میدونید فقط خواستم بگم که حالم هیچ بهتر نشده :-| بعد از ۱۵ سال وبلاگ نویسی، برایم این نیست که از وبلاگ نوشتن خسته شده باشم، برایم این هست که حالم حتما خوش نیست که حتی وقتی دوشنبه و پنجشنبه هست (بعد از پنج، شش سال روتین) و یادم هست که باید بنویسم، باز هم نمیخواهم چیزی بنویسم :-(
با دوستی گپ میزدم و گفت شاید بهتر هست که برگردی و همین طور غر بزنی که نمیخواهم بنویسم تا پیدا کنی که چی شده، به جای اینکه بروی...
خلاصه که رفقا ممنونم که هنوز همراهم هستید با این که سه ماه سه ماه کامنتها را جواب میدهم و آخرین دقیقه دوشنبه و پنجشنبهروزی که باید مینوشتم، میآیم به غر زدن که نوشتنم نمیآید و از خستگی بیهوش شدهام و از اینحرفها.
شاید هم کمی افسرده شدهام یا طبق معمول overwhelmed یا به قول دوستی burn-out... هر چه هست چرخم از محور خارج شده و کمی غر میزنم شاید برگشت سر جایش :-(