بعد از صمیمیت، هویت مسئلهی دیگری است که دغدغهی این روزهایم شده. به خصوص در برخورد با افراد مختلف با انعطافپذیری وصف نشدنی، مثلا Meredith آمریکایی که با همسر هندیاش در هلند زندگی میکنند (کشور سوم) یا Olina اهل جمهوری چک که با همسر سوئدیاش سالها در دوبی زندگی کرده و پسر کوچکش هلند به دنیا آمده.
برای منِ ایرانی که در جایی بزرگ شدهام که حتی ازدواج بین قومی هم کمتر مرسوم است (مثلاً کردها با ترکها...)، یا بهتر است بگویم ترجیح نیست، سئوال است که اینها چطور کنار میآیند؟ زبان را چه میکنند؟ فرهنگ را؟ چرا برای من پیشینه تاریخ و ادبیات و هنر و فرهنگ اینقدر پررنگ شده؟ چرا من نگران زبان مادری کودکم هستم؟ جایگاه زبان و خاک در هویت کجاست؟ آیا تمایز هویت مفهومی تبعیض آمیز است؟ آیا تعلق به خاک میتواند ریشههای نژادپرستانانه را تقویت کند؟ بحران هویت یعنی چه؟ اگر خود را فراتر از رنگ و زبان و خاک بدانی دیگر بحرانِ چه؟
و هزار گره کور دیگر در کلاف سردرگم افکارم... مشتاق نظرات شما هستم :)