نه می خواهم به نتایج انتخابات شنبه فکر کنم...
نه به آخر داستان گل محمد سردار و جلد دهم کلیدر...
نه به زود دنیا آمدن لیلی...
می خواهم چشمانم را ببندم و وقتی باز کردم آخر تیر ماه باشد :-(
نه هیچ مرگی، نه هیچ خرداد پر از حادثه ای، نه باتومی، نه هیچی...
نه می خواهم به نتایج انتخابات شنبه فکر کنم...
نه به آخر داستان گل محمد سردار و جلد دهم کلیدر...
نه به زود دنیا آمدن لیلی...
می خواهم چشمانم را ببندم و وقتی باز کردم آخر تیر ماه باشد :-(
نه هیچ مرگی، نه هیچ خرداد پر از حادثه ای، نه باتومی، نه هیچی...
دارم تلاش می کنم از این حالت دراز کشیده-طور نهایت لذت را ببرم...
و خدا را شاکر باشم که دستشویی و حمام ممنوع نشده :-| و می شود به حالت نیمه نشسته هم سر کرد (مثل تخت بیمارستان) که خودش یک عالمه حسن دارد، از جمله کارهای سبک با گلی جان* :-)
* گلی جان یک لپ تاپ ASUS سرخابی 10 اینچی است، کادوی صابر برای تولدم، سال ۹۱ :-)
پ.ن. اخیراً علاوه بر همه کامنت های عمومی مهربانانه شما، یک سری کامنت خصوصی دلگرم کننده داشتم، که لبریز از محبت و همدردی و یک عالمه آرزوی خوب برای ادامه راه بود. بین همه کامنت ها خواستم از یگانه تشکر کنم که آدرس وبلاگ ندارد که بروم آنجا برای تشکر ویژه :-) دوست داشتم شما هم یک بخش هایی از کامنت ها را بخوانید، که به احترام نویسندگانش که خصوصی برایم گذاشته اند، بی نام منتشر می کنم :)
۱) من اهل پایین شهرم. وضعمون خوب نیست و بابای پولدار هم ندارم. اما این ۲ سالی که دختردار شدم، هم خونه مون رو بزرگ و نو کردیم، هم ماشین خریدیم. دختر روزی اش زیاده...
تا زمانی که یک واقعیتی، هر چند تلخ، را نپذیری، نمی توانی کاری کنی.
بی تابی و انکار، هر چقدر بیشتر طول بکشد، دیرتر به شرایط پایدار می رسی.
گام اول این است که بپذیری...
آن وقت تحمل شرایط راحت تر است، آن وقت می شود کاری کرد...
در حالی که احساس می کنم در نزدیکی قله، پایم سر خورده و پرت شدم کف دره، صابر هی قربون صدقه لیلی میره و آخرین عکس سونوگرافی اش را برای همه دوست و آشنا می فرسته و زیرش می نویسه:
My baby girl, she really looks like me, doesn't she?
نمی دانم...
عشق، شاید با محبت بی دریغ بی چشمداشت، با خوبی کردن های دو طرفه، با خاطره سازی به دست می آید...
ولی بی شک با سردی از بین می رود
آرام آرام
آن قدر نرم که حتی باورت نمی شود که چه شد
پ.ن. امروز دوستی مهمانم بود، عزیزتر از جان، آمار هراس انگیزی که از جدایی های اطرافیان دو حلقه دورتر برایم گفت، من را ترساند... مدام در بهت می پرسیدم: ای واییییی :-( آخه چرا؟ :-(((( توافقی؟ چی شد آخه؟ :-(
میگم: من واقعاً مغزم نمی کشه، بیا موضوع پیشنهاد بده بنویسم، بخوابیم، آفرین :-| یه جا خوندم که تو بارداری مغز بین ۴ تا ۸ درصد کوچیک میشه و ۶ ماه طول میکشه تا برگرده اندازه قبلش :-| الان احساس تهی بودن مغز دارم!
صابر میگه: پست چالشی میخواهی؟ بنویس ما جزو ۴ درصدیم، لیلی بیاد سُر می خوریم تو ۹۶% :-|
از این همه محبت پدرانه سپاسگزارم!
من دیگه حرفی ندارم :-|
از صابر میپرسم: به نظرت لیلی من رو دوست خواهد داشت با این حجم منطق؟ که همه چی را بررسی میکنم، مقایسه میکنم، جدول تصمیم گیری میکشم ...؟ مادر-همه-چیز-دان :-|
مثلاً یه مادر احساساتیتر خوشحال که الان همه اتاق بچه رو گل گلی صورتی کرده باشه، بهتر نیست؟ تا یک مادر منطقی مهندس طور که گهواره بچه را گذاشته کنار میز کارش که موقع کار گهواره هم تکون بدهد؟ :-| به نظرت خشن و بی احساس نیستم یه کم؟
می گوید: آره دوستت داره، به نظرم مادر خوبی هستی، برخلاف همه پُزهای روشنفکری و فمینیستی که همه این سالها میدادی :)))) یه مادر آگاه خیلی هم خوبه، احساس میکنم حواست به همه چی هست :)
* اسم کتابی از دکتر عبدالحسین رفعتیان.
** به زودی گوگل جام جستجوی "با نوزاد نارس چه کنیم" --به دو زبان انگلیسی و فارسی-- را میاره دو دستی تقدیم من میکند :-|
امضا: یک عدد مادر نگران، در هفته 28 بارداری یک دختر کوچولوی خوشمزه...
وسط همه آهنگ هایی که رسانه ملی داره برای مبعث پخش می کنه، یه آهنگ بی کلام "تولدت مبارک" هم پخش کرد :-|
ظاهراً عید ربطی به تولد نداره، ولی اگه کسی تولدش هست، مبارک :-)
پ.ن. در راستای افزایش شادی و خوشحالی مادر و بچه، صابر اعلام کرده تا تولد لیلی فقط سریال طنز می بینیم :-) در اواسط سیزن دو big bang theory هستیم، با تشکر از Fa Ella، جولیک و نی لو :-)