دوست ندارم روز تولدی که فردایش مینویسم غر بزنم که فلان و بهمان. دوست ندارم بعدش بیایند و بگویند غر نزن که تو وضعت خیلی هم خوب هست و رو به راهی و بیا و ببین ما چقدر بدبختیم. از مسابقهی دردناک کی از همه بدبختره خوشم نمیآید. ولی مینویسم به یادگار برای تولد سی و هشت سالگی، در سالی که ابهامهایش روز به روز کمتر میشود و انگار کمی از افق دور را میبینم، حالا شاید خسته باشم و غر بزنم و فقط بخواهم بخوابم.
حتی اگر واقعا خسته باشم، برایم اوضاع زندگی رو به راه است، و تولد سی و هشت سالگی را دو دستی بغل کردهام و بوسیدهام، و از ته دل گفتم: سی و هشت سالگی نازنین من، سلام :*