آمد خانهی ما :)
جنبه پررنگی که برایم جلوه داشت این بود که آشکارا با نوع ایرانیهایی که تا حالا ملاقات کرده بودم فرق دارد، از این که شوخی، تعارف و ظرافتهای زبانی را به خوبی متوجه نمیشود (اولش فکر میکردم چه عجیب، بعدتر پذیرفتم که واقعا نمیداند) تا این که برای سیستم درمان اینجا نگران است، برای اعتصاب در فرانسه نگران است و افزایش سن بازنشستگی. همان اندازه که نیمه ایرانیاش پیگیر خطبههای نماز جمعه و احوال عمه کهنسالش در ایران است، نیمه اروپاییاش به عواقب Brexit فکر میکند.