عصری دو ساعت خوابیده و حالا بیخواب شده. در تاریکی ساعت ده، روی مبل کنار پنجره دراز کشیده، پردهها را کنار زده و زل زده بیرون. میگوید: "مامان نگاه کن اون ابر مثل یه فیل upside downه!" در تاریکی سری تکان میدهم که نمیبیند. ادامه میدهد: "بیا نگاه کن یه ستاره هم میبینم" دلم برای ستاره دیدن تنگ شده، نمیدانم به خاطر آلودگی نوری است یا افق یا چی که آسمان بیستارهای دارند. میگویم: "کجاست؟ اومدم ببینم" با نوک انگشتش نور چشمکزن هواپیما را نشان میدهد و میخندد، همه ستارههای پنهان هم با او میخندند.