گنجشک لالا، مهتاب لالا...


آدم وقتی اولویت های کاری اش را می چینه، قاعدتاً آن کاری که بیشترین اولویت را داره با بالاترین کیفیت انجام میشه :) مثلاً اولویت امروز عصر من: گوشه کرشمه مویه سه گاه، خوشنویسی (چلیپای سرمشق این هفته)، برنامه روز اول-هفته اول شنا سوئدی، شام و نوشتن پست وبلاگ!

در نتیجه الان که ساعت 11:30 شب است، با وجودی که کلی از قبل به "سرو ستاه نامه" این هفته فکر کرده بودم (استاد ماجرای تصمیم شان را تعریف کردند برای تشکیل کلاس گروهی) و قصد داشتم که حسابی شما را تهییج کنم در برنامه شنا سوئدی 7 هفته ای به ما بپیوندید، پست وبلاگ واقعاً مظلوم واقع شده و در حالی دارم به برنامه مهمانی فردا و قورمه سبزی فکر می کنم که چشم هایم از هم باز نمیشه :)

۰ حبه چیده شد. ۰

آلو، آلبالو، زردآلو، شفتالو :))))


به موزها نگاه می کردم که بسی رسیده بودند و خوشرنگ، به دلم صابون شیر موز حسابی در تمام هفته را مالیدم و به صابر گفتم که می رود از این غرفه هم موز بخرد؟

صابر نگاهی به موزها انداخت و با اشاره به زردآلوهای ردیف کناری گفت: می خواهی زرد آلوی ته صندوقی هم بخرم برای مربای زردآلو-کیوی؟

گفتم: باشد، کمی بخر، مثلاً یکی، دو کیلو که با کیوی ها آماده کنیم برای مربا :)

رفت و با یک جعبه زرد آلو برگشت   گفتم: پسر جان! چرا این قدر زیاد خریدی؟ قرارمان یکی دو کیلو بود...

گفت: یکی دو کیلو را از ته صندوقی ها نمی داد!!!

بله! و ما با نزدیک 17 کیلو زرد آلو معادل 50 هزار تومان پول رایج مملکت برگشتیم خانه و چون دیگر هیچ دستمان جا نداشت و خیلی سنگین بودند، اصلاً موز هم نخریدیم!!!

خلاصه می گویند محرومیت خلاقیت می آورد، ولی گاهی فراوانی هم خلاقیت می آورد و تو وقتی که 17 کیلو زردآلو روی دستت مانده باشد (یک بخشی له و یک بخشی سالم و یک بخشی نیمه له) به مخت فشار می آوری که بعد از جدا کردن سالم ها، با بقیه زردآلو چه کارها می شود کرد، و این لیست موارد قابل تهیه از زرد آلو است:

مربای زردآلو، لواشک زردآلو، شربت زردآلو و برگه خشکه زردآلو!

و از ساعت 11 ظهر تا ساعت 6 عصر جمعه مشغول تهیه موارد فوق بودیم :)

نتیجه گیری: وقتی رفتید تره بار و دلتان موز خواست، بی خیال شوید و برگردید خانه 

 

پ.ن. این ماه، ماه مهار ترس است و جدای ترس هایی که در طبقه بندی نگرانی قرار می گیرند، مهمترین تفاوت شجاعت و ترسو بودن، وانمود کردن به شجاعت است، این ماه تمرین می کنم :)

۰ حبه چیده شد. ۰

مهار بر گردن نگرانی...


چهار اندوخته من برای مهار نگرانی در اردیبهشت ماه:)


یک: مهمترین مهار کننده نگرانی شکرگزاری است :) ما بیشتر روزها یادمان می رود که باید برای چه چیزهای به حساب خودمان پیش پاافتاده ای سپاسگزار باشیم... مثلاً در یکی از روزهایی که بسیار نگران برخورد با آدم خاصی بودم و به شیوه مرغ سر کنده شدن پریسایی، یک مسیر ثابت را صدبار متر می کردم (همان واکنش درگیری-دررفتن-درماندگی)، با تکرار من سپاسگزارم که می توانم نفس بکشم، که راه بروم، که آسمان را ببینم، ... توانستم خودم را آرام کنم :)


دو: دومین مهار نگرانی دست کشیدن از ایده آل ها و پذیرفتن واقعیت جاری است :) در نظر بگیرید که من پیش از کلاس سنتور نگران می شوم، نگران این که نتوانم بهترین ارائه ام را داشته باشم، که جمله ها یادم بروند، ریتم را اشتباه کنم و ... اگر یادم بماند که بهترین ارائه تنها یک ایده آل است و علت حضور من در کلاس لذت بردن از فضای کلاس، بهره بردن از صحبت های استاد و غرق شدن در دنیای موسیقی ایرانی است و فقط من در شرایط من امکان حضور در کلاس در آن لحظه را دارد، حالم بهتر می شود :)


سه: مدتی است که تمرین می کنم که دیگر دست به سینه نایستم، حتی موقعی که پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدن چراغ هستم یا در صف بلند تاکسی این پا و آن پا می کنم، صحبت های Amy Cuddy به من یاد داد که اگر آغوشم را برای دنیا باز کنم، دنیا من را در آغوش گرمش جای می دهد، جایی که دیگر نگرانی جایی ندارد :) و این تمرین آن قدر برایم موثر بود که آخرین بار که داشتم بدون تپق و نگرانی مشکل مهمی را برای رئیس توضیح می دادم، وسط صحبت ها دیدم که دیگر دست به سینه نیستم :)))


چهار: ولی این مهار آخر را یک هفته ای است که از Kelly McGonigal یاد گرفته ام، این که آن طور که من راجع به استرس و عوارضش سخنرانی کردم نیست، مهمترین نکته این است که بدانی چطور استرس منفی را به استرس مثبت تبدیل کنی، آن وقت در حالی که قلبت تند می زند، دیگر رگ هایت تنگ نمی شود که سکته کنی و این دید آگاهانه باعث می شود که محکم تر، متمرکز تر و با کارآیی بسیار بالا عمل کنی، تحت استرس :)))

۰ حبه چیده شد. ۰

ایده هایی شایسته گسترش*


وقتی آدم تصمیم می گیرد یکی از هزار جریانی که در ذهنش چرخ می زند را بیان کند، آن هم بدون ویرایش و پاکنویس، همیشه در لحظه ایده های نابی خلق نخواهد شد :)

با این حال باید صدها صفحه مکتوب کرد تا هنگام مرور کردن نوشته هایت، مثلاً وسط صفحه هشتاد و پنجم به جمله ای برخورد کنی که بگویی: آها! این همان ایده ناب من است :) 

 

* این شعار TED است با حروف مخفف تکنولوژی، سرگرمی، طراحی، سایتی که به بیان ایده های جدید در حوزه های مختلف می پردازد، این روزها شاید بیش از 20 ویدئو در این سایت مشاهده کرده و بسیار لذت برده ام :)

۰ حبه چیده شد. ۰

دختر بابا :)


پدرها موجودات مظلومی هستند :)

از این که سال ها روزی برای بزرگداشت آن ها تعریف نشده بود بگیر تا جوراب هایی که کادوی کلیشه ای روز پدر است...

تقریباً همیشه محبتشان در سایه مهر مادری گم می شود و تا خدای نکرده اتفاقی برایشان نیفتد یا بلایی پیش نیاید، حس نمی کنیم که چقدر بودنشان مهم بوده و چقدر می خواستیم که همیشه باشند...

همه سال های کودکی، پشت آن جذبه مردانه و دیدارهای گهگاه شبانه (نگاهی خسته و مهربان از لای در به ما که خواب ستاره های آسمان هفتم را می دیدیم)، همیشه پدر آن نخ محکم تسبیح است که باعث می شود کنار هم بمانیم.

و برای من، پدر بعد از ازدواج، معنای دیگری پیدا کرد :) او برای من تازه عروس مثل تکیه گاهی بود که همیشه حس می کردم به آن نیازی ندارم و مشاوره هایی به من داد که فقط از یک پدر بر می آید و به هیچ عنوان جایگزین ندارد :)

خوشبختی امروزم، مدیون درس هایی است که به من دادی:)

دوستت دارم پدر :*

 

سرو ستاه نامه:

استاد این بار به مناسبت پنجشنبه این هفته و بزرگداشت فردوسی حکیم از شاهنامه گفتند و بحر هزج (تننن تن تننن تن تننن تن تننن) شعرهای آن و مطابقت با چهار مضراب :) در انتها هم یکی از اشعار زیبای فردوسی (باز آمدن گرسیوز به نزد سیاوش) را در چهارمضراب سه گاه اجرا کردند که درس این هفته من هم بود و مناسبت داشت :)

هر آنجا که روشن شود راستی              فروغ دروغ آورد کاستی

نمایم دلم را به افراسیاب                      درخشانتر از بر سپهر آفتاب

تو دل را به جز شادمانه مدار                  روان را به بد در گمانه مدار

کسی کو دم اژدها بسپرد                     ز رای جهان آفرین نگذرد

۰ حبه چیده شد. ۰

در ستایش رها کردن

تقدیم به دوست خوبم تیرمن، که این روزها حتی حوصله ویرایش عکس هایش را هم ندارد:

 

گام اول: در ستایش رها کردن*

اغلب ریشه اصلی دلمشغولی های ما، عدم توانایی در رها کردن ایده آل هاست:

هنگامی که پیش از یک آزمون درسی/مصاحبه استخدامی/جلسه خواستگاری نگران هستیم، ایده آل مان گذراندن آن روز با بالاترین نمره/استخدام/موافقت خانواده طرف مقابل است.

هنگامی که کاری را به تعویق می اندازیم یا در برابر تغییر یک عادت نامناسب مقاومت می کنیم یا شکایت اصلی مان اغلب عدم تمرکز بر روی اولویت هاست، ایده آل مان یک زندگی راحت، ساده، بی دردسر و توام با پیروزی و موفقیت است.

هنگامی که از دست کسی یا چیزی خشمگین می شویم، ایده آل ما این است که مطابق میل ما رفتار کند.

هنگامی که فردی عزیز یا سلامتی مان را برای همیشه از دست می دهیم، ایده آل مان این است که همیشه آن فرد را کنار خود داشته باشیم یا سالم و سلامت بمانیم.

اسیر شدن در چنگال ایده آل ها (این که همه چیز همان طور که می خواهیم پیش برود)، سبب می شود که اندکی بعد، آن را به عنوان واقعیت بپذیریم، واقعیتی که نباید خدشه دار شود و هنگامی که زندگی مخالف واقعیت پذیرفته شده مان پیش می رود، نگران، عصبانی، غصه دار یا بی حوصله می شویم.

باید پذیرفت که تحمل سختی ها و ناملایمت ها، رشد و یادگیری را به دنبال دارد و زندگی هم چون باد وزنده در گذر است و نه می توان آن را در مشت گرفت و نه می توان برای همیشه ثابت نگه داشت :)

پس آگاهانه رفتار خودمان را بررسی می کنیم (نگرانی، خشم، افسردگی، حسادت، بی حوصلگی، ...)، سپس همانند یک دوربین بی طرف ایده آل خوابیده پشت رفتار را مشاهده کرده (ایده آلی که فقط یک فانتزی ذهنی است، نه واقعیت جاری در زندگی) و آسیبی که با این رفتار، به زندگی خود و دیگران وارد می شود را درک می کنیم، آنگاه تمرین می کنیم تا ایده آل غیر واقعی را رها کرده و واقعیت را دیده، پذیرفته و دوست داشته باشیم :)

فقط به این فکر کنیم که اگر این ایده آل را نداشتیم، زندگی چه رنگی داشت، گاهی فقط با رها کردن ایده آل ها، می توان دنیا و زیبایی هایش را دید و کمی زندگی کرد :)

 

گام دوم: چرایی و چگونگی

مهمترین درسی که این روزها یاد گرفته ام، پرسیدن "چه باید کرد" به جای "چرا" است :)

"چرا امروز این قدر بی تابی؟"  --->  "من پذیرفته ام که نگرانم، چه باید کرد؟"

"چرا امروز حوصله هیچ کاری را ندارم؟" ---> "برای این که حوصله داشته باشم، چه کنم که بهتر شوم؟"

"چرا راننده جلویی جلوی من پیچید؟" ---> "برای این که آسیب وارده به هر دویمان کمتر شود، چه باید کرد؟"

...

 

* گام اول با نگاه به کتاب "رها کردن" نوشته Leo Babauta نوشته شده است.

۰ حبه چیده شد. ۰

درون و برون :)))


من درونم یک بخش برنامه نویس دارم که همیشه در حال برنامه ریزی است، این بخش برنامه نویس، گاهی به معنای عام واقعاً برنامه می نویسد، C، Matlab، VHDL... و گاهی به معنای خاص چرتکه می اندازد و شرایط را تعیین می کند!

من درونم یک بخش جستجوگر هم دارم، این بخش جستجوگر دنبال یادگیری چیزهای جدید است، فقط کافیه یک مبحث برای یادگیری به اش معرفی کنی تا همه اش را مثل فوم جذب و از شادی پف کند!

من درونم یک بخش بلند پرواز جاه طلب هم دارم، این بخش مسئولیت تعیین افق ها را به عهده دارد، یک سری قله برایت می سازد و هنوز نفس نفس زنان به بالای قله نرسیدی، یک قله دیگه علم می کند! 

من درونم یک بخش خیلی جدی هم هست، یک خود منطقی که هیچ شوخی ندارد و غافلگیری را نمی پسندد، بسیار متمرکز است و هر لحظه با برنامه ریزی های درون برنامه نویس و انگیزه های درون جستجوگر به سمت اهداف درون بلند پرواز حرکت می کند و نمی گذارد از راه منحرف بشوی!

در پایان من یک درون فرهیخته هم دارم، درونی که عاشق خواندن و نوشتن و هنر و عرفان و علوم انسانی است، عاشق فکر کردن و فیلم و تئاتر است، آرام و بی سر و صداست و وقتی با درون جستجوگر لابی می کند، درون بلند پرواز هزار تا قله برای معرفی رو می‌کند :)))

 

پ.ن. یادداشت استاد مجید کیانی به یاد استاد محمد رضا لطفی

۰ حبه چیده شد. ۰

من یار مهربانم :)


برای آدم هایی که:

در همه مناسبت ها (عید، تولد، سوغاتی، بازدید، عیادت، سالگرد ازدواج،...) و غیر مناسبت ها (همین یک روز معمولی :) ) برای هم یا دیگران کتاب می خرند،

نصف دیوار اصلی پذیرایی نقلی شان را به جای دکوراسیون لوازم تزیینی و چینی، اختصاص داده اند به همین کتاب ها،

و حتی نصف کتاب هایی که دارند در کتابخانه مذکور جا نشده و در کتابخانه والدین، خانه دوستان، زیر تخت، بالای کمد و ... میزبان آن هاست...

نمایشگاه کتاب تهران نباید جذابیت خاصی داشته باشه!

حتی این که گشتن در یک مغازه کتابفروشی همیشه یکی از بهترین سرگرمی هایشان بوده یا بن سرای اهل قلم به صابر حیف می شود هم توجیه خوبی نیست و دردی از پر شدن کتابخانه دوا نمی کند :)

پس چرا برنامه را خالی می کنی که بروی نمایشگاه وسط آن شلوغی سرسام آور و ترافیک نابود کننده؟ چرا وقتی به اندازه نصف همین کتابخانه پر، کتاب می خری و برمی گردی آن قدر حالت خوب است که برق شادی را در چشمانت می شود دید؟

واقعاً چرا؟

۰ حبه چیده شد. ۰

مهمان نوازی...


یعنی مدت هاست که تلویزیون جذابیتش را برایم از دست داده، برایم طبیعی شده که هر کسی پرسید که فلان فیلم را دیدی یا نه؟ بگویم: من تلویزیون نگاه نمی کنم!

نه این که منظورم دقیقاً رسانه ملی باشد، منظورم هر چیزی است که قبل از دیدنش ندانی به دیدنش می ارزد یا نه، چه ملی، چه بین المللی!

حالا وقتی آدم می رود مهمانی و میزبان همان اول کار برای نشان دادن مهمان نوازی تلویزیون را روشن می کند و همه زل می زنند به اش یا وقتی می آیند خانه و تو هر چی سعی می کنی برایشان میزبان خوبی باشی و گپ بزنید، باز هم ساعت را نگاه می کنند و اشاره می کنند که یعنی تلویزیون را روشن نمی کنی... چه باید کرد؟

 

سرو ستاه نامه:

این جلسه کلاس را خیلی دوست داشتم، نه به خاطر این که شهناز کت را خیلی خوب در آورده بودم و استاد راهنمایی ام کرد که چگونه سه گاه را شروع کنم، بیشتر به خاطر این که راجع به اصول گوشی در آوردن یک گوشه صحبت کردند، این که آهنگ آن گوشه را باید در ذهنت بشنوی انگار... چیزی که این چند مدت خیلی درگیرش بودم :)

بحث راجع به طبیعی بودن نغمه های موسیقی ایرانی هم تامل برانگیز بود، این که همه نغمه ها به نوعی هارمونیک چندم کدام یکی هستند و فاصله ها چه حرفی برای گفتن دارند، این که همه چیز بر اساس طبیعت است، فاصله ستاره ها، صدای بلبل، صدای باد، دریا...

۰ حبه چیده شد. ۱

شهناز کُت*


کت های صابر را انداختم تو ماشین لباسشویی و گذاشتم رو درجه پشم :دی خودش خانه نبود و اولش کمی دو دل بودم که بیاندازم یا نه که تصمیمم را کبری کردم و انداختم!

وسط کار زنگ زد که یک خبری ازم بگیرد که چطوری و نهار چه کردی، گفتم کت هایت را انداختم تو ماشین، طفلک یه مکث طولانی کرد و بعد پرسید کدوم هایشان را؟

گفتم: همه شان را :دی

دیگه چیزی نگفت، گفت باشه، دستت درد نکنه، ولی اگه از فرم افتادند بعدش باید یک فکری بکنیم...

حالا کت ها را آویزان کردم جلویم، هر چی هم اتو کشیدم فایده نداشت!

یک کمی مچاله شدند، چه کنم؟ :)

 

* اسم آخرین گوشه از درس های دستگاه شور، درس پنجاهم :)

۰ حبه چیده شد. ۰
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان