غر زدن ممنوع!

غر زدن خوب نیست :) اگر عادت کرده باشی که سر کوچکترین ناملایمتی به هم بریزی و شروع کنی به دوختن زمین و آسمان به هم، وقتی تصمیم می گیری که یک ماه رضایتمندی را تجربه کنی، متوجه می شوی که اولین قدم این است که دست از غر زدن برداری!!!

یعنی هی نگویی چرا فلان طور شد؟ چرا فلان طور نشد؟ چرا من؟ چرا امروز؟ و هزار چرای بی جواب دیگه که اگه دیدگاه دیگری نگاه کنی، جواب های خوبی دارند :)

من این ماه، هر روز در دفتر خاطراتم سه مهربانی، سه پیشامد دوست داشتنی و سه چیز که به خاطرش باید شکرگزار باشم را می نویسم، تمرین خوبی است برای غر نزدن :)

۰ حبه چیده شد. ۰

جوانی هم بهاری بود و ...

با مریم رفته بودیم خانه ساهره مهمانی (دور همی ماهی یکبار خانه هر کداممان) :)

مادر ساهره خیلی به زحمت افتاده بود و تا ظهر که من writingهای ساهره را تصحیح می کردم، کلی پذیرایی کردند و نهار خوشمزه ای هم پخته بودند.

 با توجه به این که ساهره و سارا ازدواج نکرده اند، نکته ای که به نظرم جالب آمد، این است که ازدواج یکی از بچه ها در خانواده چقدر به بزرگترها ایده می دهد که از تکنولوژی های جدید استفاده کنند، مثلاً مامان بعد از ازدواج من بالاخره تصمیم گرفت که از ماشین لباسشویی عزیز دلش دست بکشد و یک مدلی مشابه من بخرد که کارش راحت تر باشد، در صورتی که قبلش با همان راه می آمد.

مادر ساهره هم خیلی از من راجع به مدل زودپز پرسید، حتی راجع به غذاساز (که کادوی بهار جان و نیره خانم بود برای عروسی من) :) ازدواج جوان ها به بزرگترها این جسارت را می دهد که گاهی چیزهایی را تجربه کنند که در حالت عادی حوصله اش نیست، مثل خرید یک زودپز جدید که همه مراحل را با آهنگ به شما خبر می دهد :)

سرو ستاه نامه:

این بار یک نفر جدید به جمع کلاس اضافه شد، آقایی که فقط چند سال از استاد کوچکتر بود و نواختن ساز را تازه شروع کرده بود. استاد کلی از ایشان استقبال کردند و گفتند: که شما دوست عزیز من هستید و من خیلی به شما افتخار می کنم که در این سن شروع کرده اید :) داستان این آقا این گونه بود که اخیراً دچار کمردرد شدیدی شده و چند وقتی در خانه بستری بودند و مشغول مطالعه کتاب تاریخ موسیقی ایرانی و از آن جایی که همیشه به موسیقی گل ها و صدای سنتور علاقمند بوده اند، تصمیم می گیرند که شروع کنند :) آفرین به این روحیه :))))

استاد در ادامه می گفت که کار ما در این مدرسه این است که به شما آموزش دهیم که چطور خودتان موسیقی را بیاموزید :) می گفت: برای همین در این سبک آموزشی اگر شما از کسی بپرسید یا کمک بگیرید دیرتر یاد می گیرید تا زمانی که خودتان گوشه را در بیاورید و کاملاً اشتباه... چون قرار نیست نغمه های گوشه را یاد بگیرید، قرار است یاد بگیرید که چطور موسیقی را بیاموزید :)

 

پ.ن. خانم اکبرزاده می گفت تا ما لبریز از انرژی منفی نباشیم، انرژی منفی دیگران روی ما اثری ندارد، مثلاً اگر وقتی به موفقیت بزرگی می رسیم به خودمان غرّه نشویم و این طور نباشد که دنیا را بنده نباشیم، حسادت بقیه کاری از پیش نمی برد (به زبان خودمانی، چشم نمی خوریم) :)

۰ حبه چیده شد. ۱

یاد باد...

یک نوار کاستی بود شامل چند track از صدای کودکی های من و حامد که امشب با صابر و سمانه گوش کردیم بعد از سال ها، در اولی من یک سال و چند ماهه ام، حامد سه ساله، من در حد "مامان بیا" و "بابا برو" حرف می زنم و حامد "ای خروس چشم سیاه، بال و پرت رنگ حنا" رو می خونه، وسطش نفس کم میاره و یک طوری نفس گیری می کنه که آدم می خواد از توی نوار کاست درش بیاره و ماچش کنه :)))

توی دومی معلوم نیست چند ساله ایم، من "هِلو هِلو مُوروّین، منم چارلی چاپلین" را می خونم که از خاله کوچیکه یاد گرفته بودم (صدای مامان پس زمینه میاد که با من می خونه تا شعر را یادم بیاد)، حامد یک سری شعر درباره جبهه و جنگ و دشمن می خونه و وسطش هی میاد و بلند میگه تکبیر!!!

توی سومی من پنجم دبستانم، یک سری سرود بلدم که در مدرسه می خواندیم و نصف track من سرود می خوانم و حامد تواشیح!!! (معلومه که در مدرسه چی یادمون می دادن:)))) )

بقیه اش مهم نیست، بزرگتر شدیم و سالی یک track ویژه برنامه رادیویی ضبط می کردیم. از تغییر صداهایمان کم کم رسیدن سن بلوغ معلوم میشه، ولی از دوم راهنمایی به بعد من همینی هستم که الانم، حتی وقتی حرف های اون روزها را شنیدم، یادم افتاد که اون موقع ها چه حسی داشتم و همینه که الان هم دارم...

نمی دونم این خوب است یا بد، ولی دوست داشتم حسم شبیه موقعی بود که شعر چارلی چاپلین را می خوندم :)))

در اون track، یک جایی حامد یک جوکی تعریف میکنه راجع به یک پسر و پدرش که پدره می افته توی چاه و پسره یک طناب می اندازه پایین که پدر را دربیاره و چون طناب دور گردن پدره می افته، تا برسه بالا خفه شده... جدای این که جوکه چقدر برای یک بچه کوچولو خشن بود، من هم چند دقیقه بعد همون جوک را تعریف می کنم با این تفاوت که یک دختره با پدرش دم چاه هستند... حس غریبی به ام دست داد :)

احساس کردم چقدر بی پروا بودم و چقدر خلاقیت برایم در چند تغییر کوچک خلاصه می شد بدون این که نگران قضاوت بقیه باشم ... شده بودم مصداق حرف این روانشناس های کودک در بیست و اندی سال قبل :)))

هیچ حس اون روزها را یادم نمیاد...

۰ حبه چیده شد. ۰

غم و شادی :)

گاهی حل مشکلات بزرگ، بسیار ساده تر از آنی هست که ما فکر می کنیم :)

سرو ستاه نامه:

از استاد پرسیدم که اگر پیش آمد و یک جلسه هایی درس جدید آماده نکردم، آیا امکانش هست یکی از درس های قدیمی را بزنم که آن موقع ها بیشتر اشکال داشته ام؟ (به هوای این پرسیدم که اگر قرار باشد هیچی نزنم، شاید بیشتر تنبلی کنم تا این که قرار باشد روی یک درس قدیمی تمرین کنم :))

حس ششم استاد همیشه عالی است، حس کرد که شاید سر حال نبوده ام، گفت: اهریمن غم گاهی از اوقات میاد سراغ آدم، وقتی میاد و نمی خواهی هیچ کاری بکنی، اون غم منفی است، غم تلخ است، اهریمن غم است، که می خواهد در همان حالی که داری بمونی، مثل اهریمن شادی...

یک نگاهی به چهره متعجب بچه ها انداخت و ادامه داد: بله، اهریمن شادی هم هست، مثل اهریمن غم، شادی منفی وقتی میاد سراغت دیگه نمی خواهی هیچ کاری بکنی، انگیزه هایت از بین می روند، اون اهریمن شادی است که می خواهد تو را در همان حال نگه داره، برای همین سعدی میگه:

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد                      ساقیا باده بده، شادی آن کاین غم ازوست

آن غم مثبت که حزن است، خوب است، برای روح آدم خوب است، مثل شادی مثبت که باعث تداوم زندگی است، ولی وقت هایی که اهریمن غم یا شادی آمد سراغت، نگذار در وجودت خانه کند، بلند شو از فرشته موسیقی کمک بگیر :)

از همه فرشته های هنر، که باعث می شوند اهریمن ها بروند، درست است که یک مصرع حافظ را به واقعه ای نسبت دادند که همه می دانید، ولی واقعاً "دیو چو بیرون رود، فرشته در آید"، این همه فرشته هنر که باعث می شوند شادی شیرین، غم شیرین بیایند و ماندگار بشود :)

 

پ.ن. این هم نتیجه ترجمه هایم در TED، هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا :)))))))))))

Dear Parissa,

I'm the organizer of TEDxTehran. We had a great event on September 26th in Tehran and shown a TEDTalk by Simon Sinek (Why good leaders make you feel safe) which you translated to Farsi.

On behalf of our team and community, I want to thank you for making this talk available for Farsi audience.

۱ حبه چیده شد. ۰

فتوسنتز :-)

بچه های شرکت در این ایام بی پولی یک سرگرمی جدید پیدا کرده اند، شوخی کردن و تعریف جوک های جدید راجع به انواع روش های فتوسنتز برای زنده ماندن بدون پول...

این که حالا که داریم به فصل سرما می رسیم، بدون خورشید و روزهای گرم و بلند تابستان چه کنیم؟ :دی

۰ حبه چیده شد. ۰

نوازش کلامی :-)

سمانه نی نی را صدا میکنه جانک، جانک عمه داره وارد مرحله تکون خوردن میشه، وقتی مامانش نرمش میکنه خودش رو گلوله میکنه یه کناری و منتظر میشینه برای شیطونی :)

این روزها، صابر برون گرا و پریسای درون گرا روزگاری سپری می کنند با هم، پر فراز و نشیب :) کاش من درونگرای درونم که عاشق برونگراهاست، کمی مقاوم تر بود، در آغاز ماه رضایت...

این ماه دو جمله تاثیر گذار یاد گرفتم:

الف) مردم را طوری قضاوت کن، که اگر خودت در آن موقعیت بودی از قضاوت بقیه ناراحت نشوی...

ب) غذای انتقام باید سرد سرو بشه، یعنی وقتی که خیلی داغی به تلافی در آوردن فکر نکن، بگذار اول سرد بشی، بعد تصمیم بگیر :)

۰ حبه چیده شد. ۰

روزهای ارغوانی :-)

گاهی با همه خوش بینی ها، مهربانی ها و شکرگزاری هایی که باید داشته باشم و ندارم، روزهایی به من سخت می گذرد عجیب...

پر از خشم، نگرانی، قهر، غم، پشیمانی و دلتنگی...

هفته ای که گذشت یکی از پر چالش ترین هفته های امسال بود، خوشحالم که هفته جدیدی را آغاز می کنم، خوشحالم که روزهای زیبایی در انتظارم هست و خوشحالم که هنوز زندگی را دوست دارم :)

۰ حبه چیده شد. ۰

از تراوشات یک ذهن آشفته :-(

می خواستم بنویسم این دنیا، مال من نیست و چقدر دور شده ام از فهرست بلند بالای my favorites...

بعد از جلسات بی وقفه ای که روزی چهار نوبت به صورت فشرده برگزار می شود و ماموریت و کل کل و ... ساعت 9 رسیدم خونه، تنها روزی که ساعت بیشتری اختصاصی سنتور بود و خوشنویسی :(

در ضمن این روزها یک جامعه شناس از بخش عمده زندگی ام کم شده، انگار دچار خلاء شده باشم...

این وسط سمانه زنگ زد که بگوید عدسی و نارنگی و سیب عمه، در سونوگرافی چهار ماه و نیمه گی تبدیل شده به یک دختر کوچولو :)))))))))))))))))))) :* :*

یک خبر دوست داشتنی :)

بزن دست قشنگه رو :)))))))))))

 پ.ن. ترقوه ی استاد خوشنویسی ام شکسته (خانم اکبرزاده عزیز من) :((((((((((( دعا کنید زود خوب بشه، نمایشگاه اول آذر است و چند سالی هست که منتظر برگزاری نمایشگاه است :(

۰ حبه چیده شد. ۰

کودکستان :-)

پسر کوچولوی ریحانه، مهدی، دست کوچولویش را کرده بود توی آب پرتقال و هی هم می زد و هر از چند گاهی دستش را در میاورد و می پاشید به همه جا، من جمله چادر مادرش :)

اون یکی پسرش، علی که قرار بود برود کلاس اول، در یک اقدام کودکانه کل ظرف بستنی را برگرداند کف کافی شاپ، لای پف فیل هایی که مشترکاً با محیا دختر زینب یک ربع قبل ریخته بودند زمین و حالا یادشان افتاده بود که اون ها هم بستنی می خوان...

کارگرهای کافی شاپ یکی در میون یک چشم غره ای می رفتند ولی زورشون به یحیی پسر کوچیکه زینب نمی رسید که عین شازده کوچولو سفید و بور بود و مدام با دستمال مرطوب می کشید به صورتش و هر وقت محیا می خواست بادکنکش را بگیرد جیغ می زد!!!

رضوان بنده خدا هم دور کافی شاپ می چرخید و با یک دستش علی پنج ساله را دنبال خودش می کشید و با دست دیگرش، فاطمه سه ماهه اش را تکان می داد، بلکه خوابش ببرد و مامانش بتواند هویج بستنی اش را بخورد...

با 6 بچه قد و نیم قد که مدام زیر دست و پای ما و مادرانشان وول می خوردند، یک کودکستان کامل داشتیم در دور همی بچه های پیش دانشگاهی عترت بعد از 14 سال!

۰ حبه چیده شد. ۰

پشتم گرمه!

دقیقاً در ماه رهایی از کمرویی ما را فرستادند ماموریت یک شرکت دیگه فردیس کرج! و تجربه خوبی بود برای این که بفهمم من اصولاً از کمرویی رها شده ام و تمرین خاصی نیاز نداره انگار :)

حالا یکی از تبلیغ هایی که هر روز در راه فردیس بارها و بارها از رادیو پخش می شد، تبلیغ جدید ایران رادیاتور هست که نوه عمو یادگار اجرا می کنه با تیکه تکراری: پشتم گرمه!!! اصلاً کاری ندارم که کلیپ خلاقانه هست یا نه، سئوال اصلی اینه که چقدر تغییر سلیقه در آهنگ وجود داشته...

یعنی آدم تاسف می خوره به این که از آهنگ در گلستانه عمو یادگار قبلی رسیدیم به این پشتم گرمه، آقای کیانی همیشه میگن که رسانه ها نمی خوان ریسک کنند و حتی برای چند ثانیه آنتن را به چیزی اختصاص بدهند که شاید مخاطب چندانی نداشته باشه، این شده که سلیقه ها این قدر آمده پایین...

 اصلاً این که من ریتم اول در گلستانه را خیلی خوب بلدم، به خاطر این نیست که آلبومش را زیاد گوش دادم، به خاطر تبلیغ قبلی ایران رادیاتوره :)))))))))))))))

پ.ن. اگه یه دوشنبه ای باشه که هم مبین نت قطع باشه، هم دیتای همراه اول یاری نکنه، هم ساعت یک ربع به 12 شب با چشمان بسته برسی خونه، باید صبح فردایش وبلاگ را به روز کنی :)

۰ حبه چیده شد. ۰
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان