Exception

می گویند یک سری از بیماری های ساده تر (شما بخوانید قابل تحمل تر) مانع از بروز بیماری های پیچیده تر (لاعلاج/صعب العلاج) خواهد شد، مثل تب، آفت دهان، تبخال، اسهال، ...

و نباید علائم هشداردهنده را خاموش کنی، باشد که بلای جانت نگردد...

انگار کن دل درد و دل پیچه قبل از ترکیدن آپاندیس، در حکم  هشداری است برای نجات جان :-)

و همین گونه است errorهای ساده ی برنامه (و خیلی از موقع ها warningها) که آدمی محل نمی گذارد برای برطرف کردن تا دوشنبه عصری سه ساعت دنبال یک exception نامعلوم بگردد که صبح دیروزش خط مربوط به یک warning ساده را کامنت کرده :-|


و این گونه تر است زندگی، که آنقدر تاب فشارهای کوچک و ناملایمات سطحی را نمی آوریم و مسکن پشت مسکن می ریزیم در حلق مبارک که ناغافل دچار force close Exception می شویم ...


باشد که عبرت بگیریم...

۱۶ حبه چیده شد. ۹

ما چاره عالمیم و بی چاره تو*

یک: کلاس تابستانی خط تحریری جوجه هایم تمام شده و تدریس خونم آمده پایین :-| کی فکرش را می کرد که این قدر خوشم بیاید از درس دادن به پنج تا جوجه ناز؟ در فکرش هستم که یک سری فایل تدریس خط تحریری آماده کنم و بگذارم همین جا :)


دو: یکی از معضلات من برای دنبال کردن وبلاگ ها در بیان، این است که وقتی در یک برهه کوتاه چندین نفر را با هم دنبال می کنم، به صورت غریزی آن ها را با همدیگر اشتباه می گیرم :)))))))))) بعد دنبال یک نشانه می گردم در وبلاگ مورد نظر که یادم بیاید، این کدام یکی بود و من چرا تصمیم گرفتم دنبالش کنم :)))) اصلاً داستانی داریم :-|


سه: در راستای کاهش دوز تدریس در خون من (چیزی که هیچ وقت فکر نمی کردم حالم را خوب کند)، می روم خانه یکی از هم کلاسی های خوشنویسی ام و کامپیوتر یادش می دهم :)))) شاید ده سالی از من بزرگتر باشد و همیشه در کار هنر و گل مرغ و نقاشی و فرش و تذهیب و ... امروز سعی کردم کلیدهای لپ تاپ را برایش توضیح دهم و نحوه گرفتن موس و دابل کلیک :) جالب بود برایم چیزهایی که  در طی این سال ها برایم آن قدر درونی شده، گاهی چقدر سخت است توضیح دادنش ....


چهار: چند وقت قبل یک لینکی برایم فرستاده بودند که سایت عصر ایران می خواهد یک کتاب (زندگی برازنده من) را اهدا کند و اگر دوست دارید اطلاعاتتان را پر کنید و شاید شانس یارتان بود و برای شما هم ارسال شد :-| خلاصه من همین طوری اطلاعات را پر کردم و دیروز یک نفر زنگ در را زد و در کمال ناباوری گفتند که اسم شما در لیست بوده و بفرمایید کتاب شما :) حس خوبی بود، مخصوصاً که کتاب درباره کهن الگوها در روانشناسی یونگ است و من تست اولش را زده ام و در دوره فعلی زندگی ام، کهن الگوی فرزانه و جادوگر درونم از همه پر رنگ تر است :))))))))))))


* دومین سرمشق خوشنویسی انتخابی من برای نمایشگاه آینده استادم :)


پ.ن. این جا می توانید تست کهن الگو را بدهید -- البته این سایت نوشته تست قهرمان درون :)

۲۴ حبه چیده شد. ۸

سیب پلو

اولین بار که اسم سیب پلو به گوشم خورد، فکر کردم چیزی شبیه خورش سیب آلبالو است یا خورش به، که مثلاً سیب های درختی* را با پیاز داغ تفت بدهیم و رب اضافه کنیم و بگذاریم با مرغ یا گوشت بپزد...

بعد که سهیلاجون غذا را آورد، دریافتم که منظور سیب زمینی بوده :-|


و عجیب این که نه تنها شبیه باقالی پلو درست می شود (در نظر بگیرید به جای مرحله افزودن باقالی، قرار است سیب زمینی های مکعبی در آب برنج بریزید)، بلکه مزه باقالی پلو هم می دهد :-))))


خلاصه که شام سیب پلو داریم با مرغ مجلسی، بفرمایید در خدمت باشیم :-)


* من همین اشتباه رو درباره نخود پلو هم می کردم :-|

۱۳ حبه چیده شد. ۵

داگ ناف :-)

یک دسته از آدم ها هستند که خیلی شیک انگلیسی صحبت می کنند، تو بگو با لهجه اصل بریتیش :-)))

حالا فرض کنید در موقعیتی مقابل یکی از این افراد قرار گرفته اید و در حالی که تلاش می کنید کلمه ای را که تلفظش را نمی دانید، بخوانید، مغزتان با هجوم تلفظ های مختلف مواجه شده و حتی بعضی از حروف را درست نمی بینید:

داگ نوف، داگ ناف، دوگ ناوت، دوگ نافت،...


به ناچار یکی را انتخاب کرده و وسط یک بحث تخصصی با مخاطب موردنظر، تاکید می کنید که دنبال نمودار "داگ ناف" بگردد در اکسل...


طرف می رود، نمودار را پیدا می کند و کلی تشکر... حالا وقتی که بفهمید داگ ناف موردنظر همان دونات (doughnut) آشنای خودمان است، چه حسی پیدا می کنید؟ :-|


پ.ن. خاطره ای از صابر، نیم ساعت به نیمه شب، بعد از اصرار من برای پیشنهاد موضوع پست وبلاگ :-[

۲۴ حبه چیده شد. ۱۶

سخت گیرد زندگی...

برای درک بعضی از چیزها باید بزرگ شد، تجربه کرد و لذت برد :-)

خیلی از کارها، بازی ها، حرف ها، رشته ها و ... که چند سال قبل من را به هم می ریخت و با خاک یکسان می کرد، تمام شده، من تمرین کرده ام،  بهتر شده ام، و قوی تر:-)

گاهی فکر می کردم که اگه ده سال بعد فلان طور نشود، چه کنم؟ حالا می بینم که هیچ کدام از نشدنی ها نشد یا شد و من خوبم :-)

امروز سر کار به خودم که نگاه می کردم، حس کردم اصلا آن آدم قبلی نیستم، آدمی که یک روز برای این که کنار میزش سطل آشغال نبود، غصه می خورد، با آن همه وسواس درباره ساعت کار، مرخصی، سنوات، حقوق و ... :-)))))

آن قدر حساس، زودرنج و زود از کوره در برو :-|

انگار پریسای قدیمی در سال های قبل، در همین سال قبل حل شده و رفته :-)

سخت گیری زندگی را به کام آدم زهرمار می کنه، مخصوصاً اگر موقعی که می خواهی از خودت دفاع کنی یک هو حس کنی دقیقاً در رویای یک نفر دیگر هستی :-| تلخ ترین حالت بی دفاعی و درماندگی...

بیایید سخت نگیریم، شاد باشیم و با رویای خودمون زندگی کنیم :-)


پ.ن. بعد از 60 ساعت game of thrones، رسیدیم به فیلمهایی که دوستان در پست دیدنی های تابستانی معرفی کرده بودند، دیشب فیلم اعترافات رو دیدیم، از سری پیشنهادهای هولدن گونه، یعنی در یک کلام، عالی، رازآلود، معمایی، جنایی، ژاپنی :-)

۱۵ حبه چیده شد. ۷

موالیان

یادم هست اوایلی که ردیف را شروع کرده بودم، یکی از سئوالات اصلی ام این بود که علت نام گذاری گوشه های ردیف چیست؟

مثلاً چرا کرشمه؟ چرا نخست؟ چرا شهرآشوب...


یک بار هم پرسیدم از استاد، و چون کلاس ما گروهی است، بارهای زیادی هم دیگران پرسیدند :)

آقای کیانی گفتند که گاهی یک گوشه اسم مکانی است، یا اسم قومی قبیله ای یا اسم فردی ... که این ها دلیل داشته شاید، ولی خیلی از گوشه ها در گذر زمان نامشان تغییر کرده که باقی بمانند... به همین سادگی، مثلاً عرب ها به ایران حمله کرده بودند، یا مغول ها یا ... برای این که آن گوشه بماند، اصالت موسیقایی اش حفظ شود، اسمش را عوض می کردند و مثلاً تقدیم می کردند به حاکم وقت...

حتی مثال امروزی تری زدند برای فهم بهتر مطلب. گفتند: این روزها را در نظر بگیرید که چقدر با موسیقی و اجرای کنسرت مخالفت می شود، آن وقت هنرمند چه می کند؟ اسم ارکستر را به فراخور زمان می گذارد امام رضا، می گذارد دفاع مقدس، می گذارد عاشورا... و به راحتی اجازه اجرا می گیرد با بودجه های خوب :) این راهی است برای زنده نگه داشتن میراثی که داریم، برای حفظ و اشاعه فرهنگی که از خیلی خیلی قدیم به ما رسیده... چه فرقی می کند اسمش چه باشد...


این چند روز به شدت درگیر کارهای شرکت بودم، روزهایی که قرار بود وقت بگذارم و گوشه "موالیان" همایون را در بیاورم (می دانید که روش استاد کیانی گوشی است، یعنی نتی برای گوشه نداری که از روی آن بزنی، آن قدر گوش می کنی تا بفهمی که نغمه ها چه بودند...).

امروز عصر گفتم کار دارم و باید بروم، آقای سین سین (یکی از founderها و مدیر بخش فنی که پیشتر فکر می کردم مدیرعامل است) که رفت جلسه، من هم گفتم خدا نگهدار و پرواز کردم به سمت سنتور خان :)

نیمی از گوشه "موالیان" با کوک چهارگاه است و نیمی با کوک همایون. نیمه چهارگاهش را در آوردم برای شنبه که ذهنم درگیر نام موالیان شد.

جستجویی کردم و دیدم که موالیان به ایرانی هایی می گفتند که در بین عرب ها و در سرزمین های اسلامی زندگی می کردند. گفتم شاید آن ها هم برای زنده نگه داشتن این گوشه، این اسم را گذاشته باشند رویش...

یا موسیقی ای بوده که موالیان آن زمان اجرا می کردند بین عرب ها...

۱۲ حبه چیده شد. ۷

خال دروگو!

اگر تصمیم گرفتید عصر یک روز تعطیل، بعد از مراسم قربانی، مهمانی بعدش، و عیادت از یک بچه دست شکسته در بیمارستان کمی استراحت کنید...

کتاب بخوانید :-)

اشتباه ترین کار ادامه دادن به دیدن قسمت های دانلود شده سریالی است که قرار نبوده ببینید :-/

ساعت نزدیک 12 است، چشمانتان از حدقه در آمده، واقعاً خسته هستید و صابر می گوید: قسمت بعدی را بگذار...

۲۹ حبه چیده شد. ۱۲

انسان در جستجوی معنا*

زهرا با اون چشم های درشت روشنش داشت تعریف می کرد، می گفت:

"وقتی به پدرم گفتند سرطان داری، من از درون پاشیدم، پخش شده بودم کف اتاق و زار می زدم... ولی برای او این طور نبود. روزی که با مادر می رفتند بیمارستان برای جراحی من داشتم خون گریه می کردم، و برای اون دوتا مثل این بود که دارند می روند پارک...

به پدرم گفته بودند شما بیش از 5 سال هست که سرطان دارید ولی خودش را نشان نداده، چون خیلی قوی هستید." 

گفت: "بعد از عمل حدود 8 سانت از روده بزرگ پدر را برداشتند، وقتی رفت برای نمونه برداری گفتند هیچ اثری از سرطان نیست، آن قدر که حتی نیازی نیست پرتو درمانی کنی... نه خانی آمده، نه خانی رفته..."


و من مبهوت مانده بودم، گفتم: "چطور می شود این قدر قوی بود زهرا جان؟ چطور پدرت این قدر محکم هست؟"

گفت: "دقیق نمی دانم، ولی چیزهای دیگری برایش مهم هست، چیزهایی از جنس معنا، مثل ایمان، تعلق، عشق... آن قدر جاودانه که هیچ فقدانی حتی مرگ، نمی تواند نابودشان کند، که بی معنا شود..."


* عنوان این پست، نام کتابی است از ویکتور فرانکل، درباره خاطراتش از زندان های آلمان ها (اردوگاه آشویتس) در جنگ جهانی دوم، این که یک انسان زندانی را چه چیز زنده نگه می دارد، حتی وقتی همه موهای بدنش را هم از او می گیرند...

پ.ن. خودم یاد این نوشته ام افتادم :)

۱۵ حبه چیده شد. ۷

زندگی مارپیچی :-)

همیشه فکر می کردم وقتی بعد از یک عالمه تلاش و کوشش برگشتی سر خونه اول، یک فاجعه واقعی است! انگار از زاویه صفر شروع کردی و رفتی و رفتی تا رسیدی به 360 و تازه فهمیدی که ای دل غافل، این جا که همون جاست :-|

حالا اما می خواهم بگویم که سفر زندگی شبیه یک دایره چسبیده به صفحه نیست، دو بعدی نیست... سه بعدی است شاید :-) وقتی دایره تموم میشه بر نمی گردی سر جای اول، مثل فنر است، یک سطح رفتی بالاتر، رشد کردی بالغ شدی، تو دیگه آدم قبلی نیستی :-)

یا حتی اسپایرال، شعاعت هم بزرگ شده، دیدگاهت گسترده شده...


سفر زندگی یه همچین شکلی باید داشته باشه...


پ.ن. مهلا بهم میگه "عمه نا"، سمانه هی میگه، بگو: عمه پریسا :-) اون میگه: عمه نا، عمه نا :-)))))

۱۹ حبه چیده شد. ۹

رئیس جمهور

همین طور نشسته بودم تا بچه ها یک بار از روی کلمه های سرمشق بنویسند و کلاس تمام بشه. ازشون پرسیدم: دوست دارید بزرگ که شدید چی کاره بشین؟

عسل: طراح گرافیک :-)

فاطمه: متخصص زنان و زایمان :-)

سبا: رئیس جمهور :))))))))))

عسل و فاطمه زدند زیر خنده: برو بابا! رئیس جمهور که شغل نیست! 


من: :-))))))

روحانی: :-|

اوباما: :-O


گفتم: خب به نظرتون شغل من چیه؟

عسل: پلیس :-)))

فاطمه: پلیس :-)))

سبا: مگه همین خوشنویسی شغلتون نیست؟ :-)


من: :-)))

مهندسی برق: :-|

پلیس فتا: :-O

۲۷ حبه چیده شد. ۱۵
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان