-"لیلی جان، چه غذایی رو دوست نداری؟"
بعد از کلی مکث: "غذای بیخوشمزه"
پ.ن. صابر همیشه میگه یاد گرفتن زبان جدید به شیوه زبان مادری، مثل یاد گرفتن یه pattern است، pattern اولیه را که یاد گرفتی، بعد جاهای مختلف جایگزین میکنی.
-"لیلی جان، چه غذایی رو دوست نداری؟"
بعد از کلی مکث: "غذای بیخوشمزه"
پ.ن. صابر همیشه میگه یاد گرفتن زبان جدید به شیوه زبان مادری، مثل یاد گرفتن یه pattern است، pattern اولیه را که یاد گرفتی، بعد جاهای مختلف جایگزین میکنی.
این کلمه سازی بچه ها خیلی کیف میده :)
ما از یک سری از همین کلمه ها توی مکالمات درون خانوادگی هم همچنان استفاده می کنیم.
آره خاطره میشه:)
ترکیب هایی که بچه ها میسازن عالیه :))
بخش پ. ن رو با رسم شکل توضیح بدید :دی
مثل همین الگوی بی که میچسبه به کلمه و منفی میکنه؟
آره دقیقا منظورم همون بی برای منفی کردن بود :) چون نشنیده بود بدمزه رو
برام همیشه سواله که چرا بچهها فکر میکنن از یه چیزایی خوششون نمیاد بعد که یواشکی بهشون میخورونیم، نمیفهمن؟
یا اینکه چرا گاهی گوشت مرغ رو دوست دارن و گاهی نه
خیلی به محیط بستگی داره، حتی عواملی که به چشم ما نمیاد ولی تو اون قد و قواره و نگاه خیلی پررنگه، در مورد ذائقه تجربهای که من از دختر خودم داشتم اینه که ممکنه چند بار اول تف کنه، ولی معنایش برای اون بچه هفت ماهه این نیست که بگی بدش میاد، شاید داره یه راهی امتحان میکنه، الان مثلا لیلی یه روز میاد میگه مرغ نمیخورم من برچسب نزنم که دوست نداره، رویش نمی مونه، میگم آها الان امروز برای نهار میلت به مرغ نیست، فردا می پزم میخوره، تمام
باید اعتراف کنم من ذهنم خیلی منحرفه
عنوان رو که دیدم فکر کردم پست به آب شنگولی و اینا مربوطه 😂😂😂
یعنی اگه به اون برداشت فکر کرده بودم عمرا این عنوان رو نمیذاشتم :دی
یعنی غذای بدمزه؟ غذای بیمزه؟
رمزگشایی از حرف زدن بچهها باید شغل محسوب شه. موافقین قیام کنند.
من همون جا خلاقیت بچه رو کور کردم و گفتم یعنی غذای بدمزه؟
بچه داشتن هم سخته،فکرکن هی زبون میریزه و دل میبره و هربار ادم غش و ضعف میکنه از شیرین زبونیای بچه در عین حال ادم میخواد بچه رو بخوره از بس شیرینه ولی متاسفانه دلش نمیاد. خداقوت😂
چه پارادوکس خوبی :)))
خب من که ضعف رفتم برای این قند عسل 3>
دقیقاً همین طوره، ذهن به طور ناخودآگاه یه سری قالب آماده درست میکنه و همه رو طبق اون فرمول ازشون استفاده میکنه :)
عزیزی شما :)
من حس می کنم آدم اگه مادر بشه،می مونه که بالاخره معلمه یا دانش آموز؟
ولی یه سوال...وقتایی که حوصله ندارین،چطوری با مادری و همسری تون کنار میاین؟
در لحظه لحظه اش دانش آموزی حتی وقتی ادای معلمی در میاری :-)