هَلیلِگ* :)

مهلا سوار گهواره لیلی شده و تاب می خوره :) 

بعد میاد دستش را میذاره روی دل من و "نی نی عمه" را می بوسه :)

بعدتر میره دستکش های نوزادی لیلی را از روی ساک بیمارستان من برمیداره که دستش کنه.

دستکش و کلاه نوزادی

توی دستش نمیره :)

بهش میگم: عمه این ها الان اندازه شما نیست دیگه، کوچیکه برایت :)

میگه: خب من هم کوچولوئم :)

دلم ضعف میره براش، میگم: آره عزیز دلم، تو هم کوچولویی، فقط اینا یک کمی کوچولوترن :-)


* هلیلگ یعنی گهواره، گهواره صابر را آوردیم برای لیلی، رنگش کردیم، برایش پارچه خریدیم و تور زدیم (کارهای دوخت و دوزش را خاله سمانه اش انجام داد)

گهواره لیلی


پ.ن. چند لباس لیلی برای نارخاتون و واران :)

بادی

۲۷ حبه چیده شد. ۱۷

برای دخترم، لیلی

روزهای داغِ کشدار

شب های بی قرارِ تبدار

انتظار

انگار تنها این لذت دیدار توست

که ماه ها را به هفته ها، هفته ها را به روزها و روزها را به چرخش تند عقربه ها تبدیل می کند...


پ.ن.۱ در آخرین چکاپ، با اتمام هفته ۳۴ و ورود به ماه نهم، دکتر از شرایط مادر و دختر* رضایت کامل داشته و فرمودند در صورت حفظ شرایط پزشکی موجود و عدم رخداد اتفاقات اورژانسی، ۳ تیرماه برای تاریخ زایمان تصمیم گیری می کنیم، ایشالا بین ۱۰ تا ۱۵ تیر :-)


پ.ن.۲ کتاب "من پیش از تو" را می خوانم که موقع خریدنش نمی دانستم همان فیلم me before you است. با این حال طبق معمول، کتاب کجا و فیلم کجا :-) به طرز دلنشینی ساده و دوست داشتنی است، با این که آخرش را می دانم...


* عنوانی که صابر در احوالپرسی های پیامکی ما را با آن خطاب می کند: "مادر و دختر چطورن؟"


۳۲ حبه چیده شد. ۱۵

یک قلب کوچک :-)

بسته را گذاشت جلویم.

داشتم گریه می کردم، به بهانه های نامعلوم، ابر بهار گونه :-(

با لب های آویزون، همراه با هق هق: این چیه؟

- بازش کنی :-)

یک قلب کوچک

می خواستم یه چیزی بنویسم پر از اشک و آه، پر از اصطلاحات پزشکی، پر از ناامیدی ، خستگی و غصه، پر از "فقط دلم می خواهد کارهایی رو بکنم که الان نباید" و "هیچ کار دیگه هم حالم رو خوب نمی کنه"، حتی پادکست های جادی، درس های آلمانی میشل توماس و همه tutorial های udacity :-'(


چشم های مهربانش را که دیدم، شرمنده شدم... گفت: از این که برایت کادو بخرم ناامید شده بودی؟

گفتم: نگو این طوری... مرسومش اینه که بعد دنیا آمدن بچه، یه کادویی میخرن، غافلگیر شدم :-)

گفت: مگه حقوق است که آخر پروژه بدهند؟ :-) دوست داشتم الان برایت بگیرم، برای خستگی همه این روزهایت، با بچه، بی بچه، خوشحال شدی؟ :*

۳۲ حبه چیده شد. ۲۰

خرید اینترنتی :-)

وسط همه خریدهای اینترنتی هفته قبل (که تازه کار کردن با گلی جان به صورت نیمه خوابیده در تخت خواب را کشف کرده بودم*) و مقارن با نمایشگاه کتاب، یک سری کتاب از دیجی کالا خریدم برای دل خودم :)


مهمترین کتاب لیست، اسمش هست: "چگونه با کودکم صحبت کنم که گوش کند و چگونه گوش کنم که کودکم صحبت کند"


هر چند در حال حاضر به کارم نمی آید، ولی ایده های رفتار درمانی-شناخت درمانی کتاب به شدت من را به خود جذب کرده (کتاب پر است از یک سری کاریکاتور و تمرین برای مقایسه رفتار غلط و درست)، مخصوصاً بخشی که توضیح می دهد وقتی احساسات کودک را انکار می کنی، به هیچ عنوان به حرفت گوش نخواهد کرد!


نکته مهم اما این است که اکثر ما (چه در مقام پدر مادر یا معلم یا یکی از آشناهای کودک) خودمان هم نمی توانیم بین احساسات-رفتار و نیازمان تفکیک قائل شویم و خیلی از جاهای کتاب یا با شنیدن حرف های غزال نصیری (مربی کودک) حس می کنم، این گونه رفتار کردن حتی روی یک مخاطب بزرگسال هم خوب جواب می دهد، چه برسد به کودک :-| 


دلم می خواهد برگردم کودک شوم و از همان اول یاد بگیرم چه نیازی سبب به وجود آمدن چه احساسی شده و چرا این همه بی دلیلی نگران می شوم، عصبانی می شوم یا غصه می خورم...


* هر چند با ظهور یک سری دردهای تیز ناخوانده در سمت راست، دیروز و امروز به این نتیجه رسانده شدم که همان دراز به دراز روش بهتری برای استراحت است!

۱۹ حبه چیده شد. ۱۳

دراز به دراز :-)

دارم تلاش می کنم از این حالت دراز کشیده-طور نهایت لذت را ببرم...

و خدا را شاکر باشم که دستشویی و حمام ممنوع نشده :-| و می شود به حالت نیمه نشسته هم سر کرد (مثل تخت بیمارستان) که خودش یک عالمه حسن دارد، از جمله کارهای سبک با گلی جان* :-)


* گلی جان یک لپ تاپ ASUS سرخابی 10 اینچی است، کادوی صابر برای تولدم، سال ۹۱ :-)


پ.ن. اخیراً علاوه بر همه کامنت های عمومی مهربانانه شما، یک سری کامنت خصوصی دلگرم کننده داشتم، که لبریز از محبت و همدردی و یک عالمه آرزوی خوب برای ادامه راه بود. بین همه کامنت ها خواستم از یگانه تشکر کنم که آدرس وبلاگ ندارد که بروم آنجا برای تشکر ویژه :-) دوست داشتم شما هم یک بخش هایی از کامنت ها را بخوانید، که به احترام نویسندگانش که خصوصی برایم گذاشته اند، بی نام منتشر می کنم :)


۱) من اهل پایین شهرم. وضعمون خوب نیست و بابای پولدار هم ندارم. اما این ۲ سالی که دختردار شدم، هم خونه مون رو بزرگ و نو کردیم، هم ماشین خریدیم. دختر روزی اش زیاده...


۲) اعتراف می کنم که امروز رفتم نمایشگاه کتاب، غرفه های کودک، نشر پیدایش..
وایسادم جلوی قفسه ی خردسالان و دختر نارنج و ترنج رو برداشتم که بخرمش برای لیلی..

۳) ... می دونی همه ی این استرس ها و این احتمالات خطرها واسه زایمان هست اما اگه خدا بخواد حتی اگه سخت ترین شرایط هم باشه وقتی اگه خدا بخواد بچه رو صحیح و سالم میذاره تو بغل مادرش :) 

۴) واسه یه آدم پر جنب و جوش و پویا استراحت مطلق سخته. ولی چند تا پیشنهاد دارم. کارایی که باعث میشه خودم بدون حرکت مدت ها جایی بشینم و خسته هم نشم...

۵) سلام مامان لیلی خانوم:) نبینم مجبور شی حقیقت تلخ رو قبول کنی...:(


۲۰ حبه چیده شد. ۱۲

پنجاه-پنجاه

در حالی که احساس می کنم در نزدیکی قله، پایم سر خورده و پرت شدم کف دره، صابر هی قربون صدقه لیلی میره و آخرین عکس سونوگرافی اش را برای همه دوست و آشنا می فرسته و زیرش می نویسه:

My baby girl, she really looks like me, doesn't she?

۲۱ حبه چیده شد. ۱۷

آیا مادر خوبی هستم؟*

از صابر می‌پرسم: به نظرت لیلی من رو دوست خواهد داشت با این حجم منطق؟ که همه چی را بررسی می‌کنم، مقایسه می‌کنم، جدول تصمیم گیری می‌کشم ...؟ مادر-همه-چیز-دان :-|

مثلاً یه مادر احساساتی‌تر خوشحال که الان همه اتاق بچه رو گل گلی صورتی کرده باشه، بهتر نیست؟ تا یک مادر منطقی مهندس طور که گهواره بچه را گذاشته کنار میز کارش که موقع کار گهواره هم تکون بدهد؟ :-| به نظرت خشن و بی احساس نیستم یه کم؟


می گوید: آره دوستت داره، به نظرم مادر خوبی هستی، برخلاف همه پُزهای روشنفکری و فمینیستی که همه این سال‌ها می‌دادی :)))) یه مادر آگاه خیلی هم خوبه، احساس می‌کنم حواست به همه چی هست :)


* اسم کتابی از دکتر عبدالحسین رفعتیان.

** به زودی گوگل جام جستجوی "با نوزاد نارس چه کنیم" --به دو زبان انگلیسی و فارسی-- را میاره دو دستی تقدیم من می‌کند :-| 

امضا: یک عدد مادر نگران، در هفته 28 بارداری یک دختر کوچولوی خوشمزه...

۲۹ حبه چیده شد. ۱۹

شبیه باش :-)

نشسته بودم توی مطب دکتر سنتی و سخنرانی می‌کردم که گفته شده از فلان ماه به بعد، حجامت برای خانم باردار خیلی هم نافع است و باعث میشه که بچه مشکلات تنفسی و زردی نداشته باشه و زود باش برایم حجامت بنویس :-)


دکتر هم خیلی ریلکس نشسته بود و من را نگاه می کرد... سخنرانی‌ام که تمام شد، گفت: بله! گفتند که حجامت خوب است و نافع است و اینا، ولی به درد شما نمی‌خوره، وزن و اینا هم مهمه :-| شما خودت را نگاه کن، الان می‌ترسم برایت بنویسم حجامت تا یک ماه ضعف داشته باشی، اصلاً به ریسکش نمی‌ارزه :-||||

خلاصه، تیرمون به سنگ خورد، دکتر جان زیر بار نرفت، به جایش یک عالمه عرق کاسنی و تصفیه خون و اینا نوشت، گفت شما این ها را بخور، هیچ مشکلی پیش نمیاد، دختر خوبی باش، برو خونه تون! آفرین :-)


در مطب را که داشتم می بستم، گفت: ورجه وورجه هم زیاد نکنی*! چیه الان؟ شما اصلاً قیافه‌ات شبیه خانم‌های باردار نیست :-|


نتیجه اخلاقی: قیافه‌ام شبیه خانم‌های غیرباردار است :دی


* با تیپ کاملاً اسپرت رفته بودم، یک مانتوی آبی روشن تا بالای زانو، که آستین‌هایش را کمی زده بودم بالا، با یک ساعت سواچ صورتی خوش رنگ و کوله پشتی خالی که اگه چیزی داد بریزم تویش بیاورم خونه :-) فکر کنم برای این گفت شبیه نیستی :-)))))

۲۶ حبه چیده شد. ۱۸

پسر یا دختر! مسئله این است...

و نمی‌توانستم حیرتم را پنهان کنم، آمیخته با کمی دلخوری، زمانی که با تمام شوق و اشتیاق مادر یک دختر کوچولو، می گفتم که اسمش لیلی است و کمی پس می رفتند، چشمانشان را نازک می کردند و با تردید و درماندگی می پرسیدند: "مطمئنی؟ سونوگرافی کردی؟ حتماً دختر است؟"


و زمانی که ناامید می شدند از پسر بودن جوجه ناز ما، می‌افزودند: "خب! ایرادی ندارد، ایشالا بچه‌ی بعدی :-|" و بعدتر یکی شان رو به صابر گفت: "خوبی‌اش این است که بچه تو است، بچه‌ی پسر آدم همیشه عزیزتر است، چه دختر باشد، چه پسر :-||||||"


و من بعد از سی و سه سال بالیدن به زن بودن، زمانی که با همه محدودیت‌ها و تبعیض‌های موجود در جامعه ایران، هیچ گاه دلم نخواست که پسر به دنیا می‌آمدم، هنوز درک نمی‌کنم، که در عصر فن‌آوری، چطور هنوز افرادی پیدا می‌شوند که بارها و به روش‌های مختلف تلاش می‌کنند که فرزند پسری داشته باشند، فقط به خاطر این که به قول خودشان نسل‌شان باقی بماند...

۴۲ حبه چیده شد. ۲۰

سازت را با بهار کوک کن

جوانه های سبز طلایی بر شکوفه های عطرآگین سیب، بهار می آید بی بهانه... لبخند می زنم، صدای در می آید، دستم را می گذارم کنار لیلی...

صابر را صدا می زنم، چشمانم را می بندم، صدای ماهی نازکم را حس می کنم... 

- صدایش را می شنوی؟

چشمان پر از شوقش می گوید نه... صدای تکان خوردن آب مگر چقدر بلند است؟

ساز می زنم برایش، در آب می رقصد، نرم، شاد، کودکانه...

پنجره ها را باز می کنم، همه ی خانه پر از عطر بهار می شود...

یک بهار با ماهی کوچکمان :-)


پ.ن. به دعوت بهار نارنج جانم :*


۱۹ حبه چیده شد. ۱۶
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
سه و چهار :-)
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان