والد در کلاس

گفته بودند که می‌توانید در یک بازه نیم ساعته بیایید داخل کلاس فرزندتان و روند آموزشی را مشاهده کنید*. بر طبق زمان‌بندی اعلام شده ساعت ۸:۳۰ امروز را انتخاب کردیم و خب تجربه جالبی بود :) من به همراه یک مادر دیگر (و صابر که البته فقط یک ربع ماند) در یک گوشه نشستیم و نحوه اداره و تعامل معلم با بچه‌ها و همدیگر را مشاهده کردیم. البته کلاس شبیه مدرسه کلاسیک که ما رفتیم نبود که نیمکت داشته باشد و معلم پای تخته و ...، ولی در همین مدل هم من خیلی خوشم آمد که نه در هنگام معارفه یا انتخاب مدرسه، بلکه بعد از این که بچه ثبت نام شده، به والدین امکان بررسی و بازنگری بدهند.

*همچین کاری مرسوم نیست، یعنی فکر نکنید که همه مدارس خارج :دی این طوری هستند، حالا مدرسه لیلی یا به لحاظ رویکرد آموزشی خاصی که دارند [Dalton Approach] اینطور است، یا به واسطه نظر بخش آموزش و مدیریت مدرسه. تا جایی که چک کردم مثلا سال قبل یا قبلتر هم این برگزار نشده و ظاهرا اولین بار بوده.

۴ حبه چیده شد. ۹

اشتباه لپی

فردا صبح جگرگوشه صبحانه را در مدرسه می‌خوره، یکبار در سال و با کلی مراسم و اینا. امروز هم قرار بود یک لیوان و بشقاب و اینها تحویل بدیم‌ که عصری بچینند برای فردا. سر کلاس هلندی خواستم مثلا در این باره صحبت کنم، که یه هو یک مادر دیگه (اهل سوریه است) که دخترش مدرسه لیلی میره، حرفم رو قطع کرد که مگه امروز نبود؟ گفتم نه بابا، گفت امروز بود ها. گفتم نه و ... خلاصه معلوم شد اشتباه کرده و بعدش کلی حواسش از کلاس پرت شد و غصه خورد که چرا بچه رو صبحانه نخورده و بدون تغذیه و هیچی فرستاده مدرسه :( اصلا پا شد رفت بیرون به شوهرش زنگ زد که برا بچه غذا ببر، و من به این فکر کردم که "خوب شد گفتم پس :)"

۳ حبه چیده شد. ۹

هنوز اندازه‌مه!

داشتم لباس‌هایی که کوچیک شده بود رو جمع می‌کردم که بیاندازم در یکی از مخازن مخصوص لباس، لیلی یکی از لباس‌ها را از توی کیسه کشید بیرون و به زور کرد سرش و در حالی‌که نصف ابرویش زیر یقه لباس گیر کرده بود، می‌گفت: مامان دیدی اندازه‌امه؟ خودم این رو می‌پوشم :-|

۴ حبه چیده شد. ۱۷

بِهِل

یک مطلب نوشته بودم اینجا، یه سر رفتم دنبال لینک یا یه شعری درباره بهل که برگشتم دیدم نوشته‌ام پریده، یک کمی به صفحه خالی بلاگ زل زدم که یک هفته است مغزم خالیه که تویش چی بذارم، بعد با خودم گفتم مثلا قرار بود رها کنی، بفرما تحویل بگیر، این هم self-test که معلوم بشه رها کردی یا نه...

۰ حبه چیده شد. ۱۲

آهای کلاغ قارقاری، خبر داری؟

دم غروب بود که بر می‌گشتیم خانه، یک دسته کلاغ از بالای سرمان رد شدند. چشم‌های لیلی برق زد و گفت: "مامان نگاه کن، یه عالمه خفاش بالدار"

گفتم: "به نظرم خفاش‌ها همه‌شون بالدارن‌ها، حالا باز هم نمی‌دونم"

ادامه داد: "آره، دیدی؟ خفاش بالدار سیاه گنده که قار قار هم می‌کردن" :دی

گفتم: "به نظرت کلاغ نبودن؟"

یه طوری نگاهم کرد که مطمئن شدم هیچ نمی‌دونم کلاغ چیه، گفت: "نخیر، خفاش بالدار سیاه بودن که قارقار می‌کردن!"

۱۰ حبه چیده شد. ۱۷

یک سگ آتشفشان :)

گفت: می‌دونی وقتی بزرگ شدم می‌خوام پلیس بشم، البته دکتر هم بشم.

گفتم: دکتر پلیس‌ها مثلا؟

گفت: آره، خیلی خوبه، پلیس باشم ولی دکتر هم باشم و آتشفشان.

گفتم: یه پلیس آتش‌نشان که دکتر هم هست؟

گفت: آره، آره، ولی بیشتر از همه دلم میخواد سگ بشم :)

با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم، خندید و گفت: آره خودم می‌دونم که نمیشه آدم، سگ بشه، یکی از بچه‌ها تو کلاس گفت میخواد وقتی بزرگ بشه، میمون بشه، Juf Bertha* گفت جالبه ولی نمیشه :)

* بخونید یوف برتا، به خانم معلم‌هاشون میگن یوف juf :)

۷ حبه چیده شد. ۱۶

تخم‌مرغ آب‌پز

لیلی نگاهم می‌کند، چشم‌هایش برق می‌زند و بعد به قول خودش مثل ببر می‌دود تا انتهای خیابان و بدون این که رو برگرداند، می‌گوید: هر کی دیرتر برسه تخم‌مرغ آب‌پزه :)

خنده‌ام می‌گیرد، با خودم می‌گویم: برنده بازنده رو از کجا یاد گرفت؟ مدرسه! تو بودی؟ این تخم‌مرغ آب‌پز چی بود الان‌؟ فحش بود؟ :)))

۷ حبه چیده شد. ۱۸

اهلی

وسایل خانه هم اهلی می‌شوند، کمدها،دیوارها، قاب‌ها، لیوان‌ها... بعد از نزدیک دو ماه از اثاث کشی امروز متوجه شدم. درست وقتی دنبال چایی صاف کن می‌گشتم که دم نوش گل بنفشه را صاف کنم. نگاه کردم و دیدم می‌دانم باید توی کدام کشو دنبالش بگردم، و بعد خواستم فنجان خشک شده را از آب چکان بردارم و نگاهم افتاد به جای خالی‌اش در آن یکی کشو که منتظر بود، با خودم گفتم من اهلیِ شما شدم یا شما اهلیِ من؟

۴ حبه چیده شد. ۱۸

تروما

این روزها که می‌گذرد سریال چرنوبیل را برای بار دوم می‌بینم و این‌بار نه هر پنج قسمت در پنج ساعت پشت هم، بلکه هر دو روز یک قسمت... و ذره‌بین به دست گذشته‌ام را جستجو می‌کنم به دنبال سرچشمه‌ای که آب از آنجا گل آلود شده است.

و هر خاطره که باز می‌شود، عین نیشتری است که دملی چرکی را بشکافد، چرک و خون بیرون می‌ریزد، درد می‌خوابد و جای محو زخم می‌ماند... شاید برای همیشه

۲ حبه چیده شد. ۱۲

بازگشت به زبان‌آموزی

بالاخره در شهر جدید یک جایی را پیدا کردم برای زبان هلندی (بعد از یک سال و نیم) و گرچه سطح عمومی‌ کلاس پایین‌تر از اونی هست که من بلدم، ولی برای اون مهارت‌هایی که تویش لنگ می‌زنم (مکالمه) گزینه خوبیه، به علاوه به دنیای top student بودن برگشتم و نفسم حسابی باد شده :دی

از همه مهمتر این‌که معلم یک کلمه هم انگلیسی حرف نمیزنه، کلاسی که قدیم می‌رفتم (قدیم یعنی قبل از شروع کرونا) برایم انگار کلاس همزمان انگلیسی بریتیش با هلندی بود :-|

۱ حبه چیده شد. ۱۷
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان