واقعیت تکان دهندهای که بیشتر انکار میکنم اینکه گاهی از اوقات یک کاری را انجام میدهم که فقط دیده بشه، بعد مدام چک میکنم ببینم دیده شد؟ کسی خوشش اومد؟ نظری داشت؟ آن وقت فقط نظر دیگران است که برایم خیلی مهم است، خودم، سنجهی درونیام را خاموش میکنم، میافتم تو تلهی خیل هواداران که حتی وقتی برایم دست میزنند باورم نمیشه و با یک نسیم بیرونی، دچار تلاطم میشم.
یاد استاد کیانی بخیر، همیشه میگفت: "شما ساز رو برای دل خودت بزن، برای این بزن که خودت دوست داری، اون وقت مخاطبی پیدا میکنی که اونی که تو دوست داری رو، دوست داشته باشه" :) و اون وقت نه تنها خودت هستی، بلکه کنار کسانی هستی که نوع بودنت رو دوست دارند.
حالا وقتی کاری رو برای دل خودم انجام میدهم، دیگه نه اینکه میارزه مهمه، نه این که بقیه چی میگن، اگه اصالتا برای این انجام داده باشم که دوستش داشتم، آنقدر کیف کردم که دیگه مهم نیست کسی خوشش بیاد یا نه، مهم نیست کسی نظر بده، از نظر مخالف برافروخته نمیشم، با هر نسیمی نمیچرخم...
پ.ن. پیشتر فکر میکردم یک تله دارم، "سندروم شاگرد اول"، بعد فهمیدم "خیل هواداران" هم تله است، حالا باید اعتراف کنم دو تایش یکی است :-|