با رویای خودت زندگی کن!


در سال هایی که بزرگ می شوی، آدم های زیادی هستند که رویای خودشان را برای تو تعریف می کنند...

پدر، مادر، نزدیکان، دوستان، معلم های مدرسه، استادهای دانشگاه، همکاران، رقبا، غریبه ها...

خیلی با آب و تاب، خیلی خوش آب و رنگ، خیلی شفاف و دست یافتنی


گاهی حتی پیگیری هم می کنند که ببینند چند درصد از رویایشان را تحقق بخشیدی :-|


ولی یادت باشه اصلاً مهم نیست بقیه چی میگن!


مراقب باش با رویای یه نفر دیگه زندگی ات را نابود نکنی :-|

این زندگی تو است، پس فقط با رویای خودت زندگی کن :)


۱۵ حبه چیده شد. ۱۳

یک Indie شجاع باش :)


چهارشنبه و پنجشنبه ای که گذشت، همایش پنجشنبه بازار برگزار شد به همت کافه بازار و در سالن همایش‌های برج میلاد، به قول خودشان دومین گردهمایی توسعه دهندگان و فعالان صنعت اپلیکیشن و موبایل در ایران :)


با توجه به متوسط رنج سنی شرکت کنندگان و حتی فراتر از آن کارمندان کافه بازار (۲۲ سال)، و با حضور کم سن و سال ترین توسعه دهنده امسال با ۱۲ سال سن، به عنوان یک دهه شصتی می توانستید نسبت به بخشی از جماعت، احساس مادرانگی داشته باشید، حتی :-|


راستش من پنل‌های برگزار شده را دوست نداشتم، شاید به خاطر آن که لذت بردن شما از یک پنل، بیشتر به هم سو بودن عقیده شما با مجری مراسم در پاس کاری مناسب بین شرکت کنندگان پنل مربوط می شود، و در این زمینه من و آرش برهمند هیچ هم عقیده نبودیم :-|


با این حال کارگاه ها خوب بودند*، شاید به خاطر این که ارائه دهنده‌ی یک کارگاه از قبل یک presentation خوب آماده می‌کند، فارغ از این که مجری پنل چه سئوال پرت و پلایی بپرسد یا نه :)


و اما کارگاه مورد علاقه من، کارگاه "از بازی سازی در ایران تا بازی سازی ایرانی" با ارائه امیرحسین فصیحی، مدیر عامل شرکت فن افزار شریف بود که بعد از همه صحبت های مفیدی که درباره صنعت بازی سازی و مفهوم Fun و هزینه های جذب مخاطب گفت، اواسط بحث رسید به مفهوم توسعه دهنده مستقل (Indie Development)، کسانی که در تاریکی حرکت می کنند، و مشعل های صف شکنانه را شجاعانه همراه خود می برند تا صنعت زنده بماند :)


گرچه به عنوان یک Indie Developer شما نهایتاً کارآفرین نمی شوید و بنا بر این که چقدر به ارزش ها و نوآوری اهمیت داده و چقدر پول در می آورید می توانید بین Sell-outs (کسانی که کار را کپی می کنند ولی پولدارند) تا Starving Artists (کسانی که فقط به خلاقیت فکر می کنند ولی هیچی پول ازشان در نمی آید) در نوسان باشید :-|


و بعدتر درباره این گفت که برخلاف آنچه همه شنیده ایم، داستان "کار تیمی بلد نبودن ایرانی ها"، هیچ ریشه تاریخی ندارد و میترا که "ایزد نگهبان پیمان‌ها" در آیین ایرانیان باستان بوده...

با دو ویژگی اصلی مهر (یک: بخشندگی و مهربانی، دو: جنگاوری و عدالت) چگونه به ما کمک می‌کند که این معضل "فردی کار کردن" را تبدیل به مهارت تشکیل تیم های بزرگ موفق کنیم :)


باشد که "مهر" نگاهبان پیمان هایمان باشد :)



* اگر علاقه داشتید در همایش شرکت کنید فقط به خاطر کارگاه ها و نه لزوماً آشنایی با بقیه و ...، تا چند وقت دیگر ویدئوی همه کارگاه‌ها و پنل های همایش امسال در آپارات قرار خواهد گرفت :) مثل ویدئوهای پنج شنبه بازار ۹۳ که در لیست طبقات کانال کافه بازار در آپارات هم اکنون قابل مشاهده است :)


پ.ن.حالا ما یک بار تصمیم گرفتیم، ارسال نوشته را موکول کنیم به جمعه روزی :) بیان با افتخار آمده اعلان زده که برق دیتاسنتر قطع شده و مژده! مژده! به اطلاعات شما آسیبی نرسیده، به سرنوشت بلاگفا دچار نشویم، صلوات :-|

۶ حبه چیده شد. ۵

مروری بر خلاصه خبرها :)


بنا بر ذات برنامه ریز من، همیشه اواخر سال شروع می کنم به جمع بندی کارهای کرده و نکرده و هدف گذاری برای سال بعد، با توجه به خانه تکانی بنیادی من در انتهای سال 94 که تا اواسط عصر 29 اسفند ادامه داشت (با تکیه اصلی بر دور ریختن/هدیه دادن همه چیزهایی که نمی خواستم و جمع کردن همه چیزهای اضافی از روی زمین)، مسافرت ایلام در اوایل سال و بعدتر مهمانی های نوروزی، دیروز و امروز قبل از شروع هر کاری گذشت به annual review پارسال و هدف گذاری سال 95 :)


خواستم بگویم سال 94 چه سال خوبی بود :)

خواستم بگویم جسارتی که به کار بردم برای گذشتن از کارمندی، شروع کار مستقل (بدون آن که پیش بینی خاصی از درآمدش داشته باشم) و برنامه ریزی های کوتاه مدت روزانه، هفتگی و بلند مدت ماهانه، فصلی چقدر حالم را خوب کرد :)


از جنبه کاری:

انتشار 11 برنامه در کافه بازار در 5 ماه اول سال، و یک به روزرسانی شگفت انگیز برای اولین برنامه منتشر شده

گذراندن چند دوره آموزشی آنلاین (اندروید، web، gamification و game design)

آماده سازی یک وبسایت برای دوستانم بر طبق اصول MVC framework 

بالا آوردن یک وبسایت دیگر این بار از جنس wordpress

راه اندازی وبسایت گروه پرکا

نصب اندروید استودیو و یادگیری و پیاده سازی Google Material Design

اقدام برای بیمه حِرَف و مشاغل آزاد و خداحافظی با همه دغدغه ها و نگرانی های خاص دوران کارمندی

خرید مهسا خانوم برای کارهای iOS

جمع کردن سود قابل قبول مجمع سهام ها (بدون حرص زدن برای خرید و فروش در این بازار راکد)


از جنبه غیرکاری:

اتمام دستگاه ماهور و بهبود قابل ملاحظه مضراب زدن

ارائه یک نمونه خوشنویسی پذیرفته شده برای نمایشگاه بعدی با استاد

پیشرفت قابل ملاحظه در تذهیب (در ابتدای شمسه)

گذراندن یک سری دوره آموزشی بی نظیر از Happiness و Learn How to Learn در coursera بگیر تا آشنایی با خام گیاه خواری و تئوری انتخاب (در اصل آشنایی با ویلیام گلاسر) و MBTI


و این که امسال به صورت استثنایی، چقدر دوست داشتم تعطیلات عید زودتر تمام شود (برای اولین بار در کل زندگی ام) و برگردم سر کارهایم :)


امیدوارم سال خوبی داشته باشید :)


پ.ن. پیشنهاد می کنم در شروع این سال جدید، این مجموعه فایل صوتی محمد رضا شعبانعلی را از دست ندهید: مدیریت توجه

۱۴ حبه چیده شد. ۹

ویل لکل همزه لمزه...


زمانی جایی کار می کردم که عوامل بالا دستی درباره آدم های به اصطلاح خودشان زیر دست (که دیگر آنجا کار نمی کردند)، خوب حرف نمی زدند، تا از اسناد و برنامه های مفقوده سئوال می پرسیدی می گفتند که معلوم نیست کجاست، فلانی کارش را خوب تحویل نداده، هارد کامپیوترش را پاک کرده، موقع رفتن دعوا کرده و ...


گذشت تا موقع تحویل کار من :-| هر چه من اصرار می کردم که کار را تحویل بگیرند، هر چه گزارش نوشتم، فلوچارت کشیدم، برای همه خط های برنامه کامنت گذاشتم، باز هم همان طور بودند، ترجیح می دادند که تا لحظه آخر بروم پیش مشتری برای ارائه ولی کسی را معرفی نمی کردند که کار را تحویل بگیرد :-|


حالا شده ماجرای این روزهای من، به این نتیجه رسیده ام که کار کردن برای دوست و آشنا خیلی سخت تر از غریبه هاست، آشناها معمولاً انتظار تخفیف های عجیب و غریب دارند و اگر به هر دلیلی از هزینه ای که برای کار پرداخته اند، راضی نباشند (که متاسفانه در ایران رفتار مرسومی است)، برخوردشان روی رابطه دوستی قدیمی شما تاثیر منفی زیادی می گذارد...


آدم به این فکر می کند که به نفر بعدی درباره اش چه می گویند؟! مخصوصاً اگر از آن دسته آدمهایی باشند که پیش شما، درباره نفرات قبلی زیاد بدگویی می کردند :-| 



دارم به این خطای شناختی فکر می کنم، این که اگر خواستم پروژه ای را شروع کنم که بر حسب اتفاق، کارفرما زیاد درباره کارمندان قبلی اش بدگویی می کند، در تصمیم گیری برای شروع کار، حتماً تجدید نظر کنم :-|


۵ حبه چیده شد. ۴

مسخ


با خودم قرار می گذارم که باید فلان ساعت به کارهای دیگری بپردازم*، مثلا خوشنویسی، بعد وسط سر و کله زدن با yosemite و پارتیشن بندی برای ویندوز 10 و نصب یک خروار نرم افزار 64 بیتی که تو ساعت رایگان اینترنت، گذاشته بودم، دانلود شوند، می گویم همین که این درست شد بلند میشم، بعد این بلند میشم، بعد بعد اون یکی بلند میشم...


و ساعت می شود 9 شب، صابر خان سر می رسد و غر می زند که بیا شام بخوریم، خشک نشدی پای کامپیوتر؟ ...


پای کامپیوتر که می نشینم، مخصوصا الان که مهسا خانوم** اومده به جمع ما، گرسنه ام نمی شود، پلک نمی زنم*** و نمی فهمم زمان چطور می گذرد، دلم می خواهد زمان تا بی نهایت کش بیاید:-|


چه کنم؟ :-(


* خوشبختانه به قرار ورزش-ساز زدن هنوز وفادارم :)

** مک بوک پروی جدیدم که مثل ماه می مونه:-)

*** آخرش کور نشوم، خوبه :-))))))


۶ حبه چیده شد. ۴

دوب، دوبی، ابودوبی*


این بار که قرار شد صابر برود ماموریت، خیلی بی تابی نکردم (واقعیت این که ماه های بی پایان دوری در سال 93 من را کمی آبدیده کرده)، و چون یک عصر آزاد داشت برای خرید، نشستم و فکر کردم که چه چیزهایی می تواند برایم بخرد ( مثلاً کادوی تولد مهلا --به خاطر تنوع اسباب بازی‌های آنجا--، موبایل برای بابا --به خاطر تخفیف های فوق العاده--، شلوار لی برای خودم و مک بوک پرو) :))))))))


واقعیت این که بعضی از چیزها هستند که این جا پیدا نمی شود، یا پیدا می شود و به آن کیفیت نیست، یا در شرایط بهتر پیدا می شود دقیقاً به همان کیفیت، ولی با قیمت نجومی (مثال: شلوار لی) :-| البته عکس قضیه هم هست، مثلاً همان مدل مک بوک پرو MD101 که دیجی کالا با قیمتی حدود 3 میلیون برای فروش گذاشته، در app store نزدیک 4 میلیون در می آید و من آخرش نفهمیدم که آیا ریگی به کفش این ها هست که ارزان تر می دهند یا به خاطر تحریم و قاچاق و این حرف هاست :-|


راستی استفاده دیگری که می شود از ماموریت خارجه کرد، دانلود با wi-fi خفن هتل است :))))))))) یعنی چیزی که اینجا باید با هندل زدن و صرف کلی پول و وقت دانلود کنی، یک هو می بینی در یک عصر و در چشم بر هم زدنی دانلود شد و همه چیز تمام :)))


* sms صابر از فرودگاه دوبی :)


پ.ن. من خیلی از خدمات دیجی کالا راضی بودم، سریع، مطمئن، پیگیر و مودب :)

۴ حبه چیده شد. ۰

خطای شناختی تصمیم گیری و مشاوره :-|

خوب می دانم که در زندگی زیاد دچار خطای شناختی می شوم، خطاهای شناختی خودشان را در تصمیم گیری های سخت نشان می دهند و دام اصلی این است که بلد باشی چطور یک تصمیم سخت بگیری :-|

تصمیم سخت، یعنی انتخاب بین دو مورد با مزایای گوناگون ولی ارزش مشابه برای شما و هر چقدر بیشتر احساس خفن بودن داشته باشی در توجیه کاری که کردی، حتی به فکر استفاده از تصمیم گیر هم نمی افتی که حداقل کمک کند گزینه ها را اولویت بندی کنی :-|

چندی است به این نتیجه رسیده ام، یکی از بزرگترین دام هایی که باعث می شود شروع به انجام دادن کاری بکنم که "نمی‌خواهم"، عبارت "تو نمی‌توانی" هست... یعنی کافیه وسط جلسه آشنایی برای شروع یک کار، کارفرما درباره نتوانستن من نظر بدهد، آن وقت دیگر به خواستن و شرایط و پول و وقت و خانواده و ... به هیچی فکر نمی کنم! در لحظه گارد بسته می گیرم که "البته که من می توانم"!!!!!!

و خب چون استعداد غریبی در توجیه کردن دارم (هم برای خودم و هم برای دیگران) می توانم تا مدت‌ها کاری را ادامه دهم که نمی‌خواهم، با این توجیه که می‌توانم :-|

و خب شاید هزاران هزار کار باشد که من بتوانم، آیا باید بروم همه را انجام دهم؟ چه چیز را می خواهم ثابت کنم، نمی دانم :-|


حالا این وسط فقط چند نفر هستند که علاوه بر دلسوزی، جسارت این را دارند که به من گوشزد کنند که "یادت رفته که این کار را دوست نداری؟" و بعد پافشاری کنند، من را به چالش بکشند و اصرار کنند که چرا...

خدا را شکر برای همان چند نفر :)


پ.ن. سایت متمم هم دو نوشته مرتبط با این موضوع دارد:

 خطاهای شناختی تصمیم گیری: تایید خود :-| 

 خطاهای شناختی تصمیم گیری: چرا این تصمیم را گرفتید؟ :-|||


۴ حبه چیده شد. ۰

مکانیزم مغز ما


این شب ها صابرِ خسته رسیده و نرسیده تلویزیون را روشن می کند...

بعد حتماً می زند یک کانالی که بی دردسرترین برنامه ممکن را پخش می کند، مثل یک برنامه طنز بی محتوای الکی، به قول خودش چیزی که نیاز به فکر کردن نداشته باشد :-|


می گوید همه حوادث روز، می شوند فکرهایی مارگونه که در مغزم می پیچند به هم، و نگاه کردن یک برنامه الکی کمک می کند که مغزم خالی بشه :)))


به قول باربارا اوکلی در learn how to learn، وقتی ذهنت درگیر حل مسئله مهمی است، به اجبار به خودت استراحت بده، تایمر بگذار، تعهد کن یا هر کاری که باعث بشه دیگه به اون مسئله فکر نکنی (مثلاً یک سریال الکی ببین) و به ناخودآگاهت اجازه بده در اون پشت، آرام آرام مسئله را برایت حل کنه...


اون طوری صبح که بیدار می شوی، یک هو می بینی راه حل مسئله مثل هلو مقابل تو نشسته است که بخوری اش :)

۱ حبه چیده شد. ۳

اندک اندک


گرچه من همیشه بر این عقیده بودم که وب و طراحی وب و اینها کار من نیست و از توی من هیچ مدل وبسایتی در نمی آید... و حتی سر همین ترس پنهانی، خیلی سخت بود برایم که پیگیر آنلاین کردن اپلیکیشن هایم باشم و با ذهن خلاق توجیه گرم، هزار تا توجیه معتبر ساخته بودم که حالا باشد برای بعد :-|


ولی این دو هفته اخیر خیلی مطلب جدید یاد گرفتم (HTML, CSS, PHP, JavaScript, JQuery) و آن قدر همه چیزهایی که همیشه برایم گنگ و سئوال بود دارد تک تک روشن می شود که خوشبختانه ترس از ندانسته ها کمرنگ شده و لذت یادگیری اندک اندک دارد تک تک سلول هایم را در بر می گیرد :)


امیدوارم نمونه کار خوبی بشود :)

۳ حبه چیده شد. ۳

یک شب پاییزی...


سه شنبه یک دمو اولیه از سایتی که برای بهاره و امیر طراحی کرده بودم بردم برای نمایش، خوب بود، دنیاهایمان خیلی با هم فرق دارند، دنیای خشک مهندسی و دنیای رویایی گرافیک و فیلمسازی، با این حال فکر می کنم با هم کنار می آییم، هر چند شاید کمک های غیر مالی بیشتر به هم بکنیم تا کسب درآمد مشترک، این حسی بود که از جلسه اول گرفتم :)


و یک عالمه ایده جدید پیدا کردم در این مسیر، برای بهبود اپلیکیشن هایم، برای سایت و کارهای بعدی، و کلی کمک می توانند بکنند که سایت سر و شکل بهتری پیدا کند و حتی برای این حبه انگور جانم، مثل طراحی لوگو، پس زمینه یا چیدمان بهتر :)


نمی دانم امشب چرا یاد اولین شبی افتادم که بعد از عروسی می خواستم غذا درست کنم (شاید چون خیلی نزدیک سالگرد ازدواجمان هستیم)، آن هم من که در نهایت نیمرو و املت بلد بودم یا یک سوپ ساده که حامد یادم داده بود :)))))))) (نخندید که چرا حامد آشپزی بلد بود و من نبودم، او بلد بود چون دوران دانشجویی مشهد زندگی می کرد، خودش تنهایی)


یادم هست که شام آن شب عدس پلو بود، صابر خیلی مهربان بود آن روزها، [این روزها بیشتر خسته است تا مهربان:))))))))) ] گفت که بلد است کته درست کند و گفت باید اول عدس را بگذاریم جدا بپزد و ... تا ساعت 12 شب طول کشید و خوب یادم هست که ته دیگ ردیفی داشت :)


یادش بخیر :)

۲ حبه چیده شد. ۲
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان