یک موقعهایی یاد کارتونهای زمان بچگی خودم میافتم که همه مادرشان را یک جایی گم کرده بودند و بیپدر مادر در طرد و تنهایی و غصه بیپایان به سر میبردند، کمی برایم روشن میشود که گاهی بیفتم تو تلهی رهاشدگی :-|
چند روز پیش داشتم برای کریستین درددل میکردم که فلان قسمت Pocoyo جشن مردگان مکزیکیها بود و وسط کار دیدم که همه با جمجمه میرقصیدند و کپ کردم :-| یا از آن بخش Peppa pig که هی تکرار میکند silly daddy هیچ خوشم نمیآید، مخصوصا که لیلی هم شروع کرده بود به silly mommy گفتن :-| گفت: خب ریشهی آن pocoyo کجایی است؟ اسپانیایی؟ برای مکزیکیها جشن مردگان جزو رسومه، زندگیه، بچهها نقاب اسکلت میزنند و مثل کارتون coco میشینن به غذا خوردن با مردهها و یادآوری خاطرهها، اون silly هم سر این که پپاپگ در اصل یه کارتون بریتیش است معنایش اونقدری که تو فکر میکنی احمق و خنگ و اینا نیست، معنایش stupid نیست اونورها، بیشتر به این معناست که daddy pig کارهایی میکنه که باباها نمیکنن، لیلی به تو هم گفته؟ چون تو هم کارهایی میکنی که مامانها نمیکنند :-)))
خلاصه که هر مملکتی مطابق با آداب و رسوم و آیندهای که برای بچههای خودش میخواهد کارتون میسازد، این را سنجاق کنم گوشهی ذهنم که چک کنم و شوکه نشوم...