و شما دقیقاْ نخواهی دانست چه مکانها و موقعیتهای خطرآفرینی برای جگرگوشه در خانهتان وجود دارد، مگر این که شروع کند به حرکت :دی
در حالی که عطای میز نهارخوری و صندلیهای لبه تیزش (به همراه دو صندلی متفرقه و میز و عسلیهای کنار مبل) را در خانه تکانی عید به لقایش بخشیدهاید و یک سری مبل تپل نرم مانده و یک عالمه محافظ لبه و گوشه و در و ... چسبیده به همه جا، متوجه میشوید که جگرگوشه قابلیت این را دارد که ظرف روغن مایع را در یک لحظه غفلت شما، برگرداند روی زمین و همه کاشیهای آشپزخانه در چشم بر هم زدنی میشوند خطر :-|
یا متوجه یک پیچ بیرون آمده تیز از کنار میز کار وسط هال میشوی، در حالی که در نصف روز لیلی جان زیر میز خودش را جا میدهد که نزدیک شما باشد و با دستش هر روز ابعاد جدیدی از پیچ مورد نظر را کشف میکند :-)
هم اکنون جگرگوشه گواهینامه چهار دست و پا را چسبانده روی دیوار افتخاراتش، در حال تمرین برای امتحان گواهینامه ایستادن محکم و بدون لرزش بوده و گوشه چشمی دارد به راه رفتن در روزهای آینده :)
التماس دعا برای حفظ سلامتی همه جگرگوشهها :)
و ما جگرگوشه را ثبت نام کردهایم کارگاه مادر و کودک برای این که هفتهای یک بار از فضای خانه و آشپزخانه و پشت میز کامپیوتر خارج گشته و با دنیای واقعی تعامل کنیم و لیلی جان هم چند نفر هم سن و سال را رویت کرده و فکر نکند که کل دنیا خودش هست و مادر جان، و این گونه برایتان بگویم که کارگاه مادر و کودک در رنج سنی زیر یک سال بیشتر کارگاه بازی مادر است تا کودک :دی
ما نه نفر مادر محترم با نه عدد فنچ خوشمزه یک ساعت بازی می کنیم، شعر میخوانیم، میخندیم و بسیار خوش میگذرد :)
جایتان خالی :)
لیلی جان در گذر از این مرحله است که یه چیزی رو روی زمین می بینه (یا از دور نشان می کنه که بره و بهش برسه)، بعد بین انگشت اشاره و شست می گیره، به سمت من می گیره، نشون میده (یعنی من پیدایش کردم، پس مال خودمه :دی) و آنگاه میگذاره توی دهنش :-/
حالا چند روزی است یک سوراخ توی در یکی از اتاق ها پیدا کرده، میره پیش سوراخ، با انگشت های نازکش بر میداره، نشان میده و سوراخ رو می خوره :-)
فرض کن موقع خرید اسباب بازی کلی دقت و انرژی به کار گرفته باشی که کودک در چندماهگی از چه چیز خوشش می آید و با چه بازی کند و اگر نه فلان و بهمان، بعد اسباب بازی محبوب جگرگوشه در نه ماه و نیمگی زیپ کیف، پیچ خاموش و روشن بخور سرد، قاشق و چنگال خودش، دکمه های کنترل تلویزیون، جعبه/لوله خالی دستمال کاغذی باشد و مکان های مورد علاقه، هر گوشه خانه که می توان با چهار دست و پا بهش رسید یا خود را کشید بالا :-)
از من به شما نصیحت خیلی خود را برای خرید اسباب بازی به دردسر نیاندازید :-)
* دمبل های لیلی، دو محور چرخ این اسباب بازی است، وقتی از جایش خارج شده باشد :دی
ایلام که بودیم جگرگوشه کمی سرما خورد (بیشتر به خاطر ریزگردها)، در حد آبریزش بینی و کمی سرفه و کمی تب...
همان جا بردیمش بیمارستان امام که رزیدنت اطفال کشیک داشت و یک شربت گیاهی برای سرفه هایش نوشت و یک شربت آنتی هیستامین و تب از بین رفت و سرفه هم بهتر شد، و ماند آبریزش بینی :-|
حالا فکر می کنم به خاطر دردناک شدن بینی و نواحی اطراف، دیگر اجازه نمی دهد آن چشمه های جوشان را پاک کنیم و از آن بدتر برایش قطره استریل نمکی بریزیم.
در نتیجه می توانید تصور کنید چند درصد از غذاهایی که می خورد شور است :-|||| و گاهی وسط خنده ها و شادی هایش حباب هایی آن حوالی از بینی اش خارج شده و می ترکد و کی جرات دارد با دستمال به صورتش نزدیک شود؟
آدمی گاهی تصمیم های سختی در زندگی می گیرد، مثلاً تصمیم می گیرد به توانایی بالقوه جگرگوشه برای خواباندن خودش در فاصله شش تا هفت ماهگی احترام گذاشته و آن را بالفعل کند.
بعد در حالی که جوجه آموخته که خودش بخوابد (در حالی که در شرایط امن تخت خودش یا مشابه آن قرار بگیرد) با جوجه می رود سفر و در مقابل چشمان گرد شده فامیل وقتی می گویند: یعنی چی که خودش می خوابد؟ برو بخوابونش دیگه...
باید شعبده بازی کند و نشان دهد که جوجه می تواند خودش بخوابد و اگر زیاد در بغل بگیری و راه بروی که بخوابد، بی تابی می کند و هی خودش را تاب می دهد که لطفاً مرا نخوابان و بگذار توی جایم که بخوابم :دی
و گاه که اجی مجی لاترجی هایش جواب نمی دهد، کم می آورد و توی دلش آرزو می کند کاش راهی بلد بود برای خواباندن جوجه...
میگم آآآآآآ و دستم رو مثل بادبزن جلوی دهنم تکون میدم، لیلی رو نگاه می کنم و میگم، تو هم بگو آآآآآ لیلی جان و میخوام دستم را بگیرم جلوی دهنش تا سرخ پوست بشه :-)
نگاهم می کنه، ولی نمیگه آآآ، فایده نداره :-) یه روز دیگه امتحان می کنم!
این دفعه، انگار دوست داره بازی کنه، زیرچشمی نگاهم می کنه و می خنده، یکبار نه، دو بار نه، ولی بار سوم خیلی نازک میگه آآآ و صدای سرخ پوست کوچولو فضای خونه رو پر می کنه :-)
پ. ن. می خواهم درباره ماجرای جراحی دندان عقل یه پست جدا بنویسم منتظرم دوشنبه بخیه ها رو بکشم تا تجربه کامل منتقل بشه، ولی ممنون از دعاهای خوبتون لب و زبانم در صحت و سلامت کامل هستند و بی حس نشدند :-)
صابر عکس لیلی را فرستاده برای یه همکار قدیمی:
مخاطب مورد نظر: به به چه پسر گلی، خدا حفظش کنه براتون :-]
صابر: پسر گلی نیست :-|
مخاطب مورد نظر: چرا؟ پسر به این خوبی :-) به این گلی :-) به این آقایییییی :-)))))))) چرا پسر گلی نیست؟
صابر: چون پسر نیست :-O
ما: :-O
مخاطب: :-|
لیلی: :-))))))
دکتر لیلی بعد از این که با هم صلح کردیم*، خطاب به من:
باید چیزهایی به لیلی بدهی بخوره که برای من و شما خوب نیست و نباید زیاد بخوریم :-))) مثلاْ کره، ماست پرچرب، هر روز گوشت ماهیچه گوسفند، دقیقا همان چیزی که ما بهش میگیم کلسترول که باعث میشه دانه دانه سلول های مغزش پر و پیمون بشه :)
مثلا نباید فکر کنی که پس میوه چی شد؟ پس فیبر چی شد؟ میوه و اینا به عنوان دسر، اول اون چیزهایی که باعث میشه انرژی بگیره، وزن بگیره و قوی بشه، ویتامین و اینا که توی مولتی ویتامینش هست، نباید با اونها سیر بشه که مثلا سوپ گوشت اش رو نخوره...
حالا اگه لیلی شد شیرخوار چاق و کلسترولش رفت بالا دیگه دکتر مسوول است :دی
* با صابر قرار گذاشتیم که از کودک درون من حمایت کنیم، اولش دکتر گفت اول سوالاتت رو می پرسی یا لیلی را معاینه کنم؟ گفتم من دیگه سوالی ندارم، پشت چشمش رو نازک کرد و گفت تصمیم گرفتی سوال نپرسی دیگه؟ داشتم شانه بالا می انداختم که بله که صابر گفت که دفعه قبل ما انتظار نداشتیم از شما و هی ما گفتیم و هی اون گفت و ... در نهایت صلح کردیم :-) مخصوصاْ که از هفته قبل آنفولانزای عجیبی گرفته بود از یکی از بیمارهایش و یک هفته تمام بیمارستان،بخش آی سی یو بستری بود تا مرز مرگ... می گفت باید اطلاع رسانی کنند چون الان آنفولانزا اپیدمی شده و اگه مردم بدونند بیشتر رعایت می کنند.
حالا من اطلاع رسانی می کنم، می گفت که اگه در جاهای شلوغ و پر رفت و آمد زیاد تردد می کنید حتما واکسن آنفولانزا بزنید، چون حداقل انواع کشنده اش رو نمی گیرید و اصلاْ چیز شوخی برداری نیست و واقعاْ خطر مرگ داره :-| و در این همه سال که طبابت کرده هر سال حداقل چند مورد خانواده هایی رو دیده که جگرگوشه شان را بر اثر آنفولانزا از دست دادند.