فردا صبح جگرگوشه صبحانه را در مدرسه میخوره، یکبار در سال و با کلی مراسم و اینا. امروز هم قرار بود یک لیوان و بشقاب و اینها تحویل بدیم که عصری بچینند برای فردا. سر کلاس هلندی خواستم مثلا در این باره صحبت کنم، که یه هو یک مادر دیگه (اهل سوریه است) که دخترش مدرسه لیلی میره، حرفم رو قطع کرد که مگه امروز نبود؟ گفتم نه بابا، گفت امروز بود ها. گفتم نه و ... خلاصه معلوم شد اشتباه کرده و بعدش کلی حواسش از کلاس پرت شد و غصه خورد که چرا بچه رو صبحانه نخورده و بدون تغذیه و هیچی فرستاده مدرسه :( اصلا پا شد رفت بیرون به شوهرش زنگ زد که برا بچه غذا ببر، و من به این فکر کردم که "خوب شد گفتم پس :)"