ماموریت غیرممکن

صابر، لیلی را بغل کرد و رفتند برای نهار چیزی بخرند. چمدان را گذاشتم کنارم و همان‌طور تکیه داده به ستون سُر خوردم تا نشستم رو زمین. زل زدم به حجم مسافرهایی که با شتاب از مقابلم رد می‌شدند، کوچک، بزرگ، پیر، جوان، از هر نژاد و ملیتی.

به هفت ساعت قبل فکر کردم، به همین ساعت آخر که در پلیس گذرنامه چانه می‌زدم که به عنوان خوان آخر، اجازه ورود بگیرم و دیگر حتی نا نداشتم که لیلی را بغل کنم، به دو ساعت قبلتر که در تندباد شصت کیلومتر بر ساعت هواپیما سه بار دور زد تا بنشیند و در پایان تکان‌های شدید من بودم و بچه‌ی دو سال و هفت ماهه‌ای که دلش به هم خورد و مهماندار بدخلق شاکی که چرا من را صدا زدید خب؟ به مسئول کنترل بلیت که می‌پرسید return visa یعنی چی و باید همکارم چک کند، به آخرین ساعات روز قبل‌تر که تپ‌سی عجله‌ای گرفتم که بتوانم هارد نصفه نیمه بازیابی شده‌ام را در ترافیک ساعت شش عصر تحویل بگیرم و هنوز حتی وقت نکرده‌ام چک کنم چقدر بازیابی شده‌است... به استرس تحویل ترجمه مدارک از دارالترجمه در آخرین ساعت اداری سه‌شنبه عصر و چهار ساعتی که در ترافیک چهارشنبه دو بار رفتم سفارت برای تحویل و پس گرفتن مدرک تایید شده، در حالی‌که در خانه مهمان داشتم... به چالش‌های لیلی با بچه‌های مهمان‌ها، به تلخی لحظه‌ای که رفتند... به یکشنبه قبل وقتی مسئول تایید مدارک در سفارت گفت این ترجمه قدیمی‌ است و دوباره باید ترجمه شود و مهر دادگستری و خارجه بخورد و دوباره وقت سفارت بگیرید و دارالترجمه‌ی که گفت چهار روز کاری طول می‌کشد و من بودم و آشوب فکر کردن به بلیت برگشت یکشنبه...

به همه لحظات هفته قبل فکر کردم، به لحظه بغل کردن یلدا، به جشن تولد مهلا، به خنده‌های لیلی و مهلا، به لحظه‌ای که دکتر اطفال گفت یلدا خوب نیست، عالیه... به بوس و بغل محکم به دخترها، به وقتی که مامان گفت او هم بوس و بغل محکم می‌خواهد، به نهار خانه فاطمه، مهمانی صندوق خانوادگی، عکس‌های دخترها در آتلیه، شب‌مانی‌های خانه مامان، به گریه‌های لیلی موقع خداحافظی از مهلا، به کتاب‌هایی که شب‌ها مامان برای نوه‌ها می‌خواند و بابا که پاسپورت آورده بود که موقع عبور از پلیس گذرنامه ایران اگر مشکلی بود کنارم باشد...

ترکیبی بودم از غم و شادی، کرختی بعد از رهایی از استرس و شور باور به گذر از مرز ناممکن‌ها در اوج ناامیدی، بغضم را فرو دادم، دستم را گذاشتم زمین و دوباره بلند شدم.

- تاکسی بگیرم؟

- اون قدر خوبم که می‌توانم تا خانه پیاده بیایم :)

۱۰
۲۲ بهمن ۱۷:۰۰ امیر ضعیفی

چه قشنگ

:)

۲۱ بهمن ۲۰:۴۸ دامنِ گلدار

چه بالا و پایین‌های سخت و شیرینی پریسا گلم 

تنتون درست و اوقاتتون خوش :****

ممنونم مونای عزیزم برای دعای خوبت:*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان