جزء از کل را برمیدارم که بخوانم، چاپ شانزدهم را دارم بهار ۹۶، از اون کتابهایی که تو استراحت مطلق بارداری خریدم و هیچ وقت از بیست صفحه اول جلوتر نرفت. الان تمرین کلاس داستان نویسی است و باید یه هفتهای بخوانم، یک استراحت مطلق دیگه.
بوی نم گرفته، نم کاغذ کاهی و ششصد صفحه کتاب عین پر کاه سبکه. بهمن پارسال آوردمش، آخرین باری که ایران بودم، آخرین باری که مامان رو سفت بغل کردم، با همهی عشق و مهرم.
گفتی: فلانی زنگ زده بود احوالپرسی، میگفت اگه دوباره ترامپ انتخاب بشه شرایط ایران چی میشه؟
گفتم: بهش میگفتی مگه برای تو مهمه چی به سر ما و ایران میاد؟
گفتی: من دوستش دارم و بهش احترام میذارم. امروز میگفت متاسفم که کاری از دستم بر نیومد. اون میفهمه پریسا آدمی که یه بچه معلول داره میفهمه که این شرایطی که تویش هستیم چیه...
زیرچشمی نگاهت کردم و غم دنیا آوار شد روی دلم، زانوهایم رو بغل کردم و سر گذاشتم روی کاسه زانو. لیلی گفت: مامان داری به چی فکر میکنی؟
- به زندگی