داشتم برای لیلی شکلک در میاوردم که مسافر آخر سوار شد، همان خانوم مهربونی که وقتی وارد ایستگاه شد بهم لبخند زد و گفت morgen :) شارژ کارت اتوبوسش تموم شده بود و کارت پول همراه نداشت. شروع کرد با راننده چونه زدن که خب من الان کارت پول همراهم نیست و دارم میروم کلاس زبان و دیرم شده و ... راننده هم شوخی نداشت می گفت که برو از اون فروشگاه کنار خیابون کارتت رو شارژ کن و با اتوبوس بعدی بیا و خب به من مربوط نمیشه که کلاست دیر شده و خب حالا که کارت پول نداری، نقد بده و در ضمن اون بیست یورویی رو بذار جیبت چون من پول خرد هم ندارم و دقیقا چهار یورو بده :-|
داشتم به خانم مسافر نگاه میکردم، به این که خانم بود، محجبه بود، خاورمیانهای بود (شاید عرب بود حتی) و مسن*، به این که کلاس زبانش دیر شده بود، یعنی خوب بلد نبود حرف بزنه و منظورش را برسونه و راننده هی تکرار میکرد: I don't understand :-| و تصمیم گرفتم بروم و به جایش چهار یورو رو حساب کنم حتی اگر نداشته باشه که بهم بده، کاری که تو ایران خیلی مرسومه :)
راننده وقتی من رو دید انگار تازه سفینهام نشسته زمین و بقیه مسافرها همین طوری زل زده بودند بهم و خانم مسافر لبخند رضایتی زد در حد این که از صمیم قلب ازت ممنونم جونم :) هر چند خانم وقتی از پیش راننده اومد این طرف بیست یورویی رو داد به من و کلی باهاش سر و کله زدم که شانزده یورو بقیه پولش را بگیره و میگفت همین که حساب کردی خیلی ممنونم ازت :*
* برای من که از کشوری میام که هر کدوم از المانهای بالا به تنهایی میتونه یک عامل تبعیض جدی باشه، درک شرایطی که خانم درش گیر کرده بود خیلی سخت نبود، جدای این که راننده تبعیض آمیز برخورد نمیکرد و قانون این بود که بدون بلیت سوار نشی ولی حتی به فکر هیچ کدوم نرسید که از بقیه مسافرها برای خرد کردن پول کمک بگیرند :)