چلچراغ

هجده نوزده ساله بودم که رسیدم به چلچراغ، با بسم الله دلنشینی که عرفان می‌نوشت، عرفان نظرآهاری، که همان قدر پسر بود که شرمین نادری :)

بعدتر اما من بودم و کتاب‌های چاپ شده‌شان، "شب نشینی در جهنم" ابراهیم رها، "مارک و پلو" منصور ضابطیان، و عرفان نظرآهاری، عرفان ِ "لیلی نام تمام دختران زمین است"...

شنبه‌ای که گذشت از نزدیک دیدمش، اینجا، در جلسه‌ای که درباره‌ی استعاره برایمان صحبت کرد و یادمان داد که چطور استعاره می‌تواند به ما در حل مشکلات زندگی و خلق معنا کمک کند، می‌خواستم "لیلی نام تمام دختران زمین است" ِ لیلی جان را ببرم برای امضا که جا ماند خانه، کتابی که همه‌ی روزهای بارداری برای جگرگوشه خواندم و این روزها هر از چند گاهی می‌آورد و می‌گوید: مامان بخون، لیلی رو بخون :)

۵ حبه چیده شد. ۱۸

زمزمه‌...

ای شادی

ای آزادی

ای شادیِ آزادی

روزی که تو باز آیی، با این دل غم پرورد

من با تو چه خواهم کرد؟

 

ه.ا. سایه

پ.ن. کاش تاریخ تکرار نشود... جمعه سه مهر ۸۸

۸ حبه چیده شد. ۱۶

سوگواری

اونقدر خارج برنامه نوشتم که رسیدیم به برنامه، امروز پنج‌شنبه است :(

می‌دانم باید بلند شوم و بروم دنبال معنای تنهای‌هایم بگردم، نمی‌توانم بلند بشم چون هنوز به اندازه کافی سوگواری نکردم، همین چند وقت قبل بود که هارد دو ترابایت‌م دیگه به کامپیوتر وصل نشد، اولش فکر کردم شوخی است، باور نکردم، بعد عصبانی شدم از دست خودم، از دست لیلی شروع کردم به پرخاش که چرا هارد را گذاشتم فلان جا و چرا به هارد من دست زدی؟ بعدش شروع کردم به نذر کردن (یه ocpd واقعی)، معامله با خدا :-| بعد در سرزنش عمیق خودم فرو رفتم  که چرا کپی برنداشته بودم، احساس گناه که چرا همه تخم‌مرغ‌ها را گذاشته بودم توی یک سبد و گریه، کلافگی، بی اشتهایی... تا یک روز صبح بیدار شدم یه متن نوشتم برای خداحافظی با همه خاطراتم از سال ۸۵ به بعد (همه عکس‌ها، فیلم‌ها، پروژه‌ها، روزانه نویسی‌ها، عکس‌های عروسی، تولد لیلی...)، و گریه کردم، شاید یک ساعت تمام از رویش خواندم و گریه کردم و بعدش اندوه تمام نشد، کم شد، آنقدر کم که توانستم خودم را ببینم، صبحانه بخورم...

رسیدم به این‌که شاید هنوز بشه کاری کرد، نه این که بشه مرده را زنده کرد که نمیشه، این که بشه به قول توران میرهادی غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کرد...  شاید دوباره خاطره ساخت... انرژی غم زیاد است، اونقدر زیاد که بیشتر از شادی می‌تونه نیرو محرکه باشه...

اگر کنجکاو هستید بعدش گشتم و دیدم مراحل سوگواری اینطور است:

۱- انکار و ناباوری ۲- خشم ۳- معامله ۴- گناه ۵- افسردگی ۶- تنهایی و ترس ۷- پذیرش ۸- پایان اندوه ۹- امید و بازگشت به زندگی

 

پ.ن. می‌دانستید اشاره هزار باره به این که اعتیاد بوده خوب شدیم، خدا رو شکر... وای بیست سال قبل، ده سال قبل چطور بودند، برو همان کار را بکن، بد عادت شدی‌ها :-|... بیا فلان کس رو ببین چقدر شرایطش از تو بدتره، برو خدا رو شکر کن... برای من همدردی نیست؟ این زخم هنوز بازه، خماری نیست :-( حتی نگاهش هم که می‌کنم یاد دردش می‌افتم و بغض می‌کنم، رو زخم باز نمک پاشیدن دردش را خوب نمی‌کنه، خاطره درد رو جانکاه‌تر می‌کنه... باید به خودم اجازه سوگواری بدهم، در سوگ بنشینم تا درد زخم کم بشه، رویش بسته بشه، شاید از خاکسترش ققنوسی بلند شد...

۱۷ حبه چیده شد. ۲۴

چاه عمیق هیچ‌کس

حال و روزم رو به راه نیست...
بغض سنگینی دارم که دارد خفه‌ام می‌کند، برای من نگرانی نیست که گاه به گاه تماس کوتاهی هست برای "نگران نباش، نگران نباش عزیزم، قطع کنیم پول تلفنت زیاد نشه"...
برای من قطع ارتباط است، رنج تنها بودن، که رنج تنهایی فیزیکی را کشیده بودم و غرق در بهشت ارتباطات راه دور نمی‌دانستم که کویر وحشت تنهایی اصیل چطور است... برای من اعتیاد نبود، نیاز بود، به ارتباط، به عشق، به اثرگذاری، مثل آب، مثل هوا، نیاز به سلام کردن، به دوست داشتن، دوست داشته شدن، به حالت چطوره، به دلم برات خیلی تنگ شده، به خیلی دوستت دارم، به من همین‌جا منتظرت می‌مونم...
به "نگران نباش" نیاز ندارم :( سیم‌های رابطه قطع شده‌اند. ظرف هیجانی من از تنهایی لبریز شده و دوباره و دوباره سرریز می‌کند...
چگونه این چاه عمیق هیچ‌کس را خالی کنم؟

۱۰ حبه چیده شد. ۱۵

تیک تنهای خاکستری

دقت نکرده بودم که یک‌ جا وقتی پیامم دریافت می‌شود تیک سبز می‌خورد و یک جا تیک آبی، انگار زمان جایی روی ساعتی در شنبه متوقف شده، همه‌ی تیک‌ها تنها‌ و خاکستری‌اند.

به تیک تنهای خاکستری که نگاه می‌کنم، دلم فشرده می‌شود...

۱۲ حبه چیده شد. ۱۹

زندان مجازی

من اینجا حس می‌کنم توی یه زندانم به وسعت همه دنیا، همه‌ی دنیا هست، اونی که باید باشه نیست :( دایره لودینگ می‌چرخه و می‌چرخه، بعد که ثابت میشه توی دلم میگم لعنتی، ثابت نشو، چیزی نیاوردی که... تا آخرین لحظه به چرخیدن ادامه بده، بذار امید برام بمونه که صدایی دریافت می کنم، حرفی، عکسی، لبخندی...

انگار اونجا مقابلم یه جام بلوری شکننده و ظریف است، شیشه عمرم توی جام جا مانده، این‌جا دست و پا بسته، دلم آشوب است که نکنه بیفته و بشکنه :(

 

پ.ن. دل نگران مادرم بودم، می‌دونستم ایتا داره (خودم رو تبلت‌ش نصب کرده بودم)، سیم‌کارت ایران را گذاشتم که با رومینگ sms ثبت نام بیاد (یک ساعتی طول کشید، اون قدر که فکر کردم دیگه نمیاد) :-| ناچار و مستأصل یه اکانت شصت دقیقه‌ای اسکایپ خریدم که بتونم بهش خبر بدهم میشه روی ایتا برایم پیام بفرسته، صدایش رو که شنیدم کمی بهتر شدم. شبیه داستان interstellar شدم انگار، یا وسط خواب‌های inception. دارم به معنای این رنج فکر می‌کنم، به این سکوت هراس انگیز، به بی خبری...

۱۴ حبه چیده شد. ۱۶

یار دبستانی من

چند ساعتی هست از آخرین دورهمی دوستان سال‌های دبستانم برگشتم، دوستانی که وقتی پیششان هستم عقربه‌های ساعت دنبال هم می‌دوند و هیچ کس نمی‌فهمد که چقدر زود می‌گذرد...

این روزهای ایران بودن، این ده روز گذشته به من خیلی خوش گذشت، پر از  خانواده و دورهمی‌های صمیمی با دوستان، دید و بازدید فامیل و مهمانی و مزه‌ی دوست داشتنی کس و کار داشتن :)  

۶ حبه چیده شد. ۱۷

چطوری ایرانی؟

با جگرگوشه در رستوران نشسته بودیم و یکی از این کلاه‌های دست ساز مرسوم رستوران‌ها را گذاشته بود و دلبری می‌کرد، میز کنار ما چند نفر نشسته بودند از آسیای شرقی و بعد از چند تا گوگولی مگولی گفتن به زبان خودشان :دی یکی‌شان پرسید که ما اهل کجاییم؟ و بعد از شنیدن جواب، مکثی کوتاه کرد و شروع کرد به تکرار یه کلمه‌ای که نمی‌فهمیدم چیه :-| و وسطش هی می‌گفت ایران؟ و همون کلمه :-|

آخرش ناامید شد، گفت how are you و من تازه دستگیرم شد که داره تلاش می‌کنه بگه "چطوری" :-) این طوری میگفت choootooori با استرس جابجا و تلفظ چ شبیه هر چی به غیر از چ :دی

۸ حبه چیده شد. ۱۷

قربون چشم بادومی

جگرگوشه تازه بیدار شده، ازش می‌پرسم می‌خواهی بریم اتاقت با هم بازی کنیم؟ میگه نه الان ساعت ددر است (در مقابل ساعت بازی مامان و لیلی)! میگم: بریم پشت خونه توپ بازی؟ شن بازی هم میشه کرد، هاپو‌ها هم میان بدو بدو. میگه: شن بازی؟ آره، بریم دریا! 

حالا بیا و درستش کن :دی 

 

۹ حبه چیده شد. ۱۵

دلتنگی

ماه می‌گوید حسین، با آه می‌گوید حسین

آیه آیه حضرت الله می‌گوید حسین

جای ما آن‌جا خالی...

۶ حبه چیده شد. ۱۸
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان