ما را نبود دلی...

واقعیت تکان دهنده‌ای که بیشتر انکار می‌کنم این‌که گاهی از اوقات یک کاری را انجام می‌دهم که فقط دیده بشه، بعد مدام چک می‌کنم ببینم دیده شد؟ کسی خوشش اومد؟ نظری داشت؟ آن وقت فقط نظر دیگران است که برایم خیلی مهم است، خودم، سنجه‌ی درونی‌ام را خاموش می‌کنم، می‌افتم تو تله‌ی خیل هواداران که حتی وقتی برایم دست می‌زنند باورم نمیشه و با یک نسیم بیرونی، دچار تلاطم میشم.

یاد استاد کیانی بخیر،‌ همیشه می‌گفت: "شما ساز رو برای دل خودت بزن، برای این بزن که خودت دوست داری، اون وقت مخاطبی پیدا می‌کنی که اونی که تو دوست داری رو، دوست داشته باشه" :) و اون وقت نه تنها خودت هستی، بلکه کنار کسانی هستی که نوع بودنت رو دوست دارند.

حالا وقتی کاری رو برای دل خودم انجام می‌دهم، دیگه نه این‌که می‌ارزه مهمه، نه این که بقیه چی میگن، اگه اصالتا برای این انجام داده باشم که دوستش داشتم، آن‌قدر کیف کردم که دیگه مهم نیست کسی خوشش بیاد یا نه، مهم نیست کسی نظر بده، از نظر مخالف برافروخته نمیشم، با هر نسیمی نمی‌چرخم...

پ.ن. پیشتر فکر می‌کردم یک تله دارم، "سندروم شاگرد اول"، بعد فهمیدم "خیل هواداران" هم تله است، حالا باید اعتراف کنم دو تایش یکی است :-|

۱۷
۲۱ خرداد ۱۵:۳۴ محمود بنائی

این حس تحسین شدن خیلی خوبه اما نه دیگه خودتو نابود کنی که تحسین بشی! اما درکل لازمه. 

:) خودتو نابود کنی :)))

۲۱ خرداد ۱۴:۵۱ صخره نورد

قبلا نظر اطرافیان برام مهم‌بود، تایید گرفتن واقعا برام ارزشمند بود اما وقتی میبینم خیلی از آدم های اشتباهی هم دارن تایید و تشویق میگیرن، دیگه برام ارزشی نداره. الان دیگه ادم هایی که نظرشون برام مهمه، خیلی خیلی محدود هستن.

خیلی از آدم های اشتباهی تایید میکنند حتی،‌ این خیلی مهمه برای من که کجا اشکال داشته تو تایید شدن توسط اونها،‌ این که با خودم شفاف نیستم؟

۲۰ خرداد ۱۷:۴۲ دامنِ گلدار

در دنیای من تایید دیگران مساوی است با عضویت در جمع، یعنی پذیرش و inclusion. تا همین مرحله فقط میدونم. وقتی که دیگه عضو شدی چقدر باید تایید داشته باشی هنوز برایم روشن نیست و شاید از روی خودخواهی بهش اهمیت نمیدهم. تایید خطری هم داره و اون قالب و تعریف شدن هست. مثلا آدمها عادت دارند از تو رفتارهای معینی رو ببینند و رفتارهای دیگه‌ای رو نبینند، اگر خیلی آگاه باشی از نظر دیگران درباره‌ی خودت ممکنه فردایی وقتی از درون تغییری خواستی کنی تایید اونها رو دیگه نداشته باشی.. که شاید راه اون هم اینه که باز اهمیت ندی و صبر کنی تا گروه جدیدی ببینه تو رو.

می فهمم چی میگی مونا، اون پذیرش رو اگه با چیزی که من میخواهم بگم قاطی نکنی خوبه،‌ چون برای من اینطوره که اگه در پذیرش بی چون و چرای خودت باشی گروه هایی که همون طور که هستی می پذیرندت رو راحت تر پیدا می کنی ولی اگه ندونی اصلا خودت چی هستی که باید چی رو بپذیری هی می چرخی

۲۰ خرداد ۱۶:۵۱ آقاگل ‌‌

من هنوز نمی‌تونم با این مسئله کنار بیام. اینکه منتظر تأیید دیگران نباشم. انگار که تأیید دیگران نشون بده راهی که رفتی، بازخورد مناسبی داشته. کاری که کردی بازخورد خوبی داشته. بیهوده نبوده. می‌دونین مشکل کجاست؟ اینکه اگر قرار بود برای خودم ساز بزنم (ساز مثاله فقط.) خب می‌نشستم توی اتاقم و این کار رو می‌کردم. ولی وقتی میام توی یک جمعی شروع می‌کنم به ساز زدن، دیگه این کار فقط برای خودم نیست که. نظر دیگران هم می‌تونه مهم باشه. پس انتظار بازخورد داشتن چیز عجیبی نیست به نظرم. یه وقت‌هایی تأیید دیگران انرژی خوبی به آدم می‌بخشه.

می‌دونی آقاگل نظری که برام گذاشتی اینطور بود که مخاطب مهم است،‌ به نظر من هم مهم است،‌ خیلی زیاد،‌ هم مهم است هم عزیز،‌ چیزی که من میخواستم بگم از ارزش و اهمیت مخاطب چیزی کم نمیکنه،‌ بیشتر اینطوریه برام که اگه خودم وسط اون ارائه هستم (یعنی خودم رو دارم پرزنت می‌کنم) با همه آسیب پذیری‌هایی که دارم و برای اون دایره امن از مخاطبانم می‌خواهم که نشون بدهم، برای همگی لبریز از صمیمیت،‌ رشد، خوشی و شادی است،‌ ولی اگه به تدریج شروع کنم به سانسور خودم برای جلب بیشتر مخاطب، گرفتن نظرات یا تایید یا هر چی... کم کم از درون فرو می پاشم و انگار فقط یک پوسته بیرونی می مونه که مغزی تویش نیست

۲۰ خرداد ۱۰:۴۷ ملکه بانو

چقدر گاهی درگیرشم.

ممنون که این موارد رو انقدر واضح بیان می‌کنی

ملکه بانو فکر کنم تو خوب متوجه شدی که میخواستم چی بگم

۲۰ خرداد ۰۹:۰۹ علیرضا قاسمی نژاد

استاد راست گفته ساز برای دل خودت بزن

کاری که برای خودت انجام میدی،نگاه نکن دیگران چه فکری میکنند چون

ما برای دیگران زندگی نمیکنیم..

بله :)

سندروم تشویق بیش از حد زمان کودکی

این خیلی به چیزی که میخواستم بگم نزدیک بود، نه اونی که هستم، اونی که بودم و این که چرا اون طور بودم؟

فیدبک گرفتن از بقیه انگیزه بخشه اما نباید همه چیز در این خلاصه بشه ...

بریم دنبال دلمون ...

اوهوم، می دونی که من همیشه جزو افتخاراتم این بود که این طوری ام؟

هنوز توی شوک ام

۲۰ خرداد ۰۸:۰۹ حامد سپهر

مهم اینه خودت از بازی خودت راضی باشی نتیجه زیاد اهمیت نداره

می دونی چطور بود، نه این که ندونم که این طور باید باشه

من صراحتا و عمیقا اعتقاد داشتم که اینطوری هستم :-|
این تکان دهنده بود که ببینم پشت نقاب شیکی که انتخاب کردم چیه

مثل کمال گرایی منفی که اولین بار که گفتن وسواس است دیگه گفتم برو بابا :-|

انگار برچسب شیک که داشته باشه راحت ترم با داشتنش

۲۰ خرداد ۰۶:۵۸ .. حدیث ..

استادتون چقدر حرف قشنگی زده :)

واقعا هم همینطوره :-)

دلم برای بودن سر کلاس‌هاش تنگ شده :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان