و ذهن من ملغمه ای است از کارهای تلنبار شده، وضعیت نامعلوم دندانهای عقل و مجاوران آن (قرار عمل چهارشنبه را کنسل کردم)، قرارهای آخر سال، پروژه مسکوت مانده، خانهای که نخواهم رسید تمیزش کنم برای سال نو، و دیدار دوستانم :)
و دوستانی بهتر از برگ گل که می خواهم تک تکشان را ببینم هی هر روز و هی هر جا :)
الف) فعلاْ نمی دانم با دندان عقل چه کنم :( دنبال یک دندانپزشک هستم که کوتاه بیاید و به قول خودشان دندان مولر شماره ۷، پایین راست (به قول من آسیاب) را پر کند، بدون این که عقل را بکشد :-| (و من را نفرستد پیش جراحی که خودش می شناسد:-|)
ب) دورهمی دخترانه پنجشنبه خیلی خوش گذشت، نمی دانم چون دخترانه بود خیلی خوب بود یا چون بچه ها خیلی خوب هستند :-) خورشید جانم برای لیلی کتاب دختر نارنج و ترنج را آورده بود که از نمایشگاه کتاب خریده بود، اردیبهشت (پیشتر از رویش برای لیلی خوانده بود با آن صدای نازش) و جولیک جانم کتاب مارگریتا دلچه ویتا را آورده بود برای مادر لیلی که پر است از شیطنت های ناب دخترانه، و چقدر دوست دارم هر دویشان را :) فاطمه سرشار از حس خوب زندگی بود مثل همیشه، و دوست حریر، سرک خاتون همه را برای دقایقی حیران کرد وقتی گفت که قاضی است :) پری نشسته بود کنار من، "بچه پاستا" می خورد و درباره کوردی با هم گپ می زدیم و می گفتم که نفهمیدم که همان پری زاویه زیست هست :-) و اما حریر، چه بگویم از حریر بانوی آبان ماه؟ حریر به همان غایت وبلاگش ناز و صمیمی و مهربان است با آغوش گرمی که در موقع خداحافظی تو را در بر می گیرد و پیام های پر مهری که بعدتر برایت می فرستد :) چقدر دوستشان داشتم :) چقدر جای بقیه خالی بود، دختران و پسران وبلاگی :) و جای لیلی :)
پ) من با این همه سن و سال (جای آقاگل خالی که بگوید پدربزرگ بیان است در حالی که می تواند نوه من باشد :دی) نشسته بودم در کافه گرامافون با ۵ دهه هفتادی و یک دهه شصتی کوچکتر و به این فکر می کردم که خدای من! چقدر خوش می گذرد :)
گفت باید عکس رو نشون یه جراح فک و صورت بدهی!
جراح فک و صورت گفت عکس سه بعدی بگیر و بعد در حالی که متفکرانه به همه نقاطی که ریشه دندون در عصب فرو رفته بود، نگاه می کرد، پرسید: چند سالتونه؟ ٣۴؟! این ها رو باید ١٧ سال پیش در می آوردین... که این قدر ریشه هایش بلند نمی شد که بره تو عصب :-| حالا هم هیچ چاره ای نیست، باید در آورده بشه، هر چهارتایش...
من: ممکنه لب یا زبونم بی حس بشه بعد عمل؟
دکتر: بله
من: ممکنه هیچ وقت خوب نشه بعدش؟
دکتر: بله
من: میشه عمل نکنیم؟
دکتر: نه
من: :-/ (این لب کج شده من بعد از عمله :-| )
چهارشنبه بعد وقت عمل گرفتم برای درآوردن عقل راست بالا و پایین، با التماس دعای فراوان :-) دخترهای قرار وبلاگی امروز، لطفاً صورت من را با لب راست به خاطر بسپارید :دی
* نهفت اسم گوشه ای است در دستگاه نوا، اینجا اشاره دارد به دندان عقل نهفته ...
دکتر لیلی بعد از این که با هم صلح کردیم*، خطاب به من:
باید چیزهایی به لیلی بدهی بخوره که برای من و شما خوب نیست و نباید زیاد بخوریم :-))) مثلاْ کره، ماست پرچرب، هر روز گوشت ماهیچه گوسفند، دقیقا همان چیزی که ما بهش میگیم کلسترول که باعث میشه دانه دانه سلول های مغزش پر و پیمون بشه :)
مثلا نباید فکر کنی که پس میوه چی شد؟ پس فیبر چی شد؟ میوه و اینا به عنوان دسر، اول اون چیزهایی که باعث میشه انرژی بگیره، وزن بگیره و قوی بشه، ویتامین و اینا که توی مولتی ویتامینش هست، نباید با اونها سیر بشه که مثلا سوپ گوشت اش رو نخوره...
حالا اگه لیلی شد شیرخوار چاق و کلسترولش رفت بالا دیگه دکتر مسوول است :دی
* با صابر قرار گذاشتیم که از کودک درون من حمایت کنیم، اولش دکتر گفت اول سوالاتت رو می پرسی یا لیلی را معاینه کنم؟ گفتم من دیگه سوالی ندارم، پشت چشمش رو نازک کرد و گفت تصمیم گرفتی سوال نپرسی دیگه؟ داشتم شانه بالا می انداختم که بله که صابر گفت که دفعه قبل ما انتظار نداشتیم از شما و هی ما گفتیم و هی اون گفت و ... در نهایت صلح کردیم :-) مخصوصاْ که از هفته قبل آنفولانزای عجیبی گرفته بود از یکی از بیمارهایش و یک هفته تمام بیمارستان،بخش آی سی یو بستری بود تا مرز مرگ... می گفت باید اطلاع رسانی کنند چون الان آنفولانزا اپیدمی شده و اگه مردم بدونند بیشتر رعایت می کنند.
حالا من اطلاع رسانی می کنم، می گفت که اگه در جاهای شلوغ و پر رفت و آمد زیاد تردد می کنید حتما واکسن آنفولانزا بزنید، چون حداقل انواع کشنده اش رو نمی گیرید و اصلاْ چیز شوخی برداری نیست و واقعاْ خطر مرگ داره :-| و در این همه سال که طبابت کرده هر سال حداقل چند مورد خانواده هایی رو دیده که جگرگوشه شان را بر اثر آنفولانزا از دست دادند.
به مامان میگم: بابا قند شکن داره ها، هر روز داره تو تلگرام پست میذاره...
میگه: نه دختر، پرسیدم ازش، میگه یه اپ دارم، اگه خرگوش بدود تلگرام میاد، بایستد، نمیره تو :-|
با تشکر از عزیزان برادر برای آشنایی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها در گستره سنی ۶٠ و ٧٠ سال با مفهوم پشت درهای بسته :-/
یکی از آشناها خارج کشور می گفت:
شماها الان در تهران حسابی هیجان-زده اید، یکی در میان:
زلزله، تعطیلی آلودگی هوا، تظاهرات :-|
این حجم از هیجان هیچ جا رایگان نیست :-/
دکتر بعد از کلافگی از سوالات من که همین طور الکی با جواب ایشان قانع نشده و نیاز به دلایل مستدل داشتم، خطاب به صابر:
این خانمت همیشه این قدر بحث می کنه؟ :-؟
صابر: آره :-|
دکتر: پس خدا به دادت برسه :-/
دوست داشتم بهش می گفتم که برو گم شو بابا، حیف که این قدر در مجموع صحبت ها بهم برخورده بود (وارد تله بی ارزشی شده بودم شاید...) که می خواستم در لحظه مطب رو ترک کرده و هیچ وقت دیگر دکتر گرانقدر را رویت نکنم :-(
من را یاد مربی آموزش رانندگی ام می اندازه، وقتی که می گفت شما که رشته ات ریاضیه چرا بلد نیستی رانندگی کنی؟ :-/
امروز را در OFF به سر می برم :-)
نکته جالب این که با وجودی که ساعت ۸ بیدار شدم (معمولاْ یک ربع به ۶ بیدار می شوم هر روز)، همین که آرامش داشتم و عین فرفره دور خودم نچرخیدم، باعث شد که همه کارها خیلی بهتر انجام شوند و ساعت ۴ رسیدم به وبلاگ که در نوع خودش رکوردی محسوب می شود :-)
به یاد آخرین ساعت دوشنبه که داشت تمام می شد و هنوز وبلاگ آپ نشده بود :)
پ.ن. این هفته قرار است غذای کمکی لیلی رو شروع کنیم، دکتر یه کتاب معرفی کرده به نام "تغذیه شیرخواران از ۶ تا ۱۲ ماهگی" و گفت همون رو بخون اگه سوالی بود، دفعه بعد بیا بپرس!
حالا من از شما می پرسم، این که همه کتاب اشاره شده به کودک زیر یک سال نمک و شکر ندهید، بعد دستور اولین غذای شش ماهگی، یعنی فرنی آرد برنج را نوشته با یک قاشق مرباخوری شکر درست کنید، یعنی چی؟
این که همه جا گفته تا ۱۲ ماهگی شیر گاو به بچه ندهید، بعد در طرز تهیه فرنی نوشته ۱۲۰ سی سی شیر پاستوریزه یعنی چه؟ شیر گوسفند بخرم؟ :-|
آیا از گروه ایران در جام جهانی راضی هستید؟
گزینه اول: بله
گزینه دوم: خیر
سوال نظرسنجی برنامه نود، همین الان :-|
پیچیده ترین، عمیق ترین و پر معناترین نظرسنجی سال :دی
اگر در آرزوی داشتن دوقلو هستید و همه می گویند که خیلی خوبه و یک بار بچه می آوری و تمام می شود، بدانید و آگاه باشید که رویایی بیش نیست! این که آدم تمام تجربیات مادرانگی و آموزش بچه داری را به صورت فشرده با دو تا بچه شروع کند، گاهی دیوانه کننده است :-|
حتی اگر خیلی دوست دارید که دو تا بچه داشته باشید، فاصله مناسب بین جوجه ها باعث می شود که هم از تجربیات گرانقدرتان سر اولی برای بزرگ کردن دومی بهره ببرید، هم اگر شانس بیاورید و بچه خوب و دسته گلی باشد، شاید کمکتان هم کرد :)
* این ها سخنان من نیست، تجربیات مادر یک دوقلوی خوشمزه است :)
پ.ن. اگه دوست داشتین یه نگاهی به صفحه موبیکار تو فاندوران بیاندازید :)