سهیم شدن

‌کریستین یه جمله‌ی محبوبی داره:  I want to be a part of it 

کی استفاده می‌کنه؟ وقتی باهات احساس صمیمیت داره و افتادی تو یه مصیبت بلا و خبرش نمی‌کنی. مثلا خبردار شدیم باید دنبال یه کار دیگه بگردیم و من رفتم دنبال تبدیل بحران به مشکل، مشکل به مسئله (تبدیل غم به کار بزرگ) و چند هفته هم را ندیدیم... مثلا پسرش میخواد اثاث کشی کنه و دو هفته هیچ خبری ازش نیست، اون وقت زنگ میزنه بهش و میگه: من هم میخوام بخشی از زندگی تو باشم، حتی تو سختی اثاث کشی، نذار وقتی تمام شد عکس خونه چیده شده برایم بفرست :)

۸ حبه چیده شد. ۲۷

اشکال نداره هیچی*

دیروز دوباره با دوچرخه خوردیم زمین، من و لیلی :-| نکته چی بود؟ یک کاپشن جدید پوشیده بودم که به قول خانمی که اومد بالا سرمان برای کمک، نه به اندازه خوبی کوتاه بود، نه به قدر کافی بلند، در نتیجه موقعی که ترمز گرفتم برای پیاده شدن، با این واقعیت تلخ رو به رو شدم که بدجور گیر کردم تو صندلی :-| و تالاپی خوردیم زمین :-|

نتیجه؟ خیلی شیک و مجلسی و هلندی‌وار برگشتیم خونه، من کاپشن قبلی‌ام رو پوشیدم و دوباره سوار دوچرخه شدیم و رفتیم پارک :دی بله گذشت اون روزها که با دوچرخه می‌خوردیم زمین و هشت ماه نمی‌رفتیم سراغش، به افتخار لیلی و دلگرمی و همراهی‌اش که وقتی از تو صندلی در آوردیمش، خندید و گفت: "اشکال نداره مامان" :)

* یه تیکه از کتاب کوتی کوتی، نوشته‌ی فرهاد حسن زاده:

اشکال نداره کوتی، اشکال نداره هیچی، خودتو نکن پیچ‌پیچی

اشکال نداره مادر، خودتو نکن در به در :))))

۱۵ حبه چیده شد. ۲۲

سوپاپ اطمینان

اینجا، ملت در اعتراض به قانون منع تردد شبانه* از ۹ تا ۴:۳۰ صبح، چند شب ریختند بیرون و تخریب اموال عمومی، در حدی که کار به این‌جا کشید که دولت اعلام کرد پاسخ خشونت را با خشونت می‌دهیم! جدای این که نمی‌فهمم سر سیاه زمستون که همونطوری پارسال بدون کرونا و هیچی هم از شش، هفت شب پرنده تو خیابون‌ها پر نمی‌زد، ملت چه کار دارند تو خیابون، دو روز بعد اعلام کردند که می‌خواهید اعتراض کنید؟ حرفی دارید؟ صبح‌ها! بیایید مجوز هم می‌دهیم هر چقدر دلتون می‌خواد صبح تظاهرات کنید.

* یعنی هیچ کس بدون مجوز پایش را نگذارد بیرون، شامل همه، نه فقط تردد ماشین، هر نفر خاطی ۹۵ یورو جریمه.

۷ حبه چیده شد. ۱۵

چله بزرگه

بیرون رفتنمان بسته شده به باران شدید نباریدن، با دمای هوا به صلح رسیدیم :) در هوای دو سه درجه با وزش باد سی کیلومتر در ساعت، با فاطمه* بچه‌ها را می‌بریم پارکی که در میان راه خانه ما و آن‌هاست، گاهی همراه کریستین. لیلی یک ساعت که می‌گذرد کاپشن و کلاهش را می‌کند و همانطوری می‌دود وسط ماسه‌ها. روزهای قرنطینه می‌گذرد، سرد، خسته و تاریک؛ در آستانه‌ی یک تغییر بزرگ.

* چند وقت قبل در همین پارک اتفاقی پیدایش کردم، پسر کوچولویش سام به زودی سه‌ ساله می‌شود‌.

۵ حبه چیده شد. ۱۵

نهضت ادامه دارد

در شرف این هستیم که قرنطینه برای سه هفته دیگر تمدید شود، یکی از دوستانم که کودکی سه سال و یک ماهه دارد می‌گفت: "یادم رفته می‌خواستم دخترم برود مهدکودک که چه کار کنم، قرار بود چه کار کنم که الان نمی‌کنم؟"

من، اما مانده‌ام میان کوله‌باری از برنامه‌ریزی که قرار بود با صبح‌های لیلی در پلی‌گروپ تیک بخورد، نه شب‌ها، بعد ساعت ده :-| حقیقتا مغزم شاکی است که "یا خودت کرکره رو بکش پایین، یا برای یه جایی رندم سیگنال درد می‌فرستم که مجبور بشی بری بخوابی!"

۵ حبه چیده شد. ۱۴

سالی که بیست نبود

باید یک نوشته بنویسم برای سال ۲۰۲۰ که در حال تمام شدن است، با همه اشک‌ها و لبخندها، همه رابطه‌هایی که شروع شد و رابطه‌هایی که تمام شد. می‌دانم که وقتی ایران هستی تغییر سال میلادی آن‌قدر که باید به چشم نمی‌آید؛ برای من هنوز هم سال نو، اول فروردین مبارک می‌شود. با این حال در میانه‌ی قرنطینه در سرما، وسط ترقه‌هایی که تک و توک وسط ممنوعیت آتش‌بازی شب سال نو صدایشان می‌آید، بعد از نزدیک به یک سال ندیدن ایران و هر چه عشق در آن است، می‌خواهم چشمانم را ببندم و آرزو کنم سال جدید حتی اگر به تقویم میلادی، سال دیدار و آغوش و روبوسی باشد، سالِ بیا تا با همه‌ی عشق و مهرم بغلت کنم، سال تمام شدن دلتنگی :)

۱۱ حبه چیده شد. ۱۴

قرنطینه در سرما

از آنجا که روش‌های مهربانانه و درخواست محترمانه و کمی جریمه در ایام black friday و روز سنت نیکلاس* پاسخگو نبوده و بیم آن می‌رود که در شب‌های کریسمس فاجعه‌ بیافریند، از فردا به مدت پنج هفته آزگار دوباره وارد قرنطینه کامل می‌شویم، باشد ‌که این‌بار رستگار شویم...

* روز درگذشت نیکلاس قدیس، ۶ دسامبر که در این‌جا می‌گویند sinterklaas و اگر برایتان سئوال هست که همان سانتای معروف هست یا نه (بابا نوئل) باید بگویم که همان نیست، ولی یکی از ریشه‌های اصلی است در به وجود آمدن شخصیتی تحت عنوان Santa Claus.

۲ حبه چیده شد. ۱۰

خِزِلِه

یک نکته مهم در زبان هلندی که من چند ماهی میشه متوجه شدم این‌که ei صدایی شبیه اَی داره، نه اِی. حالا مشکل چیه؟ این‌که من اسم لیلی را در پاسپورت نوشته‌ام Leili و گاهی می‌شنیدم یکی از مربی‌ها صدایش می‌کرد لَیلی که خب، پیش خودم می‌گفتم خیلی هم مهم نیست، بقیه درست میگن.
گذشت تا اخیرا متوجه شدم تقریبا همه‌شان می‌گویند لَیلی :-| حالا من همچنان در حال کلنجار با خودم بودم که فقط چند ماه قراره اینجا باشه و بی‌خیال که چند روز قبل وسط یک مکالمه‌ای از لیلی پرسیدم اسمت چیه؟ گفت: لَیلی :-|||| و من شیرفهم شدم که این تو بمیری، از اون تو بمیری‌ها نیست :-|
فردایش با مربی شروع کردم به صحبت که فلانی من می‌دونم ei در زبون هلندی صدایش اَی است ولی اسم دختر من لِیلیه و بعد از برگزاری مراسم "متاسفم" و "حتما پیگیری خواهم کرد"، مربی مذکور که اسمش جیزل (Giselle) است، از در دلداری گفت که ببین این‌جا به من هم میگن خزله :)

پ.ن. یک عکس از پلی‌گروپ لیلی برایم فرستادند کنار یکی از دوستاش بوریس، عصری بهش میگم امروز با بوریس بازی کردی؟ میگه نه :-| رفتم عکس رو نشونش میدم میگم مگه این بوریس نبود؟ از گوشه چشم به عکس نگاه می‌کنه و میگه: اوه! اینو میگی! این که بُرِسه (boris) :-| خواستم بگم برس رو که من می‌کشم به موهایم :دی

۱۱ حبه چیده شد. ۱۷

منشوری در حرکت دوّار

جزء از کل را برمی‌دارم که بخوانم،‌ چاپ شانزدهم را دارم بهار ۹۶، از اون کتاب‌هایی که تو استراحت مطلق بارداری خریدم و هیچ وقت از بیست صفحه اول جلوتر نرفت. الان تمرین کلاس داستان نویسی است و باید یه هفته‌ای بخوانم، یک استراحت مطلق دیگه.
بوی نم گرفته، نم کاغذ کاهی و ششصد صفحه کتاب عین پر کاه سبکه. بهمن پارسال آوردمش، آخرین باری که ایران بودم، آخرین باری که مامان رو سفت بغل کردم، با همه‌ی عشق و مهرم.
گفتی: فلانی زنگ زده بود احوالپرسی، می‌گفت اگه دوباره ترامپ انتخاب بشه شرایط ایران چی میشه؟ 
گفتم: بهش می‌گفتی مگه برای تو مهمه چی به سر ما و ایران میاد؟
گفتی: من دوستش دارم و بهش احترام میذارم. امروز میگفت متاسفم که کاری از دستم بر نیومد. اون می‌فهمه پریسا آدمی که یه بچه معلول داره میفهمه که این شرایطی که تویش هستیم چیه...
زیرچشمی نگاهت کردم و غم دنیا آوار شد روی دلم، زانوهایم رو بغل کردم و سر گذاشتم روی کاسه زانو. لیلی گفت: مامان داری به چی فکر میکنی؟
- به زندگی

۴ حبه چیده شد. ۱۵

درد

نمی‌تونم تصور کنم بشر قبل از کشف|تولید چیزی تحت عنوان مسکن درد چطور زندگی ‌می‌کرده :-| امشب دچار سردرد ترکیبی شدم، از آن‌ها که نمی‌دانی به خاطر درد گردن و گرفتگی عضله است یا معده درد یا سینوزیت، هر چه هست مقاومت کردم که مسکن نخورم و در درمان‌های طبیعی باید با بدن همسو باشی، یعنی دمنوش، سکوت و جای استراحت گرم و نرم و راحت، نه یک خانه سرد ۲۱ درجه با یک سه سال و چهار ماهه‌ی پر انرژی که هر پنج دقیقه یکبار بر می‌گردد پیشت که: مامان خوب شدی؟ بیا بازی کنیم :)

۱۲ حبه چیده شد. ۱۶
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان