یادگیری آزاد

لیلی رو می‌برم مدرسه طبیعت، گروه سنی یک تا سه سال، دو جلسه‌ای هست. تنها جایی که تو همه شهرها و کشورها پیدا میشه، در صورتی که مثل تسهیلگرهایش اجازه بدهید که فرآیند یادگیری آزاد اتفاق بیفته،‌ یعنی همون چیزی که در بچگی همه‌مون تجربه‌اش کردیم و مثل معلم‌ها بالای سر بچه ظاهر نشوید با یه لیست بلند بالای بکن و نکن.

حالا امروز وسط شن بازی یک دختر کوچولویی هم بود، گفت دارم کیک درست می‌کنم

گفتم: چه کیکی؟

گفت: کیک شکلاتی.

گفتم: خب درست کردنش که تموم شد، می‌خواهی رویش رو با چی تزیین کنی؟

هیچی نگفت، تقریبا برای سه دقیقه، اون قدر که فکر کردم حتما یا نفهمیده چی پرسیدم ازش یا محلم نداده:-|

بعد یک هو وقتی که دیگه ناامید شده بودم، رو کرد بهم و گفت: کشمش:-)

گفتم: با کشمش تزیین می‌کنی؟

گفت: آره، خیلی دوست دارم :*


در راستای فرزندپروری (یا اگر معلم/مربی/روانشناس کودک هستید) خواندن این دو تا کتاب شدیداً توصیه میشه:

کودک، خانواده، انسان

بچه‌هایمان به ما چه می‌آموزند؟

۸ حبه چیده شد. ۱۸

ای بابا :-)

یه دوست فرانسوی پیدا کردم، واقعی، نزدیک :-) راستش من دوست خارجکی زیاد داشتم در زندگی‌ام، از این مدل‌های pen friend و ایمیل و ... اینا، حتی الان‌ها هم یه اپلیکیشن اومده slowly که می‌تونی به شیوه مدرن همان حس دیر رسیدن نامه رو تجربه کنی هم یه چندتایی دارم :-)

ولی دوستی که بخواهم بروم خونه‌شون نداشتم تا حالا، برای همین امروز خیلی هیجان زده بودم که می‌رفتم خونه ماری، با لیلی :-) پسر سه‌ساله‌اش کمی فارسی بلد بود، از بین صحبت‌های فارسی مربی‌های مهدکودکش یاد گرفته بود، بعد تصور کنید یه هو وسط همه انگلیسی فرانسوی‌هایی که می‌گفت، بلند گفت: ای بابا :-)))))

مادرش وسط خنده‌های من گفت:

Parissa, It means Ey Daddy? :-D

۱۴ حبه چیده شد. ۲۰

انسانگرا

آدم در فرآیند رشد و تربیت یک کودک که قرار می‌گیرد، تازه متوجه می‌شود چه رویکردهای موثری برای آموزش و پرورش و بار آوردن کودک سالم وجود دارد که ما از آن‌ها بی خبریم :-| در نهایت مونتسوری به گوشمان خورده باشد، اگر کسی بگوید خودت با چه رویکردی درس خواندی؟ ما هیچ، ما نگاه :-)

ولی اگر در کار تعلیم و تربیت هستید یا فرزند کوچکی دارید، خوب است نگاهی به کتاب رویکردهای آموزشی نوشته ناصر یوسفی بیاندازید (انتشارات کارگاه کودک). در این مسیر که بیشتر جستجو کنید می‌بینید مدارسی هستند در همین ایران عزیز که با شیوه‌های نوین آموزش کودکان را دنبال می‌کنند، رسمی و زیر نظر آموزش و پرورش؟ با من از این شوخی‌ها نکنید :دی

خیلی دوست داشتم مثلا یکبار می‌رفتم بازدید یکی از این مدرسه‌ها یا با خانواده‌ای که کودکش به این مدارس می‌رود صحبت می‌کردم :-)

۴ حبه چیده شد. ۱۰

دون دون

صبح قصد داشتم لیلی رو ببرم خانه بازی با دوست‌هایش بازی کند، تبش کاملاً قطع شده بود، روز چهارم از آغاز تب (روز اول از ۳۸.۵-۳۹.۵، روز دوم از ۳۷.۵-۳۸.۵ و روز سوم ۳۶.۵-۳۷.۵ که عملاً دمای طبیعی است)

در تاریک روشن صبح که نگاهش کردم دیدم صورتش پر از دونه های قرمز زیر پوستی پراکنده شده... نه این که به رزوئلا شک داشتم تعجب نکردم و سریع لباس پوشاندم و بردم دکتر که تایید کرد :-|

خواستم بگم عشقی که مادر به کودکش داره خیلی غریبه، نگاه می‌کنی که تن نازک دوست داشتنی‌اش پر از دون دون شده و تو با همه وسواسی که به سلامتی‌ات داری حاضری همه دونه‌ها و بیشتر روی تن تو باشد ولی او خوب شود :-)

۱۴ حبه چیده شد. ۱۳

شب تبدار

صابر سفر است، بعد از ماه‌ها اولین شبی است که پیش لیلی می‌خوابم.

تب داره، وقتی توی تخت باشه کنترل تب برایم سخت میشه...

ده تا آلارم ست کردم که بیدار بشم برای دادن استامینوفن و کنترل تب...

خدایا خودت کمک کن.‌‌


۱۸ حبه چیده شد. ۶

شکست مثلث :-)

با توجه به این‌که در این چند روز شاید به مثلث های زندگی‌تون فکر کرده باشید، فرمولی که برای شکست این حلقه یاد گرفتم رو براتون میگم. 

نام سه گوشه مثلث را یکبار مرور کنیم: ناجی، قربانی، آزارگر

ممکن هست از گوشه ناجی یا قربانی وارد مثلث شده باشید یا موقع آزارگری مچ خودتون را گرفته باشید، ولی به جای این سه گوشه، می‌خواهیم سه تا نقش دیگه جایگزین شوند: مربی، خلاق، پرسشگر


ناجی ----> مربی

فرق بارز مربی با ناجی اینه که به جای مخاطب هیچ کاری انجام نمیده، مثلاً یه مربی فوتبال میره جای بازیکن تو زمین گل بزنه؟ هرگز! فقط یادش میده که چی کار بکنه. پس انجام ندهید، آموزش بدهید، راهکار بدهید، ولی دست به کار نزنید. البته در نظر داشته باشید که ناجی ناخودآگاه عمل می‌کنه و یه غر پنهان درونش داره، یعنی همکار محترم طبق معمول انجام task رو پشت گوش انداخته و تو کاسه صبرت لبریز شده و داری کار رو به جایش انجام میدی ولی درونت "من خوب هستم، تو خوب نیستی*" داری! و این همان نکته‌ای است که از شمای ناجی بالفعل، یک آزارگر بالقوه می‌سازه! پس اگر در وضعیت آخر به سر می‌برید و به قولی فی سبیل الله کار می‌کنید و حالتان هم خیلی خوبه، شاید اصلاً مثلث برای شما شکل نگرفته...


قربانی ----> خلاق

حالا پیش آمد و در مرحله ناجی مچ خودتون رو نگرفتید و با سر افتادین تو چاه ویل قربانی... غرهای پنهان، کم کم از زیر خاک اومده بیرون و احساس قربانی بودن داره شما رو خفه می‌کنه، چاره چیه؟ غر نزنید، خلاق باشید! من این خلاق بودن خوب برایم جا نیافتاد و دوباره از خانم دکتر پرسیدم، بهم گفت که راهکار خودش اینه که به جای کاری که برای طرف انجام داده، ازش بخواد که یه کار دیگه‌ای انجام بده و این در ترمیم حس قربانی بودن تاثیر بسزایی داره. مثلاً اگه به جای همسر محترم ظرف‌ها رو شستید، ازش بخواهید که اون لباس‌ها رو اتو بزنه، نه این که همه کارها رو خودتون انجام بدهید و منفجر بشید!


آزارگر ----> پرسشگر

به جای آزارگری می‌توان سوال پرسید، مثلاً اگر طرف شش ماه هست که پول شما رو پس نداده، به جای بی محلی، پرخاشگری یا هر کار آزاردهنده‌ای، بالغانه سئوال بپرسید که چرا؟ چرا نداده؟ چطوری می‌‌تونه بده و کی؟ در چه بازه‌ای بهش یادآوری کنید امکان پاسخگویی بیشتر خواهد شد و چه مشکلی داره در بازپرداخت که این همه عقب افتاده... و از این دست پرسش‌ها :-)


* اگر با تحلیل رفتار متقابل آشنا نیستید، کتاب‌های وضعیت آخر و ماندن در وضعیت آخر را بخوانید.

۷ حبه چیده شد. ۱۰

مثلث

نمی‌دونم تا حالا اسم مثلث کارپمن به گوشتان خورده یا نه، و این طور خلاصه کنم که من خودم هم زیاد بلد نیستم :دی ولی چند تا نکته داره که یاد گرفتم و انجام میدم و دوست دارم باهاتون به اشتراک بگذارم :-)


سئوال: اصلا چی هست این مثلث؟

از تاریخچه و ریشه یابی و تحلیل رفتار متقابل و اریک برن و .. که بگذریم (اگه دوست داشتین سرچ کنید یه عالمه مطلب تخصصی هست برای خیل علاقمندان :-)) می‌خواهم براتون یه مثال ساده بزنم، تا حالا شده بگین فلانی قدر من رو نمی دونه یا بشکنه این دست که نمک نداره یا شاید ناراحتید که اطرافتان پر شده از یک سری آدم قدر نشناس بی چشم و رو؟ خب یه لحظه مکث کنید، نکنه مسئله به بقیه ربط نداشته باشه؟! نکنه شما باید یه چیزی رو تغییر بدهید؟


مثلث کارپمن، سه گوشه داره (چشم بسته غیب گفتم :دی سه گوش سه بر برابر) که بهشان میگیم: ناجی، قربانی، آزارگر (یا هر ترجمه‌ای که به دلتون بچسبه)

شما وارد این مثلث میشی یکی از نقش‌ها رو می‌پذیری و توی نقش‌های مثلث حرکت می‌کنی، مثال:

شما شروع می‌کنی به جای همکار محترم کارهایش رو انجام دادن، فکر می‌کنی چقدر خفن و شیرمرد/شیرزن هستی ‌و اون چقدر باید ممنون باشه! (ناجی)

اون بعد یه مدت سر و کله‌اش پیدا میشه و نه تنها ممنون نیست، بلکه طلبکار هم هست که چرا بقیه‌ش رو انجام ندادی و شما دچار یاس فلسفی می شید و کنج عزلت می‌گزینید (قربانی)

دفعه بعدی اگه باشه، یا سر یه موضوع بی ربط دیگه با خودش یا هر کس دیگه‌ای ممکنه پرخاش الکی کنید یا خودتون رو سرزنش کنید (آزارگر) 


نکته کلیدی: هر ناجی‌گری محکوم به آزارگری است :-|


یعنی هر بار که تو دام شروع این مثلث افتادین گوش خودتون رو بگیرین و بگین: عزیزم :-) حواست رو جمع کن :-)


حالا یه سری راهکار برون رفت از مثلث وجود داره ولی فعلا یکی دو روز به این مثلث در زندگی‌تان فکر کنید تا برسیم به راهکاری که من بلدم :-)

۱۲ حبه چیده شد. ۹

هر چی بیشتر،‌ بهتر :-|

بگذارید باهاتون رو راست باشم :) 

"هر چی بیشتر،‌ بهتر" یا همه‌ی عبارات "...تر، بهتر‌"  مشابه که در موقعیت‌های مختلف به کار می‌روند،‌ فریبی بیش نیست‌:دی

یک باور بنیادین غلط از باورهای طرحواره معیارهای سختگیرانه* :) 


مثال: 

چقدر خانه را تمیز کنم؟ هر چی تمیزتر، بهتر!

چند ساعته این Task رو انجام بدهم؟ هر چی کمتر، بهتر!

امروز چند ساعت کتاب بخونم؟ هر چی بیشتر، بهتر!


نتیجه:

در حالت پیشرفته از اونجا که کمال (شما بخونید کلمه "تمیزتر،‌ کمتر، بیشتر، ...") در ذهن شما تعریف نشده است،‌ به اون بهتر نمی‌رسید :-( و دو حالت اتفاق می‌افتد:

الف)‌ از اونجا که بسته به درجه کمال‌گرایی‌تون خیلی سخت و دیر از خودتون راضی می‌شوید،‌ پس هنگام اتمام یک فعالیت یک جای چرخه زندگی‌تون** می‌لنگه، یعنی هفت ساعت خونه را برق می‌اندازید ولی تفریح نمی‌کنید یا با کودکتون بازی نمی‌کنید، در واقع دچار رشد بی‌قواره خواهید شد، مثل آدمی که فقط دست‌هایش دراز بشه یا فقط کله‌اش بزرگ بشه :دی یا خودتون رو به کشتن می‌دهید و همه کار‌ها را انجام می‌دهید ولی چرخ فیزیولوژیک ماشین*** بدنتون پنچر است،‌ یعنی آن قدر خسته و فرسوده شدید که دیگه نمی‌کشید که بخواهید از این اوج تلاش لذت ببرید.

ب) دچار اهمال‌کاری خواهید شد،‌ یعنی ذهنتون میگه: "اوه! باید خونه خیلی برق بیفته تا راضی بشم" و هی به ساعت نگاه می‌کنید و هی به خودتون و هی زمان‌هاتون رو خاکستری می‌کنید، ولی حتی بلند نمی‌شوید یک جای خونه را دستمال بکشید، چون به نظرتون حتی هفت ساعت برای برق انداختن خونه کافی نیست و کی میره این همه راه رو، پس چرا شروع کنم اصلا؟! 

ٔپ) از اونجا که هی زمان‌هاتون را خاکستری کردید،‌ منطقاْ به خودتون اجازه لذت بردن از زمان تفریح و استراحت را نمی‌دهید و همه زندگی کوفت آدم میشه، چه زمان کار، چه زمان تفریح :دی


راه درمان؟

باید به این عبارت توی ذهنتون حساس بشین :دی 

۱- به افکارتون دقت کنید و مچ خودتون رو بگیرید! 

۲- برای خودتون حد و مرز تعیین کنید و متعهدانه به مرزهاتون وفادار باشید. هر چی تمیزتر یعنی چی؟ یعنی هال جاروبرقی بشه،‌ ظرف‌ها شسته، ... ؟ باید قشنگ تعریف کنید یعنی چی و برای انجامش زمان تعیین کنید، مثلاْ دو ساعت.

۳- به هیچ عنوان از زمان تعیین شده فراتر نروید! این دام اصلی است و هشدار می‌دهم که اگر توجه نکنید اهمال کاری در روزهای بعدی در انتظار شماست:دی یعنی اگر قرار هست امروز چهار ساعت کار کنید، گوش خودتون را بکشید از سر کار بلند بشوید! دقیقاْ سر چهار ساعت.

۴- به کم قانع باشید! چه اشکالی داره که فقط برسید مبل‌ها را تمیز کنید؟ چه اشکالی داره که فقط یک باگ خیلی کوچیک از برنامه را رفع کنید؟ چه اشکالی داره که فقط پنج خط کتاب بخونید؟



امضا: یک کارآموز رهایی از طرحواره معیارهای سخت گیرانه :)


* طرحواره یعنی مجموعه باورهای بنیادین مشابهی که در آدم‌های مختلف دیده شده و نتیجه‌اش اینه که رفتار بیرونی شما مصداق کمال‌گرایی منفی خواهد شد!


** برای ترسیم چرخه زندگی،‌ یک دایره بکشید و آن را به ۸ قسمت مساوی تقسیم کنید، تو هر کدام از هشت قسمت این عبارات را بنویسید:

خانواده

کار

ازدواج (عشق/ رابطه عاطفی با همسر/فرزندان)

دوستان

تفریح

سلامتی

معنویت

رشد و پیشرفت فردی


حالا بسته به میزان انرژی‌ای که برای هر کدام می گذارید یک نقطه داخل هر قاچ بگذارید، از ۰ تا ۱۰ (۰ مرکز دایره و ۱۰ روی محیط) 

در نهایت نقاط را به هم وصل کنید، آیا دایره شما تقریبا کامل هست؟ تبریک میگم! چرخ زندگی‌تون خوب می‌چرخه :)))


*** فرض کنید ماشین شما چهار چرخ داره،‌ دو چرخ جلو احساس و افکار و دو چرخ عقب فیزیولوژیک (سلامتی و بدن) و هیجانات شماست. در معیار‌های سخت‌گیرانه هنگامی که با جدیت تمام همه کار‌ها را انجام می‌دهید حالتون خوبه و راضی هستید،‌ ولی یکی از چرخ‌های عقب ماشین پنجر است،‌ متاسفانه بدن شما دیگر یاری نمی‌کند :-|

۱۶ حبه چیده شد. ۱۲

FATF

ملت گفتند کفش کودک در سال های اول زندگی‌اش باید با کیفیت‌ترین کفش تمام زندگی‌اش باشد، از لحاظ کف و ساق و ...

از هایپراستار که اومدیم بیرون به صابر گفتم بیا بریم این کفش رو قیمت کنیم، یه کفش صورتی جینگولکی بود :-)

به فروشنده گفتم: کفش ساق بلندتر ندارین؟

گفت: نه خانم این‌ها هم برای قدیم هست، الان که دیگه واردات هم نداریم.

گفتم: خب چند قیمت هست؟

گفت: یک میلیون و خرده ای!

گفتم: آهان این ساقش کوتاه است :دی


من :-| (یک تومن کفش برای بچه ۱۵ ماهه آخه؟)

فروشنده: خودتی :-/ (یعنی ساق بلند داشتم می‌خریدی؟)

لیلی: :-) (مامان یا بریم من اصلا کفش نمیخوام) 


پ.ن. ربط این نوشته با FATF خودتون پیدا کنید :-/

۱۰ حبه چیده شد. ۵

کدبانوگری :-)

می‌دونید چیه؟ من اصلاً آدم کدبانویی نیستم، نه این که تازگی‌ها و به خاطر بچه و اینا ... کلاً هیچ وقت نبودم :-|

ولی از کدبانوها خوشم میاد، از این که در کسری از ثانیه میگن چه لکه‌ای رو با چی پاک کنی کیف می‌کنم، از چیدمان آشپزخانه‌هاشون یا فوت‌های کوزه‌گری خرید، پخت و پز یا مرمت موارد آسیب دیده...

امروز با یکی از همین کدبانوها رفته بودم بیرون، دوست دوران دبیرستانم، که بهش میگم بهناز رویایی، من رو می‌برد وسط یه پلاستیک فروشی عریض و طویل و از وسط اون همه چیز عجیب غریب با کاربرد نامعلوم یک هو یه چیزی می‌کشید بیرون که اجی مجی لاترجی...  این رو نگاه کن پریسا، می‌دونی به چه کار میاد؟ فلان و بهمان:دی


بعد میایی خونه و میگی جل الخالق! چقدر زندگی راحت تر شد :-)

 

۱۳ حبه چیده شد. ۱۴
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان