شهناز کُت*


کت های صابر را انداختم تو ماشین لباسشویی و گذاشتم رو درجه پشم :دی خودش خانه نبود و اولش کمی دو دل بودم که بیاندازم یا نه که تصمیمم را کبری کردم و انداختم!

وسط کار زنگ زد که یک خبری ازم بگیرد که چطوری و نهار چه کردی، گفتم کت هایت را انداختم تو ماشین، طفلک یه مکث طولانی کرد و بعد پرسید کدوم هایشان را؟

گفتم: همه شان را :دی

دیگه چیزی نگفت، گفت باشه، دستت درد نکنه، ولی اگه از فرم افتادند بعدش باید یک فکری بکنیم...

حالا کت ها را آویزان کردم جلویم، هر چی هم اتو کشیدم فایده نداشت!

یک کمی مچاله شدند، چه کنم؟ :)

 

* اسم آخرین گوشه از درس های دستگاه شور، درس پنجاهم :)

۰ حبه چیده شد. ۰

قاف سیمرغ


درست سه سال از آن روز می گذرد، 25 فروردین ماه 1390! انگار همین دیروز بود...

ایمیل‌ها با جواب یک ایمیل از خیل ایمیل‌های فورواردی (that's our life) شروع شد، و دوشنبه‌های شش ماه بعد و کتابفروشی بهمن و مانتوی آبی کمرنگِ من و کت و شلوار قهوه ای سوختهِ تو و ساعی اولی، ساعی دوم، ساعی سوم ... ملت اول، ملت دوم... 

باورم نمی شود که سه سال از آن روز می گذرد، که 25 فروردین ماه هر سال، روز بزرگداشت عطار روزهای نوجوانی من است :) عطارِ تذکرة الاولیا، عطارِ حلّاج، عطارِ رابعه...  

و تو هنوز همان صابر آرامی که وسط روز زنگ می زنی برای غافلگیری: "آماده ای عصر برویم همایش بزرگداشت عطار*؟ "

 

سرو ستاه نامه**:

به مناسبت دوشنبه این هفته، روز بزرگداشت عطار نیشابوری، استاد برایمان از داستان عطار گفت و درویشی که در دکان جان داد، از عرفان و هفت شهر عشق، از سفر مرغان، از سی مرغ که انگار یک مرغ بودند و گفت که شروع هر کاری مثل سفر عشق مرغان است، مثل همین کلاس ردیف که بعضی ها دو سه گوشه، یک دستگاه که یاد گرفتند انگار به قدر نیاز از آب چشمه نوشیده اند و همان جا می مانند و می گویند این جا چه سر سبز و خرم است و ادامه راه را نمی روند، و فقط همان سی مرغ در کسوت یک مرغ هستند که به کمال می رسند. 

در بخش دیگری از کلاس راجع به حضور دل در هنگام یادگیری صحبت کردند، این که می توان حتی حضور فیزیکی نداشت، ولی با تمام وجود حاضر بود! در انتهای کلاس هم برایمان گوشه ای اجرا کردند در دستگاه شور با زمزمه این شعر:

"بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای              کای خدا آخر دری بر من گشــــــای

رابعــه آنجــا مگر بنشـــــســـته بود               گفت: ای غافل کی این در بسته بود؟"

 

* سیمرغ در قصر، همایش بزرگداشت عطار نیشابوری که ساعت 18:30-20:30 امروز دوشنبه، در سالن فرخی یزدی باغ موزه قصر برگزار می شود.

** سرو ستاه (یک گوشه قدیمی موسیقی ایرانی، ستاه همان سه تار است)، نام آموزشگاه موسیقی استاد کیانی است، و بخش "سرو ستاه نامه" می کوشد هر چند کوتاه گذری داشته باشد به مباحثی که در کلاس شنبه های استاد مطرح می شود.

۰ حبه چیده شد. ۰

Sarisa*


صابر می گفت که یک جمله رمزی وجود دارد که به عرفان و آقای حیدری مربوط میشه، این که اگه خوب آشنایی بدهیم می توانیم تا دم در ورودی فرودگاه پیش برویم :) نفهمیدیم که جمله رمز جواب داد یا مسئول پارکینگ با جسارت صابر حال کرد، ولی اجازه داد که وارد بشویم :))))

وسط فرودگاه امام یکی از چمدان های مریم و محمد صادق را کج کردیم و رویش سفره خاتم کاری اصفهان انداختیم، بعد ظرف شش پیمانه استانبولی را گذاشتیم وسط و حمله :))))))))))))) قیافه کسانی که از کنارمان رد می شدند و نگاهشان به لپ های ماه چهار نفر که حسابی تپل شده بود، بسیار دیدنی بود، ولی ته دیگ استانبولی چیز خیلی ردیفی از کار در آمده بود و فکر کنم بیشتر دلشان می خواست آن ها هم می نشستند سر سفره خداحافظی :)

حالا این بین یک گروه فیلم برداری هم پیدا شدند که دلشان یک سری سیاه لشکر می خواست و من و صابر لااقل سه بار یک مسیر ثابت را با چمدان های مریم و محمد صادق رفتیم و برگشتیم که فیلمبرداری انجام شود :))))

 

* مموشی (نام خودمانی محمد، برادر کوچکتر صابر) اسم خانه ما را در گوشی اش این طوری ثبت کرده :))))

۰ حبه چیده شد. ۰

درد غربت...


اوایل سخت نبود که نمی فهمیدم چه می گویند، مدام تند و تند با هم حرف می زدند و من خوب گوش می کردم و سعی می کردم کلیات را بفهمم :) تشخیص کلیات یک بازی است که هر چه معنای تعداد بیشتری کلمه را بدانی، شانس درک مفهوم درست جمله بیشتر خواهد بود و می توانی امیدوار باشی که مخاطب هیچ سئوالی واقع نشوی، چون دیگر لبخند زدن و سر تکان دادن جواب نمی دهد و باید فهمیده باشی که سئوال چه بوده :دی

بر خلاف انتظار، مهمانی های دسته جمعی آدم را به درد غربت عمیقی دچار می کند که عمق درد با درجه صمیمیت مهمانی نسبت مستقیم دارد... دردی که اصلش به این بر می گردد که کنار کسانی هستی که زبان تو را بلد هستند ولی برایشان سخت است فارسی حرف بزنند، نه از روی بدجنسی یا پنهان کاری، می دانم که واقعاً سختشان است.

این گونه درد غربت سراغت می آید...

هر چند میزبان های مهربانت، یک ساعت یک بار رو به تو کنند و نگران باشند که آیا از شوخی ها، بازی ها، گفتگو ها و حتی خاطراتی که به زبان تو نیست، لذت می بری یا نه؟! باز هم کم کم دلت می خواهد برگردی، برگردی به شلوغی و آلودگی فقط برای این که با کسانی حرف بزنی که به زبان تو حرف می زنند:)

۰ حبه چیده شد. ۰

بیا دل بتکانیم :)


در مرخصی یک روز مانده به عید، خانه تکانی کردن چیزی است شبیه خودکشی شب سال نو!


یعنی این وسط پدر و مادر آدم هم سر برسند و دلشان برای دختر دردانه شان بسوزد و محض کمک احوال بودن پدر مهربان هم بگوید بیا زیر همه مبل ها را تمیز کنیم و زیر میز تلویزیون و زیر میز نهار خوری و حتی زیر جاکفشی با آن عظمت!!!!!!!!!!!!!!

باید بودید و قیافه صابر را می دیدید که وسط کار داغون و خراب از جلسه های کش دار اعصاب خورد کن، سر رسید به امید استراحت و از یک طرف نمی خواست کمک کند و از طرف دیگر نمی دانست باید جواب حاجی را چه بدهد که آن وسط کجکی زیر جاکفشی خم مانده بود :))))))))))))))

۰ حبه چیده شد. ۰
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان