بازی

گفت: منظور من از بازی یک فعالیت با لذت فراوان و هدف کم هست، چیزی که کودک از شادی قهقهه بزند ولی لزوما هدف خاصی دنبال نشود :-)

یاد تفاوت  game و play افتادم و آن همه مطلب که خواندم درباره  gamification... به خودم نگاه کردم و لیلی و اسباب بازی‌هایش و کتاب‌هایش :-| 

فردای آن روز برای اولین بار با لیلی، دوتایی رفتیم پارک، در حالی‌که فکر می‌کردم دست تنها خیلی سخت باشد ولی واقعا خوش گذشت :-)


۷ حبه چیده شد. ۱۶

میانسالی :)

من بحران سی سالگی نداشتم چون سی سالگی‌ام را دوست داشتم، همان اندازه که سی و پنج سالگی، حتی می‌توانم بگویم سی و پنج سالگی را بیشتر :)

در کل پختگی همراه با قدرت مالی دهه چهارم را بسیار می‌پسندم، دوره‌ای که عمدتاْ از آشفتگی روحی/روانی/مالی/شغلی دهه سوم دور شده و هنوز به دام ناتوانی‌های احتمالاْ جسمی دهه‌های بعدی نیافتاده (و آخرین فرصت برای جلوگیری است البته، هم مالی، هم جسمی و هم همه چی :دی).

سی و پنج سالگی یک جورهایی به آدم حس میانسالی می‌دهد (مخصوصاْ اگر میانگین سنی را ۷۰ در نظر بگیریم)، همان قدر خاطره از گذشته و همان قدر امید به آینده :)

میان سالی ام را دوست دارم، مثل روزهای سه شنبه که وسط هفته است، یک جور تعادل پنهان دارد با خودش انگار.

خوش آمدی سی و پنج سالگی نازنین من :)

خوش نشسته‌ای بر جانم :)

۲۶ حبه چیده شد. ۱۷

اصلاح طلب

تصمیم گرفتم اخبار روز و لحظه به لحظه ایران و استکبار جهانی را اول صبح چک نکنم و آخر شب، شاید وسط روز به گوشم خورد یا کسی در گروهی فوروارد کرد یا جوکی چیزی... ولی دیگر پیگیر نیستم. 

چه فایده؟ 

چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من

۱۳ حبه چیده شد. ۱۳

هدف یا لذت

من دیروز و امروز خیلی کسل و بی حوصله بودم، در حدی که دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت، شاید علتش ترکیبی از فشار روانی چند روز اخیر به خاطر دون دون های لیلی و تلاش من برای تحت کنترل در آوردن اوضاع بود (از شستن همه موارد قابل شستشوی اتاق لیلی با ٩۵ درجه در ماشین تا جاروبرقی و شامپو فرش و ویزیت متخصص پوست و پوشاندن هر سوراخ و درز با چسب نواری پهن) به هر روی خیلی به این موضوع فکر کردم که چرا واقعاً؟

چرا نه به خاطر این که نمی دونم به خاطر خستگیه، از اون نظر که چرا نمی تونم یه سری سرگرمی فقط محض لذت رو توی برنامه ام گنجانده و راضی باشم؟ همه اش برنامه ریزی، همه اش هدفمند، همه اش جدی.. این وسط یه ترومای خارج برنامه هم که رخ بدهد آدم منفجر میشه یه هو :-(

۱۰ حبه چیده شد. ۱۵

این منبر رو رها کن :)

چندی است در گروهی عضو شده ام مادرگونه :) 

خیلی باری به هر جهت نیست و تا همین هفته پیش هر روز یک موضوع ثابت برای بحث درباره فرزندپروری و والدگری و تغذیه و رشد و ... داشت و با در نظر گرفتن امکان ارایه موضوع پیشنهادی از طرف اعضا، کلاْ می توانستی به موضوعات don't care باشی و همان روزی سر بزنی که موضوع پیشنهادی تو قرار بود بحث شود و ادامه ماجرا :)

خلاصه که این چند وقت زده بودند تو کار بحث‌های روانشناسانه که به شدت مورد علاقه من هست و هی "من برون" بر سر منبر رفت و هی "من درون" شاکی که "یا شیخ بیا پایین خب" :-|

آخرش امروز یکی پرسید: فلانی ببخشید رشته تحصیلی شما چیه؟ خیلی در مباحث فرزندپروری صاحب معلومات به نظر میایی :دی

و من با ذکر رشته تحصیلی و شغل فعلی، و با توجه به ارتباط زیادشان با روانشناسی، منبر را رها کرده و سکوت اختیار کردم :)

۱۳ حبه چیده شد. ۱۶

اقتصاد ایران

چه فکر می کنی؟

که بادبان شکسته،‌ زورق به گل نشسته ایست، زندگی؟

در این خراب ریخته، که رنگ عافیت از او گریخته،

به بن بست رسیده،‌ راه بسته ای است زندگی؟


- ه. الف. سایه

۱۲ حبه چیده شد. ۱۰

می رقصم و می چرخم و...

من هیچ وقت بلد نبودم برقصم، حتی از همان زمان طفولیت که مثل یک چوب خشک در مراسم ظاهر می شدم و مامان با تاسف سر تکان می داد و می گفت: مامان! یه کمی اون دستات رو نرم تکون بده آخه! چرا مثل آدم آهنی هستی :-/

کم کم بی خیال مهارت های عملی نرم شدم و خودم رو سپردم دست مهارت های غیرعملی سخت :-/ تا اواخر دهه سوم که از شدت دوری گزینی از عملیجات و تجربه ده نوع فیزیوتراپی و کایروپرکتیک، یه چندتایی کلاس ایروبیک رفتم و فهمیدم همانا رقص خیلی هم پیچیده نیست و یه چندتا فیلم ممد خردادیان دانلود کردم که آموزش ببینم :-| گرچه استعدادم خیلی شکوفا نشد ولی از اون حالت روباتی در اومدم :دی نشون به اون نشون که سر عروسی مرضی، خواهر کوچیک صابر، قبلش به صورت داوطلبانه اعلام کردم میخوام رقص کوردی یاد بگیرم و اون وسط به عنوان عروس فارس فامیل که بلده کوردی برقصه، باعث سربلندی گشتم :-)

خلاصه که اگه اون زمان ما اینستاگرام و ویدئوهای این بنده خدا مائده بود، در اوج خداحافظی می کردم، باز خدا پدر ممد خردادیان رو بیامرزه، آدم یه کم همذات پنداری می کنه باهاش و میگه: بد نیست، میشه یه کاریش کرد :دی

۱۸ حبه چیده شد. ۱۵

همنوا

جمعه ای که گذشت اولین جلسه از کارگاه پرورش فرزند بالنده (پرند) موسسه همنوا رو شرکت کردم، جدای از محتوای کارگاه که دوست دارم در پایان دوره درباره اش صحبت کنم، پدرانی بودند که به اصرار همسرانشان در کارگاه ثبت نام کرده بودند و نه تنها از فرصت به دست آمده برای یادگیری چند نکته برای سبک والدگری بهتر به نیکی یاد نمی کردند، بلکه بسیار شاکی و طلبکار که حیف خواب صبح جمعه و این کارگاه ها به ما چه :-/

انگار نه انگار که در تربیت و پرورش فرزند باری هم به دوش آن ها باشد...

۱۲ حبه چیده شد. ۲۱

کودک نوپا

در کتاب شادترین کودک محله نوشته بود:

همه ما می دانیم که بزرگ کردن و تربیت کردن یک نوپا چقدر سخت است، اما آیا هرگز لحظه ای با خود اندیشیده اید که یک کودک نوپا بودن چقدر سخت است؟

از دید کودک نوپای شما، او در تمام طول روز در حال بازنده شدن است. او ضعیف تر، کندتر و کوتاه تر از هر کس دیگر است و همین خود آغاز چالش های اوست. 



۱۴ حبه چیده شد. ۱۷

اشرف مخلوقات :)

این که مراحل رشد یک کودک رو از نزدیک و لحظه به لحظه ببینی، باعث میشه به عجائب خلقت ایمان بیاوری :)

همه مراحلش زیباست، از این که در ابتدا فقط قدرت مکیدن داره (اول ضعیف بعد قوی‌تر) تا وقتی که یاد می‌گیره چطور همزمان با ورود فرنی به دهنش آن را قورت بدهد و تف نکند (قورت دادن چیزی که بدون مکیدن وارد دهنش شده) تا بعدتر که جویدن (از نرم تا سفت) را یاد می‌گیرد (جویدن و بلعیدن با هم) و نوشیدن بدون این که بپرد تو گلویش (با نی، با لیوان سوراخ دار،‌ با لیوان معمولی)! 

حالا برای راه رفتن و ایستادن هم همین طور، از این که اولش فقط می‌تونه سیخ رو به سقف بخوابه بگیر تا شروع به نشستن و غلتیدن به روی شکم، غلتیدن از شکم به پشت (اولین مدل جابجایی لیلی غلتیدن‌های پشت سر هم بود از این ور فرش به اون ور:دی)، و بعدتر کشیدن خودش روی زمین، تا برسد به چهار دست و پا (که اول پاها رو می‌کشه روی زمین و بعد بلند می‌کند، عبور از موانع و شیرجه زدن)، این وسط تلاش برای ایستادن (که خودش هزار مرحله داره، اول با دو دست به یک جا، بعد یک دستی، بعد بدون حمایت، بعدتر وقتی ایستاد چیزی هم می‌گیرد دستش و بعدتر حتی در حالت ایستاده آب می‌خورد :دی) و در پایان: راه رفتن...

اولین بار که پایش را از روی زمین بلند می‌کند بدون این که دستش به جایی باشد، اوج سرور، شادی و غرور برایش هست، حیف که بزرگ می‌شویم، بدون این که لذت،‌ غرور و افتخار این لحظات یادمان بماند...

۱۳ حبه چیده شد. ۱۷
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان