آیا چراغی هست؟

داشتم اخبار تشدید تحریم‌ها رو پیگیری می‌کردم، یاد اون نوشته چند وقت قبل افتادم که درباره چالش آینده بود...

حالا که لیلی صبح‌ها با سختی و کلی مذاکره میره مهدکودک و یک روز در میان در کل دو ساعت اونجا دوام میاره، برای گرفتن پروژه فریلنسری باید یه شرکت یه نفره ثبت کنم و ۵۰۰ یورو هم اول کار بدهم یا بقیه پیشنهادها همه تمام وقت هستند :-| دوچرخه هم نخریدم هنوز و مطمئن نیستم که با این سرمای هوا بخرم یا نه، نمی‌دونم بدبین باشم و بروم تو غار تنهایی یا خوش بین باشم و امیدوار که این دره آخر قبل قله است؟

۶ حبه چیده شد. ۱۱

خانم شهردار

داشتیم با صابر و لیلی از مرکز شهر بر می‌گشتیم خانه، یک‌ هو نگاه صابر جلب شد به خانمی که با قلاده‌ی سگ در دست به سمت خیابان می‌رفت، پرسید: این شهردار نبود؟
من: اوه، چرا :) خودش بود!
خودش بود! بدون محافظ، بدون خدمه، بدون زرق و برق، بدون راننده! 
باید یک سری پست بنویسم با هشتگ_یاد_بگیریم :دی 
۱۰ حبه چیده شد. ۱۳

Baby Girl

اولین باری که پشت پنجره‌های نورگیر پذیرایی این‌ خانه ایستادم، ریسه‌ای پشت شیشه‌ی پنجره‌ی خانه‌ی همسایه‌ی روبه‌رویی توجهم را جلب کرد، روی یک ریسمان صورتی این حروف سوار شده بود:  B A B Y ❤ G I R L

یادم هست آن روزها آن قدر سرمای هوا حالم را گرفته بود که زیر باد و باران گاهی مدت‌ها می‌ایستادم جلوی پنجره و زل می‌زدم به نوشته‌های پنجره اتاق baby girl، شاید که یک بار در آغوش مادرش بیاید کنار پنجره :)

دیروز دیدم که مادرش به ریسمان عاشقانه‌اش یک خرگوش عید پاک اضافه کرده، خرگوشی که تخم مرغ‌ها را پنهان می‌کند تا بچه‌ها بروند دنبالش و به این فکر کردم که برای چک کردن مناسبات اینجا، نگاه کردن به پنجره اتاق baby girl کافی است :)

پ.ن. مناسبات اقامت در این‌جا با گرفتن شماره‌ای به نام شماره شهروندی آغاز می‌شود، قبل از آن می‌تونی با زندگی توریستی‌ات خوش باشی :) اما بعد از گرفتن BSN به یک باره از توریست به expat تبدیل می‌شوید! یک نامه می‌آید دم خانه‌تان که اوه ما فهمیدیم یک کودک زیر دو سال در خانه شماست بیایید برای چکاپ و واکسیناسیون! اوه ما فهمیدیم که شما بالای سی سال هستید، تشریف بیاورید برای چکاپ سرطان دهانه رحم! اوه تازه آمدید اینجا؟ یک سال عضویت رایگان کتابخانه برای شما! اوه زود باشید برای بیمه درمانی ثبت نام کنید و بعد دکتر خانواده انتخاب کنید، وگرنه اگر مریض شدید خودتون می‌دانید و مسئولیتی به دوش ما نیست :-| اوه حالا می‌تونید بیایید برای ثبت نام مهدکودک! اوه این چیه؟ نامه خوش آمدگویی خانم شهردار لاهه برای شما :)

خوش آمدید به پایتخت صلح و عدالت جهان!

۶ حبه چیده شد. ۱۶

Lelie

موقعی که می‌خواستیم اسم برای لیلی انتخاب کنیم رو یادتون هست؟ من اون موقع‌ها ایده‌ام این بود که یه اسمی انتخاب کنم که اگه بعدتر بزرگ شد و به نظرش لیلی کلاسیک اومد و خواست که مثلاْ صدایش کنند lily مشکلی نباشه، یعنی املای فارسی‌اش یکی باشه :دی ولی بعد سر گرفتن پاسپورت هر چی با خودم کلنجار رفتم دلم راضی نشد که بنویسم Lily و همون Leili رو گذاشتم تو پاسپورت :)

حالا چی شده؟ فهمیدم که این‌جا به گل لیلیوم که همان Lily (به انگلیسی) باشه میگن Lelie و این رو مثل لیلی ما می‌خونند :))) 

حسن تصادف :) یعنی من هر بار گفتم اسم دخترم لیلی هست و پشت تلفن اینا بودیم طرف پشت خط نوشته بود Lelie :) فکر می‌کنند اسم محلی خودشون است و هر بار من براشون توضیح می‌دهم که در ایران نماد عشق است و اسم یک شخصیت تو یک داستان قدیمیه و ...

۱۲ حبه چیده شد. ۲۱

بشکن :)

یعنی من در عجبم از تغییرات دمایی اینجا :-/ یعنی اگر با سرمای بیرون رفیق شدم و سرمای داخل خونه روی اعصابم پیاده روی می‌کند، بدانید و آگاه باشید که شیب تند تغییرات دمایی من را خواهد کشت :-|

من ظهر که لیلی رو برده بودم پارک، آفتابی وسط آسمان می‌درخشید که دوستان همه با تاپ و شلوارک تردد می‌کردند، ساعت ۶ رفتیم خرید از فروشگاه دم خونه، من با یه سویشرت بودم و کمی لرزیدم در راه و از فروشگاه که آمدیم بیرون در حد قندیل بستن سرد بود :دی

یعنی راحت ۱۵ درجه افت دما داشتیم در عرض چهار ساعت :-|

یعنی با یک بشکن از بهار میریم تو تابستون، با بشکن دوم از تابستون میریم تو زمستون :دی

۷ حبه چیده شد. ۱۷

صندوق پستی

یکی از مهمترین ارکان زندگی شما اینجا صندوق پستی است و بس :) یعنی وقتی بچه بودم همیشه فکر می‌کردم که مثلاً صندوق پستی دقیقاً چیه، اگه یه صندوق است پس چرا من تا حالا یه دونه واقعی‌اش رو ندیدم؟! و این که آیا کد پستی همون کار رو می‌کنه یا نه و ... و از اونجایی که خیلی به نامه نوشتن و دریافت نامه علاقه داشتم، هی برای مجلات مختلف نامه می‌فرستادم، بلکه جوابی دریافت کنم :دی
حالا اینجا شما هر روز می‌تونی صندوق پستی* عزیزتون رو با کلید باز کرده و چند تا نامه خیلی مهم تویش پیدا کنید، از شهرداری، اداره مهاجرت، واکسیناسیون کودک و ... :دی 

* بله :) از همون صندوق‌ها که معمولاً قاب بیرونیش دم خونه‌های آپارتمانی اونجا هم هست و اگه واقعاً صندوقی پشتش باشه، داخلش آشغال و تراکت تبلیغاتی است!
۱۰ حبه چیده شد. ۱۳

Refugee

خانومه تو پارک، در حالی که لیلی هاپو هاپو گویان خودش رو به سگش رسانده و نازش می‌کرد، با لبخند ازمن پرسید که کجایی هستیم.

گفتم: ایران

گفت: پناهنده‌اید؟

گفتم: نه، همراه همسرم آمدیم که اینجا کار می‌کند، برای یک شرکت آلمانی :)

از آنجا که من و لیلی همچنان سگ زیبایش را نوازش می‌کردیم، مکثی کرد و ادامه داد: جالبه شما یا دخترتان با سگ مشکلی ندارین، تا جایی که می‌دونم در کشورهای اسلامی سگ نجس محسوب می‌شود...

گفتم: در تهران، دخترم را می‌بردم مدرسه طبیعت، در باغ گیاهشناسی، آنجا سگی داشتیم که مراقب حریم مدرسه و بچه‌ها بود، برای همین سگ‌ها را خیلی دوست دارد :)

پ.ن. دیگر نگفتم برایش که در سال جدید مجوز مدارس طبیعت لغو شده‌است :-( یکی از ویژگی‌های اینجا این است که رگ وطن پرستی‌ات می‌زند بالا و دوست نداری کسی چیزی بگوید درباره ایران، مخصوصاً این که ایرانی نباشد...

۴ حبه چیده شد. ۱۸

زنگ تفریح :)

امروز در راه مهدکودکی که با لیلی رفتیم بازدید، یه مدرسه ابتدایی* بود با یه حیاط در حد پارک :) و بچه‌ها مشغول بازی و شادی، این که میگم پارک واقعاً پارکی بود مفصل، پر از تاب و سرسره و بچه‌هایی با مهارت‌های فیزیکی فوق العاده :)

نشون به اون نشون که ما چهل و پنج دقیقه بعد از مهدکودک زدیم بیرون و بچه‌های مدرسه همچنان در پارک-حیاط دوست داشتنی‌شان در حال بازی، و نکته مهم رو گرفتین؟ این که چرا من می‌تونستم داخل حیاط مدرسه رو ببینم؟ چون حیاط مدرسه‌ دیوار نداشت و فقط یه لبه داشت که حریم مدرسه رو از محله جدا می‌کرد، وگرنه که بچه‌ها می‌تونستند خیلی راحت بیایند بیرون :) 

یاد بچگی‌های خودم افتادم و اون یه ربع زنگ تفریح در حیاط خالی با دیوارهای زندان اوین که با کلی التماس شاید یه توپ والیبال بهمون میدادن :-| که اونقدر درگیر استرس کلاس زنگ بعد بودیم که ترجیح می‌دادیم همون جا تو کلاس بمونیم و اصلاً تو حیاط نرویم ...

* مدرسه ابتدایی اینجا یعنی از چهار تا دوازده سال.

۷ حبه چیده شد. ۱۱

فرنچ :-)

صدای اون ور خط مکثی کرد و پرسید: are you French؟

من این ور خط فکر کردم، برای چی ممکنه کسی فکر کنه من فرانسوی باشم؟ مثلاً از روی اسمم ( Parissa ملت رو یاد Paris میاندازه)؟ یا این که هی به لیلی می‌گفتم مامان مامان؟

در هر حال اگه از نزدیک دیده بودیم هم رو، حدسش از کشورهای خاورمیانه فراتر نمی‌رفت :دی

پ.ن. اینجا هوا همچنان سرد است، سرمای استخوان سوز (البته از نحوه پوشش ملت این‌طور برنمیاد) :-/ ولی نه این‌که مشرفیم به ساحل دریای شمال طبیعت سبز و بهاریه، تو خونه همسایه رو به رویی و کناری اردک و مرغ هم مشاهده شده، آدم حس می‌کنه رفته روستایی چیزی شمال ایران :دی

۱۰ حبه چیده شد. ۱۳

اقلیت

چند وقت قبل ترانه‌ای شنیدم از رامین مظهر که غوغا تابان خواننده افغان با لهجه‌ی شیرینش خوانده بود، آن یک دقیقه اینستاگرام این‌طور شروع می‌شد: از عشق، از امید، از فردا نمی‌ترسی...

و امروز پادکست چهارم "آن" با عنوان " به آیینه نگاه کردم" را گوش کردم، سرنوشت ریحانه، شاعر افغان متولد ایران و همه سختی‌هایی که در ایران داشته به خاطر رفتار نژاد پرستانه‌ی هم‌وطنان با یک "افغانی"

یاد کتاب بادبادک باز افتادم و این که بعد از خواندنش چقدر نگاهم به افغان‌ها تغییر کرد و فیلم "زندگی زیباست" و همه رنجی که در مسیر داستان، پدر می‌کشید تا دنیای سیاه، تلخ و خشن آشویتس را برای پسر کوچکش به شیرینی یک بازی در بیاورد... و این که به قول غزال نصیری تلخی آشویتس در کوره آدم سوزی نبود که اگر بود، جسدها را می سوزاندند نه زندگان و نه در روش مرگ که حمام گاز بی‌دردترین روش برای ترک دنیاست... آشویتس تلخ و سیاه بود برای نگاه نژادپرستانه‌ای که تصمیم می‌گرفت چه کسانی به حمام مرگ بروند، با چه ملاکی، چه معیاری... 

همه این‌ها برایم یک جرقه بود، یک بارش افکار، که خودم را که نگاه می‌کنم به عنوان اقلیت در یک کشور صنعتی اروپایی، چقدر حس متفاوتی دارم هنگامی که با نگاه نژادپرستانه با من اقلیت رفتار نمی‌کنند...

که رنگ مو، رنگ چشم، رنگ پوست یا حتی بودن یا نبودن پوششی بر سر به عنوان ملاک و ارزش انسان بودن تو نیست، که چقدر اینجا بیشتر احساس می‌کنی که عضوی از یک جامعه بزرگتری، جامعه‌ای به بزرگی کل جهان که هر کسی با هر نظری به ذات انسان بودنش محترم است...


* با دیدگاه سیاسی کشورها، به خصوص کشور خودمان کاری ندارم، اینجا نگاه عامه مردم انسانی‌تر است...

۴ حبه چیده شد. ۱۱
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان