اول فکر میکردم اوج تجربه مشترک نماز خواندن من با لیلی این است که مُهر را بردارد و خندهکنان بدود آن طرف اتاق و یک جاهایی قایم کند که روی انگشت شست بروی سجده :دی بعد دیدم که نه! میتونه کل سجاده و گیره چادر و خود چادر هم بردارد و با خودش ببرد، گاهی این وسطها همراهِ من یه پارچهای، پیراهنی هم میانداخت سرش و قامت میبست و سجده میرفت، اینکه بروم سجده و روی کولم سوار بشه هم که دیگه نیازی نیست اشاره کنم :دی
امروز اما درخواست همراهی تک تک لحظات داشت از وضو تا اینکه اومد زیر چادر و با هم رفتیم رکوع و سجود و ... یعنی از بیرون اگه کسی نگاه میکرد میدید یه کوچولویی زیر چادر هست که وسطش میره سجده و با خودش نصف چادر هم میبره و مادرش نمیدونه چطوری بلند بشه و برای بار دوم بره سجده :دی آخرش هم با هم دست دادیم به سبک قبول باشه :) و زل زد به چشمهایم و گفت: دوباره! دوباره!
دیدین میگن بهشت زیر پای مادران است؟ علتش اینه که بچه هی درخواست نماز خوندن میکنه :دی